بازگشت

هارون در گرداب جهالت مات مانده و از امام نجات مي طلبد


هارون گفت: اي برادر عرب! به خدا قسم مرا به دريا افكندي و جز تو كسي نمي تواند نجاتم دهد. عرب گفت: چه طور خليفه اي هستي كه جواب يك مسئله را نمي داني در حالي كه بايد جواب مسائل عديده اي را بداني. خلاصه هارون تقاضا كرد عرب مسئله را حل نمايد. عرب گفت: به شرط آنكه تو هم شكسته دلان را دستگيري كني و فقرا را مورد تفقد قرار دهي و به زيردستان سخت نگيري. هارون پذيرفت.

سپس عرب گفت: نگاه آن مرد موقع صبح حرام بود كه آن، كنيز ديگران بود. او را خريد و هنگام ظهر بر وي حلال گشت. عصر او را آزاد كرد و حرام شد. موقع مغرب با آن كنيز ازدواج كرد و حلال شد. چون شب رسيد او را طلاق داد و بر او حرام گشت. بامداد فردا رجوع كرد و بر وي حلال شد. ظهر فردا كه رسيد، ظهار كرد و او حرام شد و عصر كفاره داد (برده اي آزاد كرد) و زن بر وي حلال گرديد. چون مغرب شد كنيز مرتد شد و به شوهرش حرام شد و موقع شب توبه كرد و به اسلام برگشت و بر شوهرش حلال شد.

هارون از شنيدن توضيح عرب در شگفت شد. آنگاه دستور داد هزار درهم به وي بدهند. وقتي دارهم آماده شد عرب گفت: من نيازي ندارم و به صاحبش برگردانيد. هارون گفت: مي خواهيم مقرري براي تو تعيين كنيم كه مادام العمر استفاده كني. عرب گفت: آن كس كه روزي تو را مي دهد روزي مرا هم مي رساند. هارون گفت: اگر قرض داري ادا كنم. گفت: قرض ندارم. در پايان هارون بسيار تحت تأثير علم و زهد و بيان عرب بياباني واقع شده بود.

هارون از وي پرسيد: نامت چيست و اهل كجايي؟ عرب گفت: من موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب هستم. هارون از شنيدن اين سخن تكاني خورد و دانست كه آن مرد بزرگ امام كاظم است اما در لباس اعراب بياباني. از اين رو از جا برخاست و ميان ديدگان او را بوسيد. گفت: الله يعلم حيث يجعل رسالته. [1] .



[ صفحه 260]




پاورقي

[1] اعلام الناس، ص 53 به نقل از مجله ي مكتب اسلام، سال 4، شماره ي 4، ص 42.