بازگشت

شقيق بلخي و اعجاز موسي بن جعفر


علي بن عيسي [1] در كشف الغمة از شقيق بلخي نقل كرده كه در سفر حج در منزل قادسيه به احوال حجاح نگاه مي كردم. در اين اثنا جواني زيبا، باريك اندام و گندمگون را ديدم كه لباسي پشمينه دربر دارد و تنها نشسته. شقيق گويد: خيال كردم از صوفيه است و مي خواهد در طول راه اسباب زحمت مردم باشد. به طرف وي رفتم تا او را نصيحت و توبيخ كنم. چون نزديك شدم فرمود: يا شقيق! «اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم» [2] من تعجب كردم و گفتم اين شخص بنده ي صالحي است كه اسم مرا بر زبان آورد و از درون قلب من خبر داد. بايد از او اعتذار كنم و حلاليت بخواهم. اما يك مرتبه از پيش چشم من ناپديد شد! در منزل واقصيه او را در حال نماز ديدم و منتظر بودم كه بعد از نمازش پيش او روم و حلاليت بطلبم. به مجرد تمام شدن نماز رو به من كرد و فرمود: يا شقيق: بخوان «و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدي.» [3] سپس برخاست و از من دور شد. من خيال كردم اين شخص از ابدال است كه دوباره از دل من خبر داد. بار سوم او را در منزل «ابواء» ديدم كه در كنار چاهي ايستاده است و ظرف كوچكي در دست دارد و مي خواهد از چاه آب بكشد. ظرف به چاه افتاد و به سوي آسمان نگريست و اين شعر را زمزمه كرد:



انت ربي اذا ظمئت الي الماء

و قوتي اذا اردت الطعاما [4] .

سپس گفت: خداي من! جز اين مشك كوچك، مشكي ندارم. آن را از من مگير.

شقيق [5] گويد: به خدا آب چاه جوشيد و بالا آمد. آن جوان مشك كوچك را از روي آب



[ صفحه 265]



بگرفت و پر از آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز گزارد. سپس به جانب تل ريگي رفت و از آن ريگ ها برداشت و در مشك ريخت و حركت كرد و بياشاميد. من نزديك او شدم و سلام كردم و جواب شنيدم. گفتم: به من هم مرحمت كنيد از آن چه خدا به شما نعمت داده. فرمود: شقيق! در ظاهر و باطن هميشه نعمت خدا با ماست. بعد از اين به پروردگارت گمان خوب ببر. آن گاه مشك را به من داد و چون آشاميدم، ديدم شربت شكر است. به خدا سوگند هنوز در عمرم طعام و شربتي لذيذتر از آن نچشيده و نديده ام.

ديگر آن شخص را نديديم جز در مكه كه در نيمه شبي كه تا صبح مشغول نماز و گريه بود. از طواف كه فارغ شد و بيرون رفت، پشت سر او رفتم. ديدم غلامان و همراهاني دارد و مردم اطراف او را گرفته و او را اجلال و تكريم مي كنند. از يكي از آنها پرسيدم: اين جوان كيست؟ گفتند: اين موسي بن جعفر است. گفتم: عجايبي كه من از او ديده ام، اگر از جز او بود عجيب بود ولكن از او عجيب نيست. [6] .

برخي از شعراي عرب اين قصه را به شعر درآورده اند و مرحوم حاج ملا محمد باقر واعظ آن اشعار عربي را به اشعار فارسي ترجمه كرده است:



به راه مكه شخصيتي ديدم

نزار و زردرنگ و ناتوان بود



به تنهايي بدون توشه مي رفت

كه از تنهاييش دل بدگمان بود



خيالم آمد از اهل سؤال است

ندانستم كه جان كعبه او بود



چو ما كرديم اندر «فيد» منزل

كه در وي تل سرخي هم عيان بود



به جام آب ريگي چند افكند

بياشاميد و شكرش بر زبان بود



مرا زآن جام شيرين جرعه اي داد

كه گويا شكرم در كام جان بود



چو پرسيدم ز حالش، قائلي گفت:

امام هفتمين شيعيان بود





[ صفحه 266]




پاورقي

[1] علي بن عيسي بن فخرالدين يكي از بزرگان محدثين است و در حق حضرات ائمه اشعار و قصايدي سروده. او در سال 692 وفات كرد و در خانه ي خود در بغداد به خاك سپرده شده. در بدايت حال، وزارت برخي از خلفاي عباسي را داشته و بعداً منصرف شده اما مؤلف روضات الجنات او را تكذيب كرده و گويد آن كه وزير بود علي بن عيسي بن داوود بوده نه علي بن عيسي بن فخرالدين (ريحانةالادب، ج 1، ص 56) و اين روايت را شبلنجي، سيد مؤمن بن حسن شافعي، متولد قريه ي شبلنج مصر، متوفاي 1250 در كتاب نورالابصار آورده است.

[2] حجرات / 12.

[3] طه / 82.

[4] تو سيراب كننده مني هر گاه تشنه شوم و تو قوت مني، هر وقت كه اراده ي طعام كند.

[5] شقيق بن ابراهيم از بزرگان مشايخ صوفيه ي خراسان و مريد و تربيت شده ي ابراهيم ادهم است. اصول طريقت را از او ياد گرفته و به گفته ي جامي، از ابوحنفيه هم درس گرفته و همدرس ابويوسف قاضي بوده. او با اينكه معاصر امام كاظم بوده، اين معجزات را از حضرتش مشاهده كرده؛ نه از سلوك او تبعيت نموده و نه حديثي از امام روايت كرده جز همين حديث. اين را هم شايد براي نفع خود گفته. ما معجزات بسياري از موسي بن جعفر شنيده ايم ولي به نظرم اين نقل ها كه از صوفيان است منظورشان مطرح كردن امام نيست بلكه خود را مطرح مي سازند كه من چنين لياقتي داشتم كه به وسيله ي امام شربت غيبي خوردم و درونم پاك شد و در ميان اين همه اهل قافله من بودم كه امام را مي ديدم. در حالي كه اين ملاقات اگر صحيح باشد اين سؤال پيش مي آيد كه آقاي شقيق! تو حداقل پنج سال از دوران امامت موسي بن جعفر (ع) را درك كرده اي، اگر مرگ تو 153 باشد. نيز تمامي دوران امامت حضرت را درك كرده اي، اگر مرگ تو سال 194 باشد - بنا به اختلاف تاريخ در سال مرگ شقيق. چرا در اين مدت، خود به خدمت امام خود نرسيده اي و چرا پس از ديدن اين كرامت، ملازم او نشده اي و از ابراهيم ادهم تبعيت كرده اي؟ به گفته ي صاحب ريحانة الادب هارون الرشيد تو را دعوت مي كرد و از تو تقاضاي نصيحت مي كرد و تو او را نصيحت مي كردي. چرا قصه ي خود را به هارون نگفتي و كرامت و معجزه ي موسي بن جعفر را از او كتمان كردي؟ اين بيانگر اين است كه شقيق بسيار جاه طلب بوده و مي خواسته خود را مطرح كند و به امام واقعي عقيده نداشته است.

خلفاي بني عباس از صوفيان تقاضاي نصيحت مي كردند تا بدين وسيله موقعيت ائمه را تضعيف كنند. هارون از شقيق تقاضاي نصيحت مي كند اما امام موسي بن جعفر و سادات علوي را مي كشد!.

[6] كشف الغمة، و منتهي الآمال، زندگاني موسي بن جعفر (ع)، ص 31.