بازگشت

قيام نافرجام يحيي بن عبدالله بن حسن


به خاطر قيام هاي محمد نفس زكيه در سال 145 و حسين صاحب فخ در سال 169، خلافت عباسي هميشه از بني حسن نگران بودند و هميشه آنها را زير نظر داشتند و سادات حسني ديگر توان هيچ گونه حركتي در حجاز نداشتند. لذا از مدينه فرار كردند. يحيي بن عبدالله برادر نفس زكيه نيز به ناحيه ي ديلم رفت و در سال 175 بر ضد هارون قيام كرد. مرحوم كليني مكاتبه بين يحيي محض و امام كاظم را نقل كرده كه دلالت دارد بر اين كه امام كاظم هيچ گونه نظري به اين قيام نداشته و كشته شدن او را گوشزد كرده و گفته است قبل از فوت شدن فرصت، از خليفه براي خود امان بگير. [1] ولي او به نصيحت امام گوش نداد.

هارون فضل بن يحيي را با پنجاه هزار سپاهي براي سركوبي او فرستاد و يحيي به مقابله برخاست. ولكن فضل با يحيي با نرمي وارد عمل شد و او را به صلح تشويق كرد و از قدرت رشيد ترسانيد. به صلح راضي شد، به شرط آنكه رشيد امان نامه را با دست خود بنويسد و قضات و فقها و بزرگان بني عباس آن را امضا كنند.

رشيد با خوشحالي قبول كرد. هر چه او خواسته بود نوشت و علما و فقها و قضات امضا نمودند و آن را با هدايا و تحف براي يحيي فرستاد و يحيي نيز به اتفاق فضل نزد رشيد آمد و رشيد نخست او را بسيار احترام و تعظيم نمود. لكن پس از مدت كوتاهي او را به زنداني در نزديكي



[ صفحه 268]



يكي از قصرها فرستاد و حكم ابطال امان نامه را از برخي فقها [2] به دست گرفت و در پي كراهتي كه از يحيي داشت، او را به قتل رسانيد. [3] .


پاورقي

[1] تاريخ فخري، ص 265.

[2] به گفته ي شيخ مفيد، اين عالم، وهب بن وهب ابي البختري بود. اين روحاني نما فتوا داد كه اين عهدنامه باطل و خون يحيي حلال و قتل او جايز است. سپس عهدنامه را پاره كرد. هارون به پاس اين خدمت، يك ميليون و ششصد هزار دينار به او داد و او را بر كرسي قضاوت منصوب كرد. هارون به اتكاي اين فتوا يحيي را گرفت، صد عصا به او زد و او را به زندان تاريك فرستاد و در روز دوم باز صد عصا زده به زندانش فرستاد و خوراك و آب او را كم كرد تا در زندان درگذشت و به قولي روي او ديوار بنا كرد و برخي گفته اند در زندان خفه اش كردند. (شيعه و زمامداران خودسر، ص 183 و بحار، ج 48، ص 185).

[3] همان، ص 184-182 و اصول كافي، ج 1، ص 266 و بحار، ج 48، ص 182.