بازگشت

سؤال هاي هشام و جواب موسي بن جعفر


سپس عرض كردم: من از شما سؤال مي كنم كه همان گونه كه از پدرت سؤال مي كردم. فرمود: بپرس تا پاسخ دريافت كني ولي فاش نكن كه نتيجه اش سر از كف دادن است (يعني ما را مي كشند).

گويد: من از او سؤالاتي كردم. ديدم دريايي بي كران است. عرض كردم: قربانت شوم! شيعيان پدرت سرگردان شده اند. آيا با حفظ پيماني كه از من، در پنهان كردن امرتان گرفتيد، اجازه مي دهيد امامت شما را به آنها برسانم و آنان را به سوي شما دعوت كنم؟ فرمود: هر كدام را حافظ راز ديدي به او برسان و از او پيمان بگير كه آن را فاش نكند و اگر فاش كند سرها را مي برند و با دست به گلوي خود اشاره نمود.

مي گويد: از نزد حضرت بيرون آمدم. ابوجعفر احول، مؤمن طاق را ديدم. به من گفت: چه خبر بود؟ گفتم: هدايت بود. داستان را براي وي نقل كردم. آن گاه زراره و ابوبصير را ديدم كه آنان نيز به خدمت آن حضرت رسيدند، سخنانش را شنيدند و پس از پرسش به امامتش يقين



[ صفحه 247]



كردند. سپس مردم را گروه گروه ديدار كرده و جريان را گفتم و هر كه پيش آن جناب مي رفت به امامتش يقين مي كرد، مگر دار و دسته ي عماري ساباطي [1] كه قائل به امامت عبدالله شدند و عبدالله جعفر تنها ماند و جز اندكي از مردم پيش او نمي رفتند. [2] .

پس از رحلت امام صادق شيعيان چنان ضعيف شدند كه نمي توانستند نام موسي را بر زبان بياورند و حتي نمي توانستند از حضرتش مسئله اي بپرسند.


پاورقي

[1] عمار بن موسي ساباطي. ساباط دهي است در مداين و نيز شهري است در ماوراءالنهر در ده فرسخي خجند. به گفته ي آيت الله خويي او فطحي مذهب بوده و تا آخر بر آن عقيده باقي مانده. اما در نقل احاديث ثقه بوده و مادامي كه در مقابلش حديث مخالف نباشد روايات او را قبول مي كند و به آن عمل مي نمايد. (معجم الرجال، ج 12، ص 262 - 260).

[2] ارشاد، ص 273 - 272 و كافي، ج 1، ص 353 - 352.