بازگشت

زنجير پاره مي شود و امام به مدينه مي رود


مؤلف تجارب السلف مي نويسد: اتفاقاً همان روزي كه يحيي بن خالد به بغداد رسيد، موسي بن جعفر وفات يافت. مسيب گويد: سه روز قبل از وفاتش به من گفت: من امشب به مدينه مي روم. گفتم نگهبانان دم در هستند و درها بسته و قفل است. فرمود: عقيده ي تو به امام خود ضعيف است. من خدايم را با آن دعايي كه آصف خواند و كرسي بلقيس را آورد مي خوانم. گفتم: سيدي! مرا دعا كن تا عقيده ام كامل شود. لبهايش به حركت آمد. ناگاه ديدم زنجير باز شده و امام نيست. با نگراني در فكر فرو رفته بودم. يك وقت صداي زنجير را شنيدم كه به گردنش مي گذارد! و براي



[ صفحه 277]



كمال عقيده ام به سجده افتادم.

امام فرمود: مسيب! من روز سوم به سوي جدم مي روم. گريه كردم. فرمود: گريه نكن پسرم علي بعد از من امام توست. مسيب گويد: آقا سر شب روز سوم مرا صدا كرد. رفتم و كنارش ايستادم. فرمود: همان طوري كه گفتم،: اين روز سوم است و من از شما مفارقت مي كنم. همين كه از تو آب خواستم و خوردم، شكم من باد مي كند. رنگم اول زرد و سپس سرخ و بعد سبز مي شود.آن وقت اين طاغي (هارون) را از وفات من خبر مي كني. مسيب بن زهير گويد: امام از من آب خواست و همان حالات رخ داد. امام به من گفت: سندي خيال مي كند او مرا غسل مي دهد. هرگز شدني نيست. همين كه مرا به مقبره ي قريش برديد و خاكم كرديد قبر مرا چهار انگشت بالا ببريد و از خاك من تبرك نكنيد كه اين حرام است؛ جز تربت جدم حسين كه خداوند آن را براي شيعيان و دوستان شفا قرار داده است.

مسيب گويد: قبل از رحلت موسي بن جعفر يك مرتبه ديدم جواني بر سر بالين امام نشسته است. خواستم از او بپرسم كيستي، موسي بن جعفر صدا زد: مسيب! نگفتم حرف نزن؟ ساكت شدم تا آن كه امام به لقاي پروردگار پيوست. هارون را خبر كردم.سندي بن شاهك در ظاهر مشغول غسل دادن امام بود اما مي ديدم دست او به جسد امام نمي رسد. همان جوان همه ي كارها را انجام داد و آنها او را نمي شناختند. همين كه از تجهيز و كفن كردن فارغ شدند آن جوان به من گفت: مسيب! به هر چيزي شك مي كني؛ در من شك نكن. من امام تو هستم و حجت خدايم. مثل من مثل يوسف و مثل اينها مثل برادران يوسف است. وقتي بر او وارد شدند او آنها را شناخت و آنها او را نمي شناختند. آن جوان در همه ي مراحل دفن حضور داشت. [1] .


پاورقي

[1] بحار، ج 48، ص 225-224.