بازگشت

در قيام نافرجام فخ، امام اذن نداد و شيعيان شركت نكردند


قيام صاحب فخ اگر چه بر ضد ظلم و ستم صورت مي گرفت، رهبري آن را سران زيديه از قبيل يحيي و سليمان و ادريس برادر نفس زكيه - كه در 145 بر ضد منصور قيام كردند - در دست داشتند و برخلاف پندار هادي عباسي امام موسي بن جعفر اجازه نداده بود و به همين سبب شيعيان امامي در آن شركت نداشتند و با توجه به اختلاف عميقي كه بين زيديه و شيعيان امامي وجود داشت اين قيام ها را مشروع نمي دانستند.

حتي صاحب فخ وقتي مدينه را به تصرف خود درآورد موسي بن جعفر را به بيعت طلب كرد. حضرت تشريف آورد. به او فرمود: عموزاده! به من تكليفي مكن كه از من از سخني سر بزند كه نمي خواهم آشكار شود، چنان كه محمد نفس زكيه پسر عمويت چنين تكليفي به عمويت امام صادق كرد و سرانجام از امام صادق چيزي سر زد كه نمي خواست. (مقصود اظهار مخالفت و سخناني بود كه ميان آنها رد و بدل شد.)

صاحب فخ عرض كرد: پسر عمو! مطلبي بود كه به شما عرض كردم. قبول كني يا رد بكني با خودت است و خداوند يار و معين است. سپس با امام خداحافظي كرد. موسي بن جعفر به هنگام خداحافظي به او فرمود:

پسر عمو! تو كشته مي شوي. پس نيكو جنگ كن و محكم ضربت بزن زيرا اين مردم فاسقند؛ اظهار ايمان مي كنند و در دل مشركند. انا لله و انا اليه راجعون. من مصيبت شما را به حساب خدا مي گذارم. [1] .

گر چه امام هفتم در اين قيام شركت نكرد، ولي لحن كلامش روشن است كه با اصل مشروعيت آن مخالف نبوده و تنها به دليل نامساعد بودن شرايط قيام، شكست و نافرجامي قيام را پيش بيني مي كرد. لذا وقتي سرهاي شهداي فخ را نزد موسي بن عيسي و عباس آوردند، كه به



[ صفحه 251]



گفته ي طبري يك صد و اندي سر بود، جمعي از فرزندان امام حسن و امام حسين در آن مجلس حضور داشتند. جز موسي بن جعفر كسي از حاضرين در آن مجلس سخن نگفت. آن جا كه عيسي بن موسي با اشاره به سر حسين بن علي صاحب فخ پرسيد: اين سرحسين بن علي است؟ امام فرمود: نعم انا لله و انا اليه راجعون مضي والله مسلماً صالحاً صواماً قواماً آمرا بالمعروف ناهياً عن المنكر ما كان في اهل بيته مثله؛ آري، آن سر حسين صاحب فخ است. به خدا سوگند او در حالي كه مسلماني صالح و درستكار بود و به عبادت پروردگارش قيام مي كرد و امر به معروف و نهي از منكر مي نمود عمر خود را به پايان برد. در خانواده ي خود بي نظير بود. موسي بن عيسي در برابر اين پاسخ شجاعانه سكوت كرد و چيزي نگفت. [2] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين، ص 447.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 453.