بازگشت

امام موسي بن جعفر


امام موسي بن جعفر (ع) همان راه و روشي را ادامه داد كه امام صادق (ع) در روبرو شدن با اجتماع، بر محور عمل و برنامه ريزي اتخاذ كرده بود.

محور نخستين: برنامه ريزي فكري و آگاهي دادن عقيدتي و چاره گري در روبرو شدن با عقايد منحرف و انگيزه ها و واپس گرائي هاي شعوبي و نژادپرستي و عقايد مختلف، ديني.

از خطرناك ترين اين تبليغات زهرآگين، تبليغ افكار الحادي و كفرآميز بود كه تزريق زهر آن با فعاليت و گسترش در دلهاي نوجوانان مسلمان سرازير شده بود. موضع امام موسي (ع) در برابر اين تبليغات، آن بود كه با دلايل استوار در برابر آن بايستد و با پوچي و بي مايگي آن به معارضه برخيزد و دوري آن را از منطق و واقعيت توضيح دهد و عيوب آن را باز گويد تا آن جا كه گروهي انبوه از پيروان آن عقايد به اشتباه خود و فساد خط مشي اتخاذي خويش اعتراف كردند و به اين جهت جنبش امام درخشندگي يافت و قدرت علمي آن حركت منتشر گرديد و به گوش ها در رسيد. چندان كه گروهي بزرگ از مسلمانان پيروي آن كردند و آن را پذيرفتند و اين امر بر مسئولان حكومت گران آمد و با آنان



[ صفحه 206]



با شدت و فشار و شكنجه رفتار كردند و در زمينه هاي عقيدتي آنان را از گفتگو باز داشتند و امام موسي (ع) ناچار شد به هشام (يكي از اصحاب خود) فرستاده اي گسيل دارد و او را هشدار دهد تا به علت خطرهاي موجود از سخن گفتن خودداري كند و هشام تا مرگ مهدي خليفه از سخن گفتن خودداري كرد. [1] .

گروهي كثير از بزرگان دانشمندان و راويان حديث، از كساني كه در دانشگاه بزرگ امام صادق (ع) تحصيل مي كردند، هنگام اقامت او در يثرب، پيرامون امام موسي (ع) گرد آمدند و ايشان با توانائي و نيروي بسيار، بر فقه اسلامي، آراء و عقايد خردمندانه در فقه اسلامي ابراز كردند. مجموعه هاي بسيار از احكام اسلامي به او (ع) منسوب است كه در باب حديث و فقه تدوين شده است و دانشمندان و راويان حديث همواره با آن افاضات علمي، همدم بودند و احاديث و گفتگوها و فتواهاي او را ثبت مي نمودند.

سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام (ع) در مجلس او حاضر مي شدند و لوحه هاي آبنوس در آستين ها داشتند. هر گاه او (ع) كلمه اي مي گفت يا در موردي فتوي مي داد، به ثبت آن مبادرت مي كردند. [2] .

آن دانشمندان همه ي انواع علوم را با توجه به گوناگوني و پهناوري آن از او نقل كرده اند. كوشش هاي علمي او همه ي مراكز اسلامي را فرا گرفته بود و دانشمندان نسلي پس از نسلي، پيشكش ها و عطاياي علمي او را نقل كرده اند.

محور دوم: نظارت مستقيم بر پايگاههاي توده اي و طرفداران و پيروان خود و هماهنگي با آن ها در پيش گرفتن مواضع سلبي و منفي در برابر حكومت، به منظور ناتوان كردن حكومت از نظر سياسي و بريدن از آن و حرام كردن تماس با آن و به محاكم دادگستري دولتي دعوي نبردن و شكايت نكردن، به منظور آماده كردن وسايل سقوط آن حكومت و نابود كردن آن از نظر سياسي.



[ صفحه 207]



چيزي كه امام (ع) را دلير ساخت تا چنين موضع استواري داشته باشد، آن دگرگوني آشكار و گستردگي و انتشار پايگاه هاي مردمي ايشان بود.

اين مطلب با جنبش امام (ع) و با فعاليت هاي منفي او نسبت به حكومت منحرف عباسيان، و فرا خواندن او در حرام دانستن ياري با حكومت در هر زمينه از زمينه ها، هماهنگ شده بود. اين موضع امام در گفتگوي وي با يكي از اصحاب، (صفوان) آشكار مي گردد:

- اي صفوان همه چيز تو پسنديده است جز يك چيز.

- فدايت شوم، آن چيست؟

- كرايه دادن شترهايت به اين ستمكار - يعني هارون.

- به خدا سوگند آن ها را از جهت تكبر و خودخواهي و يا شكار و سرگرمي كرايه نداده ام، بلكه براي اين راه - راه مكه - كرايه داده ام و خود همراهي با شتران را بر عهده نمي گيرم بلكه غلامان خود را با آنان مي فرستم.

پس امام (ع) او را گفت:

- اي صفوان آيا كرايه ات بر عهده ي آنان است؟

- آري فدايت گردم.

- آيا دوست مي داري زنده بمانند تا كرايه ي تو را بپردازند؟

- آري.

- پس فرمود: هر كس بقاي آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.

امام نارضايتي و خشم خود را از حكومت هارون، پياپي ابراز مي فرمود و همكاري با آنان را در هر صورت و شكل كه باشد حرام مي دانست و اعتماد و تكيه بر آنان را منع مي كرد و با اين سخن كه فرمود:

«به آنان كه ستمكارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ مي گرديد»، مردم را از تماس با ستمكاران باز مي داشت و تمايل به آنان را بر مسلمانان حرام كرد



[ صفحه 208]



و ترك كردن آنان را ضروري دانست. حتي اگر تماس با آنان به علت بعضي مصلحت هاي شخصي بود.

ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتن هر گونه مسئوليت و وظيفه ي دولتي بر حذر مي داشت و به زياد بن ابي اسلمه فرمود:

«اي زياد، اگر از پرتگاهي بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بيشتر دوست مي دارم تا براي آنان كاري انجام دهم و يا بر بساط كسي از آنان پاي گذارم.» [3] .

اما امام (ع)، علي بن يقطين يكي از بزرگ ياران خويش را از اين فرمان استثناء كرد و اجازت داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب زمامداري را در ايام مهدي بپذيرد. [4] او نزد امام موسي (ع) رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند. اما امام (ع) او را از اين كار بازداشت. و او را گفت «چنين مكن، ما به تو آموخته شده ايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار مي كنند. شايد به ياري خدا بتواني شكسته اي را درمان كني و دست بينوائي را بگيري يا به دست تو مخالفان خدا درهم شكنند. اي علي، كفاره و تاوان شما، خوبي كردن به برادرانتان است. يك مورد را براي من تضمين كن، سه مورد را برايت تضمين مي كنم. نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدي نياز او را برآوري و او را گرامي داري و من ضامن مي شوم كه هرگز سقف زنداني به تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراي تو پاي نگذارد.

اي علي، هر كس مؤمني را شاد سازد، اول خداي را و دوم پيامبر را



[ صفحه 209]



و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.» [5] .

محور سوم: موضع آشكار و صريح در احتجاج با كسي كه زمامدار حكومت بود به اين كه خلافت حق اوست نه ديگري و بر همه ي مسلمانان در احراز اين مقام برتري دارد.

مناظره ي او (ع) با هارون الرشيد در مرقد نبي اكرم (ص) و در برابر توده اي عظيم از اشراف و فرماندهان ارتش و كارمندان عالي رتبه ي دولت اتفاق افتاد.

هارون روي به ضريح مقدس رسول اكرم (ص) چهره سود و چنين سلام گفت: «درود بر تو اي پسر عم». و از نسبت خود با نبي اكرم مفتخر بود. چه او به سبب نزديكي با رسول اكرم (ص) به مقام خلافت نائل آمده بود. آن گاه امام كه حاضر بود، بر نبي اكرم درود فرستاد و گفت: «سلام بر تو باد اي پدر».

رشيد خرد خويش از دست بداد و ناراحتي او را فرا گرفت. زيرا امام (ع) در آن فخر و مجد بر او پيشي گرفته بود. پس با آهنگي لبريز از كينه و خشم به او گفت: «چرا گفتي كه تو از ما به رسول الله (ص) نزديك تري؟ و امام پاسخي تند به او داد و گفت: «اگر رسول الله زنده مي شد و از تو دخترت را خواستگاري مي فرمود، آيا او را اجابت مي كردي؟ هارون گفت: سبحان الله و به اين كار بر عرب و عجم فخر مي كردم.

امام گفت: اما او دختر مرا خواستگاري نمي كرد و من دختر به او نمي دادم زيرا او پدر ما است نه پدر شما. و به اين علت ما به او نزديك تريم [6] .

هارون كه اين دليل او را از پاي درآورد، به منطق ناتوانان پناه برد و به دستگيري امام (ع) فرمان داد و او را زنداني كرد. [7] .

موضع امام (ع) در برابر هارون، آشكار و روشن بود. امام (ع) در يكي



[ صفحه 210]



از كاخ هاي استوار و زيباي هارون كه مانند آن در بغداد و جاي ديگر نبود، وارد شد. هارون سرمست از قدرت گفت: اين سرا چون است؟

امام بي واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت: اين سراي فاسقان است. خداي تعالي فرمايد:

«ساصرف عن آياتي الذين يتكبرون في الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغي يتخذوه سبيلا».

(كساني را كه در روي زمين، بي شايستگي، برخلاف حق گردن مي فرازند از آيات خود روي گردان مي كنم. هر چند همه ي آيات را مي بينند، به آن ايمان نمي آورند و اگر راه رشد را ببينند آن راه را برنمي گزينند و اگر راه گمراهي را مشاهده كنند آن را انتخاب مي كنند. (هود - 113).

هارون از خشم لرزيد و موجي از تشويش او را فرا گرفت. آن گاه به امام گفت: خانه از آن كيست؟

- اين سرا شيعه ي ما را مجال است و ديگران را فتنه.

- چرا صاحبخانه آن را باز پس نمي گيرد؟

- خانه را آباد از او گرفتند و تا آباد نگردد آن را پس نمي گيرد.

شيعيان تو كجايند؟ و در اين جا امام (ع) سخن حق تعالي را قرائت كرد:

«لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتي تأتيهم البينة».

(كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا براي آنان از جانب خداي بينه اي آمد).

«بينه - 1»

هارون را خشم فرا گرفت و گفت آيا ما كافرانيم؟

- نه، اما چنان كه خداي تعالي فرمايد:

«الذين بدلوا نعمة الله كفروا و احلوا قومهم دارالبوار».



[ صفحه 211]



(... آنان كه نعمت خداي را به كفر تبديل كردند و پيرامون خود را در سراي هلاكت جاي دادند.)

«ابراهيم - 28 - 27.»

و اين چنين امام آشكار كرد كه هارون منصب خلافت را غصب كرده و سلطنت و حكومت را، دزديده است. اين مطلب خشم هارون را بر او (ع) برانگيخت و به هنگامي كه شنيد امام او را به مبارزه مي طلبد و در موضعي است كه در آن نرمش نيست، در سخن خود با امام (ع) به خشونت پرداخت. [8] .

و در هنگامي ديگر، وقتي هارون از امام (ع) راجع به فدك پرسيد تا آن را به او باز پس دهد، امام (ع) از باز پس گرفتن خودداري فرمود مگر اين كه حدود آن را نيز باز پس دهند.

رشيد پرسيد: حدود آن چيست؟

امام (ع) گفت: اگر حدود آن را بگويم آن را پس نخواهي داد.

هارون پاي فشرد تا حدود آن را براي او معلوم دارد و امام (ع) جز آن كه مرزهاي فدك را تعيين كند چاره اي نديد و گفت:

«مرز نخستين عدن است» وقتي هارون اين سخن را شنيد چهره اش برافروخت. امام (ع) همچنان به سخن ادامه داد: «مرز دوم سمرقند» رنگ هارون به تيرگي گرائيد و خشمي بيكران او را فرا گرفت.اما امام (ع) گفتار خود را پي گرفت و فرمود: «مرز سوم آفريقا» رنگ هارون سياه شد و با آوائي كه خشم از آن مي باريد گفت: «هيه» و امام، حد آخر را بيان فرمود و گفت: «از ساحل دريا تا ارمنستان».

رشيد خويشتن داري از دست بداد و گفت:

- آن وقت براي ما چيزي باقي نمي ماند.

- «مي دانستم كه تو آن را باز پس نخواهي داد» [9] .



[ صفحه 212]



محور چهارم - بيدار كردن وجدان انقلابي امت از راه تشويق آنان براي شورش و مبارزه. شورش و مبارزه را علويان به كار گرفتند تا وجدان اسلامي و اراده ي اسلامي را از سقوط در برابر حكام منحرف نگاهدارند. پيشوايان (ع) از متعهدان با وفاي آن كار پشتيباني مي كردند.

هنگامي كه حسين بن علي بن حسن - صاحب واقعه ي فخ [10] بر آن شد تا عليه اوضاع فاسدي كه با هر كس كه شيعه و علوي و طرفدار امام بود، توهين و شكنجه هاي شديد اعمال مي كرد، شورش كند، نزد امام موسي (ع) رفت و از او در باب قيام خود مشورت كرد. امام روي بدو كرد و گفت: «تو به قتل مي رسي، از رفتن صرف نظر كن. مردم فاسقند و به ظاهر ايمان دارند و در دل نفاق و شرك مي ورزند، انا لله و انا اليه راجعون. خداي شما را از پيروان خود به شمار آورد».

هنگامي كه امام موسي (ع) واقعه ي قتل حسين را شنيد بر او گريست و سجاياي او را بيان كرد و بر او ناليد كه: «انا لله و انا اليه راجعون. به خدا



[ صفحه 213]



سوگند، مسلماني صالح و روزه گير و قدرتمند كه امر به معروف و نهي از منكر مي كرد و خانواده اش مانند نداشت، درگذشت. [11] .

وقتي موسي هادي از دست علويان به ستوه آمد، آنان را به مرگ و نابودي بيم داد و امام موسي (ع) را به ياد آورد و گفت:

«به خدا سوگند حسين جز به فرمان او خروج نكرد و جز از مهر او از چيزي پيروي نمي كرد. چه، او در ميان اهل اين خاندان عهده دار كار دين است» [12] .

پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند كه پنهان شود تا از شر آن كافر سركش رها گردد.

امام (ع) لبخند زد و به قول كعب بن مالك شاعر تمثل فرمود:

«سخينه را گمان چنين است كه بر پروردگار خويش پيروز مي گردد. اما به زودي مغلوب خواهد شد.


پاورقي

[1] رجال كشي ص 172.

[2] انوار البهيه ص 91.

[3] مكاسب شيخ انصاري.

[4] جهشياري.

[5] مكاسب شيخ انصاري.

[6] اخبار الدول ص 113.

[7] تذكرة الخواص 359.

[8] مناقب - جزء 2 ص 381.

[9] مناقب - جزء 2 ص 381.

[10] «فخ» نام محلي است در يك فرسنگي مكه و فاجعه اي عظيم در آن جا روي داد كه پس از واقعه كربلا، آن را از حيث فجيع بودن بي مانند دانسته اند.

حسين بن علي بن حسن بن علي بن ابي طالب (ع) كه در تاريخ، معروف به حسين بن علي شهيد فخ مي باشد، با سيصد نفر از علويان و طرفداران خاندان عصمت و طهارت عليه خليفه خروج كردند و از مدينه به سوي مكه به راه افتادند. در وادي «فخ» با گروهي كثير از عباسيان كه مجهز و مسلح بودند برخورد نمودند. جنگ سختي در گرفت. علويان و بني الحسن شكست خوردند و بيش از صد نفرشان را سر بريدند شهادت حسن در خلافت موسي هادي عباسي روي داد به تاريخ 8 ذيحجة الحرام سال 196 هجري.

حضرت امام جواد (ع) فرمود براي ما اهل بيت پس از واقعه ي كربلا واقعه اي سهمگين تر از واقعه ي فخ روي نداده است.

حسن بن علي و پدرانش از تاريخ سازان بوده و هر يك را داستاني مفصل است. حسن دوم را به نام حسن مثني و حسن سوم را حسن مثلث ناميده اند. (اقتباس از مروج الذهب و منتهي الامال - م).

[11] مقاتل ص 453.

[12] بحارالانوار جزء 11 ص 278.