بازگشت

گوشه هايي از جوانمردي، بردباري و صفات برجسته آن حضرت


واصفان آن حضرت، اتفاق نظر دارند كه ايشان، عابدترين مردان زمانه ي خود، زاهدترين در دنيا، فقيه ترين، سخاوتمندترين و بزرگوارترين ايشان بوده و هر گاه دو سوم از شب مي گذشت نمازهاي نافله به جاي مي آورد و تا سپيده به نماز خواندن، ادامه مي داد و هنگامي كه وقت نماز صبح فرا مي رسيد دو گانه به جاي مي آورد و شروع به دعا مي كرد و از ترس خدا، آن چنان گريه مي كرد كه تمام محاسن ايشان به اشك آميخته مي شد و خيس مي گرديد و بيهوش مي شد و هر گاه قرآن مي خواند مردم به گردش جمع مي شدند و از صداي خوش او لذت مي بردند و گاهي نيز بر اثر خشوع و گريه ايشان به هنگام قرآن خواندن، به گريه مي افتادند مردم او را عبد صالح (بنده ي نيك) لقب داده بودند و اين لقب، بيش از هر لقب و كنيه اي، بر او ماند.

و در كتاب مطالب السؤال آمده است: آن حضرت صالح، صابر، امين و كاظم لقب يافته و به عبدصالح شناخته مي شد و كاظم نام گرفت زيرا او خشم خود فرو خورد و بر مصايبي كه بر وي رفت شكيبايي به خرج داد و در روايت ابن جوزي در تذكره اش آمده كه او بدين علت كاظم (فروخورنده ي خشم) ناميده مي شد چون هر گاه از كسي بدي مي ديد اموالي كه نيازش را برطرف سازد، برايش مي فرستاد.

و آن گونه كه روايت ابن جوزي در وصف آن حضرت به نقل از شقيق بلخي آمده كه مي گويد: به سال صد و چهل و نه هجري به قصد حج بيرون شدم و به قادسيه رسيدم جواني ديدم خوش صورت و سبزه گون كه لباسي پشمين دربر داشت و عبايي پوشيده



[ صفحه 322]



بود و نعليني به پا داشت و بر كنار از مردم به گوشه اي نشست. پيش خود گفتم اين جوان از صوفيان است و مي خواهد سربار مردم باشد به خدا كه مي روم و او را سرزنش مي كنم بنابراين به او نزديك شدم وقتي مرا ديد كه به سويش مي آيم گفت: اي شقيق از بسياري از گمانها بپرهيزيد كه برخي از گمانها، گناه است. پيش خود گفتم اين بنده ي نيكي است كه از درونم خبر مي دهد بايد كه او را تعقيب كنم و از وي بخواهم تا همنشينم گردد كه در اين هنگام از من پنهان گرديد، وقتي به «واقصة» رسيديم ديدم كه به نماز ايستاده و تمام اندامش به لرزه افتاده و اشك از گونه هايش روان است. پيش خود گفتم بايد نزد وي روم و از او پوزش بخواهم. نمازش را كوتاه كرد و گفت: اي شقيق من آن كس را كه توبه كرد و ايمان آورده و كار نيك انجام داده و هدايت يافته، مي بخشايم. پيش خود گفتم: اين از مردان بسيار نيكي است كه تا حال دوبار از نهانم سخن گفته است. وقتي به «زيال» رسيديم ديدم كه بر سر چاهي ايستاده و در دست كوزه ي چرمين كوچكي دارد و مي خواهد آن را آب كند كه كوزه در چاه افتاد در اين حال رو به آسمان كرد و گفت:

- تو خداي مني هر گاه تشنه ي آب گردم و قوت مني هر گاه كه به غذا نيازمند باشم.

به خدا سوگند كه ديدم در اين حال آب چاه آن چنان بالا آمد كه توانست كوزه را بگيرد و پر از آب كند و با آن وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند و آن گاه به طرف توده ي شن رفت و با دست از آن برمي داشت و به درون كوزه مي ريخت از آن مي نوشيد. گفتم مرا از زيادي آنچه خداوند روزيت كرده و به تو ارزاني داشته خوراكي ده. گفت: اي شقيق نعمتهاي الهي همچنان به صورت نهان و آشكار بر ما روا مي شود و تو نيز به خداي خود، خوشبين تر از اين باش، آن گاه كوزه ي چرمين را به من داد و من از آن نوشيدم و ديدم كه مخلوطي از آرد نرم و شكر است و به خدا سوگند تا آن هنگام هرگز لذيذتر از آن و خوشبوي تر از آن چيزي نخورده بودم، با خوردن آن سير شدم و سيراب گشتم و روزهايي را پشت سر گذاردم كه نه به خوراكي و نه به آشاميدني، نياز داشتم. از آن پس ديگر او را نديدم تا اينكه وارد مكه گشتم كه شبي او را در كنار «قبة الشراب» يافتم كه نيمه شب با خشوع و گريه و ناله، به نماز ايستاده بود و تا پايان شب به همان حال بود وقتي سپيده زد در نمازگاه خود نشست و به تسبيح پرداخت وقتي از اين كار فراغت حاصل كرد به نماز صبح پرداخت و هفت بار به دور خانه ي خدا طواف كرد و بيرون شد من نيز براي اينكه او را بشناسم به دنبالش رفتم و متوجه شدم



[ صفحه 323]



كه برخلاف آنچه كه در راه ديده بودم او داراي اطرافيان و اموال و كنيزان و نوكراني است مردم به گردش جمع آمده بودند و به او تبرك مي جستند به يكي از آنها گفتم: اين شخص كيست؟ گفت: او موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است.

حديث ياد شده از جهت توصيفي كه از عبادت امام و غرقه گشتن آن حضرت در انديشه خداوند متعال (به هنگام نماز) با تمامي توصيفهايي كه واصفينش از محدثين و ديگران نقل كرده اند، همخواني دارد و بنابراين ضعف سندي اين روايت و تمايلات صوفيانه راوي آن بلخي، چيزي از ارزش آن نمي كاهد و اينكه چنان كراماتي در آن آورده شده نيز لطمه اي به آن نمي زند زيرا روايات شيعه و سني كراماتي از اين مهمتر و عظيم تر را به او و بر ديگر امامان نسبت مي دهند و در مورد كسي كه خداي را لبيك گويد و اطاعتش كند اين كرامات بعيد نيست و مي تواند خداوند خواستهايش را برآورده سازد و دعايش را مستجاب كند گو اينكه پذيرفتن و ايمان داشتن به چنين كراماتي از جمله ضرورتهاي تشيع اهل بيت به شمار نمي رود. و همچنان كه واصفان آن حضرت اتفاق نظر دارند كه ايشان عابدترين مردم زمانه ي خود بود بر اين نيز اتفاق نظر دارند كه ايشان سخاوت بسياري داشت و به دور و نزديك مي بخشيد و داده هايش هيچگاه از سيصد دينار كمتر نبود و معروف بود كه مي گفتند: شگفت از كسي كه از بخشش موسي بن جعفر برخوردار مي شد و باز هم از فقر، شكايت مي كرد.

و در تاريخ بغداد نوشته ي الخطيب آمده كه آن حضرت بسيار سخاوتمند و بزرگوار بود و سيصد دينار و چهارصد دينار در كيسه مي كرد و شبانه بيرون مي برد تا به ميان نيازمندان پخش كند و كيسه هاي پولش، زبانزد مردم شده بود.

بغدادي نيز در تاريخ خود به نقل از محمد بن عبدالله بكري روايت كرده كه گفته است: به مدينه شدم تا طلبي را كه داشتم، بگيرم ولي موفق بدين كار نشدم پيش خود گفتم نزد امام موسي بن جعفر روم و شكايت به او برم. به مزرعه آن حضرت رفته ايشان را ديدم. پيش از هر چيز، نيازم را پرسيد من نيز داستان خود را باز گفتم. حضرت وارد خانه اش شد و به شتاب بيرون آمد و به غلامش فرمود: برو، وقتي غلام دستش را دراز كرد و كيسه اي پول كه در آن سيصد دينار بود به من داد، من نيز سوار مركب خود شده از آنجا دور شدم.

همچنان كه خطيب بغدادي در تاريخ خود از عيسي بن محمد ابن مغيث قرظي نيز



[ صفحه 324]



روايت كرده كه او گفته است: در محلي از «جوانية» نزديكي چاهي كه به آن «ام عظام» مي گفتند تعدادي خربزه و خيار و كدو كاشتم وقتي فصل برداشت رسيد ملخها بر مزرعه ام حمله آوردند و تمامي محصول را خوردند و من علاوه بر بهاي دو شتر مبلغ صد و بيست دينار زيان ديده بودم. در همان حال كه نشسته بودم (وانديشه ي اين زيان مي كردم) موسي بن جعفر (ع) بر من گذشت و سلامم كرد و فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: به روز سياه نشسته ام ملخ همه ي زراعتم را خورده است فرمود: چقدر زيان ديدي؟ گفتم صد و بيست دينار به اضافه بهاي دو شتر. امام (ع) فرمود: اي عرفه براي ابن مغيث صد و پنجاه دينار بشمار كه اين مبلغ سي دينار و نيز دو شتر برايت به ارمغان خواهد آورد. گفتم: بيا و برايم در مورد آنها دعا كن. ايشان نيز دعا كرد و از پيامبر (ص) حديثم گفت كه فرمودند: به بازمانده هاي گرفتاريها چنگ اندازيد. آنگاه دو شتر را به او واگذاردم و آبش دادم و خداوند در (زراعتم) بركت قرار داد.

بغدادي در روايت ديگري كه به ادريس بن ابي رافع به نقل از محمد بن موسي بن جعفر (ع) نسبت داده مي افزايد كه گفت: به اتفاق پدرم به مزرعه اي در «ساية» رفتيم صبحگاه سردي بود از آنجا بيرون آمديم به چشمه اي از چشمه هاي «ساية» رفتيم از آن مزرعه برده ي سياه خوش زباني بيرون آمد كه كهنه اي بر سر داشت و ديگي گلي كه بخار از آن بلند مي شد حمل مي كرد وقتي ما را ديد ايستاد و از برده هايي كه آنجا بودند پرسيد: ارباب شما كيست؟ گفتند: اوست. گفت: نامش چيست؟ گفتند: ابوالحسن. آنگاه نزد ايشان رفت و گفت: سرورم اي ابوالحسن اين مقداري حريره (فرني) است كه به تو هديه مي كنم. به او گفت: آن را نزد برده ها بگذار. آنها نيز از آن خوردند. آن برده رفت و برگشت و بر سر بسته اي هيزم آورده بود. و به ايشان گفت: سرورم اين هيزم را به تو هديه مي كنم فرمود: آن را نزد برده ها بگذار و برايمان آتشي مهيا كن او نيز رفت و با خود آتش آورد ابوالحسن نام او و نام اربابش را نوشت و به من داد و فرمود: فرزندم اين رقعه را نگهدار تا موقعي كه آن را از تو بخواهم. و ما را به مزرعه او برد و هر چقدر خواست در آنجا ماند و سپس فرمود: بياييد به زيارت خانه ي خدا رويم ما نيز به همين قصد خارج شديم و به مكه رسيديم وقتي ابوالحسن عمره ي خود را به پايان رساند «صاعد» را فراخواند و فرمود: برو و اين مرد را جستجو كن و هنگامي كه جاي او را يافتي مرا آگاه كن تا به سوي او روم چه خوش ندارم وقتي من به كسي كاري داشته باشم او را احضار كنم. «صاعد» مي گويد من نيز رفتم و آن مرد را شناختم



[ صفحه 325]



وقتي مرا ديد شناخت من نيز او را مي شناختم او جزو شيعيان بود بر من سلام كرد و گفت: ابوالحسن پيش آي. گفتم: نه. گفت: چه چيزي مي خواهي؟ گفتم: نيازهايي دارم. «صاعد» كه محل او را در «ساية»، شناخته بود مي گويد به دنبالم آمد و من هر چه مي خواستم خود را از وي پنهان دارم نتوانستم او مرا تعقيب مي كرد و وقتي ديدم نمي توانم از او رهايي يابم نزد مولايم رفته و او نيز به آنجا رسيد. امام به من فرمود: مگر نگفته بودم خودت را نشانش نده. گفتم: فدايت گردم من اين كار را نكردم. آنگاه امام (ع) به او فرمود: آيا فلان غلام خود را به من مي فروشي؟ گفت: فدايت شوم غلام و مزرعه و هر آنچه دارم متعلق به تست. فرمود: مزرعه را خوش ندارم از تو بگيرم و پدرم از جدم حديثم كرده كه فروشنده ي مزرعه بر باد رفته و خريدارش روزي دار است. ولي او به تقديم آن اصرار ورزيد و بالاخره مزرعه و غلام را از وي به هزار دينار خريد و آنگاه برده را آزاد كرد و مزرعه را به وي بخشيد.

و در مقاتل الطالبيين به سند خود به نقل از يحيي بن الحسن آمده كه مي گويد: وقتي امام موسي بن جعفر از كسي سخني را كه خوشايندش نبود مي شنيد بسته اي پول نزد او مي فرستاد و در بسته هايش بين سيصد و دويست دينار بود و زبانزد مردم شده بود.

راويان نقل مي كنند كه مردي از تبار عمر بن الخطاب در مدينه بود كه او را مي آزرد و علي (ع) را دشنام مي داد. برخي از اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشيم ولي حضرت به شدت از اين كار نهي فرمود و آنان را شديدا سرزنش كرد. و روزي درباره ي آن مرد پرسيد. گفتند كه در اطراف مدينه، به كار زراعت مشغول است. حضرت سواره به مزرعه اش رفت و وقتي او را ديد با الاغ خود وارد مزرعه شد. آن مرد فرياد برآورد: زراعت ما را خراب مكن ولي امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد و به او رسيد و پياده شد و نزد وي نشست و با او به شوخي پرداخت و آنگاه به او فرمود: چه قدر در زراعت خود از اين بابت زيان ديدي؟ گفت: صد دينار. فرمود: حال انتظار داري چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: من از غيب خبر ندارم. امام به او فرمود: پرسيدم انتظار داري چقدر عايدت گردد؟ گفت: انتظار دارم دويست دينار عايدم شود. امام به او سيصد دينار داد و فرمود: زراعت تو هم سرجايش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسيد و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را ديد كه نشسته است وقتي آن حضرت را ديد گفت: خداوند مي داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. يارانش گرد آمدند و به او گفتند، داستان از چه قرار است تو كه تا حال



[ صفحه 326]



خلاف اين را مي گفتي. او نيز به دشنام آنها و به دعا براي امام موسي (ع) پرداخت. امام نيز به اطرافيان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آيا كاري كه شما مي خواستيد بكنيد بهتر بود يا كاري كه من با اين مبلغ كردم؟

و بسياري از اين گونه روايات كه به اخلاق والا و سخاوت و شكيبايي آن حضرت بر سختيها و چشم پوشي ايشان از مال دنيا را نشان مي دهند.

زندگي امامان شيعه (ع) سراسر وقف دين و دانش و خدمت به بشريت بود و در اين راه همه چيز خود را تقديم مي داشتند گو اينكه در بسياري مواقع شرايط دشواري كه در تمامي مراحل زندگي خود تلخي آنها را چشيده بودند مانع از آن مي شد كه به هدفهاي خود نايل آيند و جز در فاصله هاي زماني كوتاهي كه از آن به سود اسلام و نشر تعاليم و احكام او - به شهادت تاريخ طولاني خود - سود جستند هرگز طعم آسايش و راحتي نچشيدند.

هم چنان كه در بخشهاي پيش نيز گفتيم دوراني به سر رسيد و دوران تازه اي به حساب علويها، آغاز گرديد در اين ميان جنگها و حوادثي رخ داد كه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) اندكي احساس آرامش كردند و دست خود را باز ديدند و مردم از اينجا و آنجا، به سويشان جمع شدند و آن دانشگاهي را كه چهار هزار تن از علما و دانش طلبان در آن شركت يافتند، تأسيس يافت و همين كه حكام دولت نوپا، جاي پايشان محكم شد و از سرنوشت خود اطمينان حاصل كردند خليفه ي دوم آنها يعني منصور دوانيقي به شدت و با خشونت تمام در برابر اين دانشگاه ايستاد و بارها سعي كرد رهبر آن يعني امام صادق (ع) را از پاي درآورد ولي اراده ي خداوندي مانع از تحقق اين خواسته اش مي شد.

و علي رغم كنترل شديدي كه منصور نسبت به امام صادق (ع) و مكتب آن حضرت اعمال مي داشت و فشارهايي كه بر او و يارانش به عمل مي آورد آن حضرت تا نفسهاي آخر زندگي خود، به رسالت خود وفادار ماند و همين كه خبر وفات ايشان به سمع وي رسيد از كارگزارش در مدينه خواست تا در صورتي كه كسي را به جانشيني خود گمارده او را بكشد و هنگامي كه والي، از وصيت او به پنج تن كه يكي از آنان منصور بود خبرش داد سعي كرد جانشين شرعي او را در پرده ابهام گذارد و شيعيان را دچار سردرگمي و سرگرداني سازد و همچنان كه گفتيم در اين راه همه گونه وسايل را به كار برد و امام حتي از ياران و شيعيانش نيز خود را پنهان داشت و آنها امكان



[ صفحه 327]



نداشتند با وي تماس بگيرند مگر اينكه تحت شرايط خاصي، در دل شب، پنهان بدين كار اقدام مي كردند.

در اين فضاي سراسر سختي امام موسي بن جعفر (ع)، رسالت پدران خويش در نشر علم و حديث و اخلاق و دفاع از اسلام را ادامه داد و يارانش هزاران حديث در موضوعهاي گوناگون از وي نقل كردند.

با وجودي كه زندگي آن حضرت پس از پدر در معرض كنترلهاي شديدي قرار داشت و در زندانها و بازداشتگاهها مي گذشت محدثين در بخشهاي مختلف فقهي و ديگر موضوعهاي اسلامي بيش از آنچه كه امامان بعد از او روايت كرده اند، حديث نقل كرده اند شايد علت اين امر اين باشد كه ايشان بخشي از زندگي پدر را درك كرد و مطالبي را از ايشان گرفت كه ديگران امكان گرفتنش را نداشتند و از آن هنگام ميان ياران پدر و نوآموزان مكتب ايشان، شناخته شد و آنها پس از وفات پدر، هر گاه شرايط اجازه مي داد هر چند در تاريكي شب، به او مراجعه مي كردند.

در ميان ياران آن حضرت، شش تن به صدق و امانت شهرت يافته اند و راويان در درستي آنچه كه اين شش تن از ائمه (ع) روايت مي كنند، اتفاق نظر دارند و ميان محدثين هيجده تن از ياران سه امام باقر، صادق و موسي بن جعفر كه «اصحاب الاجماع» مي باشند شهرت يافته اند كه شش تن از ياران امام باقر (ع)، شش تن از ياران امام صادق (ع) و شش تن سوم از ياران امام موسي كاظم (ع) مي باشند كه اين گروه آخري عبارتند از: يونس بن عبدالرحمن، صفوان بن يحيي بياع السابري، محمد ابن عمير، عبدالله بن مغيرة، حسن بن محبوب سراد و احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي.

و در شرح حال يونس بن عبدالرحمن آمده كه او از امام موسي بن جعفر كسب فيض كرد و از ياران نزديك و با وفاي آن حضرت و برگزيدگان ايشان بود و بخشي از زندگي امام رضا (ع) را نيز درك كرد و ايشان درباره اش گفته اند: يونس بن عبدالرحمن، سلمان فارسي زمانه ي خويش است.

و شيخ طوسي نيز در كتاب خود الفهرست مي گويد: او را، سي كتاب در موضوعهاي گوناگون است و بنا به آنچه در شرح حالش آمده روزانه چهل تن از برادران مؤمن خود را زيارت مي كرد و به خانه باز مي گشت و جز براي نماز و غذا و قضاي حاجت از كار تأليف دست نمي شست و بنا به آنچه كه الكشي و المرزا (ميرزا) محمد در اتقان المقال و قمي در الكني و الالقاب آمده، در علم كلام داراي مؤلفات و نظرياتي است



[ صفحه 328]



كه نشان دهنده ي دانش وسيع و قدرت انديشه ي اوست. همچنان كه در شرح حال محمد بن عمير نيز آمده كه او از ياران امام موسي و امام رضا (ع) بود و در حديث و فقه از ايشان احاديث بسياري گرفت و از آنها در مسائل فقهي و مسائل ديگر، تأليفاتي، تصنيف كرد.

و احمد بن محمد بن عيسي قمي كتابهايي درباره ي صد تن از ياران امام صادق (ع) از وي روايت كرده و «جاحظ» درباره اش گفته است: او نزد «خاص» و «عام» از مورد اعتمادترين مردم بود و عابدترين مردم و يگانه ترين فرد زمان خود در همه ي چيزها بود.

و در روايت فضل بن شازان آمده كه مي گويد: به عراق رفتم مردي را ديدم كه دوستش را سرزنش كرده به او مي گفت: تو مردي هستي كه ديني بر عهده ات است و عيالمندي و نياز به آن داري كه براي آنها به كسب روزي بپردازي و مطمئن هم نيستم كه چشمان خود را نيز بر اثر طول سجده هاي خود، از دست ندهي. و او در پاسخش گفت: خدا بگويم چكارت كند خيلي ملامتم مي كني اگر چشمان كسي از درازي سجده، از بين رفته باشد چشمان ابن ابي عمير نيز از دست مي رود. او از هر كسي، سجده ي طولاني تري داشت.

هارون الرشيد او را زنداني كرد زيرا رابطه اش با امام كاظم و امام رضا (ع) بسيار مستحكم بود و با وجودي كه امام و ياران نزديكش را خوب مي شناخت، از معرفي آنها به او، خودداري ورزيده بود. او مدت زماني را در زندان گذراند و هنگامي كه از زندان به تنگ آمد مبلغ يكصد و بيست هزار درهم به امير زندان سنكري بن شاهك، داد و او وي را از زندان رها ساخت و آن گونه كه در شرح حالش آمده از آن بيم داشت كه دستگاه هارون الرشيد كتابهاي وي را كه از احاديث ائمه تأليف كرده بود، از ميان ببرند (مصادره كنند) لذا آنها را در گوشه اي از خانه خود، زير خاك مدفون ساخته بود و هنگامي كه از زندان بيرون آمد، آنها را كهنه و فرسوده يافت و از آن پس در احاديثي كه نقل مي كرد بيشتر به حافظه خود و بدون ذكر سند، اعتماد مي كرد فقها نيز احاديث بدون سند او را گرفتند و از آنجا كه به او اعتماد داشتند و علت ذكر نكردن سند را مي دانستند، احاديث وي را مورد اعتماد مي دانستند و گروهي از محدثين بر آنند كه احاديث با سند ابن عمير در رديف احاديث سنددار ديگر ثقات است.

يكي ديگر از شش تن «اصحاب الاجماع» صفوان بن يحيي بياع السابري است



[ صفحه 329]



كه از شاگردان امام موسي بن جعفر (ع) بود و پس از وفات ايشان، ملازمت امام رضا و امام جواد (ع) كرد و آن چنان كه در شرح حال او آمده و الكشي و طوسي و ابن نديم و ديگر مؤلفين احوال راويان تصريح كرده اند از چهل تن از شاگردان امام صادق (ع) روايت كرده و بيش از سي كتاب در آثار ائمه به رشته ي تحرير درآورده است.

يكي ديگر، عبدالله بن المغيرة است كه مؤلفين در احوال راويان و ثقه بودنش را تأييد كرده و مي افزايند كه او از جمله كساني است در مورد صحت آنچه كه از امام موسي بن جعفر و ديگران روايت كرده، اتفاق نظر امت و مجموعه تأليفاتي در موضوعهاي گوناگون دارد.

از ديگر «اصحاب الاجماع» احمد بن محمد بن عمرو معروف به بزنطي و حسن بن محبوب لسراد است كه هر دو از ياران ثقه ي امام موسي بن جعفر و امام رضا (ع) هستند و امام جواد را نيز درك كرده در فقه و موضوعهاي ديگر، از ايشان حديث روايت كرده اند و مؤلفين در احوال روات، تصريح كرده اند كه جملگي «اصحاب» در اعتماد به روايتهاي ايشان، اتفاق نظر داشته اند. اين شش تن و شش تن از ياران امام باقر و شش تن از ياران امام جعفر صادق (ع) كساني هستند كه محدثين، در صداقت و اعتماد به روايتهايشان اتفاق نظر دارند و به همين علت آنها را «اصحاب الاجماع» مي گويند.

از ميان شاگردان امام كاظم (ع) كساني جز اين شش تن نيز مشهور شده اند ولي آن گونه كه از نوشته هاي راجع به «رجال» برمي آيد به مرتبه ي آنان نرسيدند از جمله ايشان صفوان بن مهران الجمال است كه از امام صادق (ع) روايت كرده و پس از ايشان نيز ملازمت امام موسي بن جعفر كرده و از ايشان فقه و حديث گرفته و در اين باره چنان كه الكشي و طوسي و ابن نديم و ديگران به او نسبت مي دهند، تأليفاتي دارد.

امام كاظم (ع) به او فرمود: اي صفوان همه چيز تو زيبا و پسنديده است جز يك كار. گفت: فدايت شوم كدام است آن كار؟ فرمود: اينكه شتران خود را به هارون الرشيد كرايه دادي. گفت: به خدا سوگند من آنها را براي هوا و هوس و يا براي شكار و تفريح اجاره ندادم بلكه براي رفتن به مكه بود كه خودم هم آنها را هدايت نمي كردم بلكه غلامان خود را همراهشان كردم. به من فرمود: اي صفوان! آيا دوست داري تا گرفتن كرايه ي خود از ايشان، زنده بمانند؟ گفتم: آري اي فرزند رسول خدا. فرمود: هر كس بقايشان را دوست داشته باشد از آنهاست و هر كس از آنها باشد، به آتش دوزخ مي رود.



[ صفحه 330]



و معمر بن خلاد روايت كرده كه امام موسي فرمود: به خدا سوگند كه دو گرگ درنده در ميان گله اي كه چوپانش حضور نداشته باشد زيان بارتر از رياست طلبي در دين مسلمانان نيست ولي صفوان رياست را دوست ندارد.

و از جمله ي ايشان عبدالرحمن بجلي كوفي است كه از امام صادق و فرزندش امام موسي روايت كرده و آن گونه كه الكشي در رجال خود روايت كرده، امام موسي مژده ي بهشتش داده است، او بسيار عميق، قوي حجت و جامع علوم عصر خود بود و امام (ع) به او فرمود: با اهل مدينه صحبت كن (مباحثه كن) كه من دوست دارم مردم در ميان شيعه كسي چون تو را ببينند.

و از جمله ي ايشان، اسحاق بن عمار كوفي صيرفي است كه از شاگردان سالمند امام صادق و امام كاظم (ع) بود و از آن كساني بود كه احاديث اين دو امام را در موضوعهاي گوناگون گرد آوردند و «علامة» در خلاصه ي خود و ديگر كساني كه درباره ي راويان تأليف دارند، او را ثقه دانستند و مي گويند: او از جمله كساني است كه در تأليف چهارصد كتاب معروف اصول، شركت داشته و مي افزايند كه امام جعفر صادق (ع) به او فرمود: اي اسحاق، آن چنان از خداي بترس گويي او را مي بيني و اگر از اينكه تو را مي بيند ترديد كردي كفر ورزيده اي و اگر مطمئن شدي كه او تو را مي بيند و باز هم در معصيت (خداي) پاي فشردي در واقع خود را به ساده ترين شكلي در معرض ديد او نهادي.

و از ديگر كساني كه از امام موسي بن جعفر، كسب فيض كردند فرزند آن حضرت اسماعيل بن موسي بود كه از پدر خود و ياران جد خويش امام صادق (ع)، حديث گرفت. او به مصر مهاجرت كرده بود و در آنجا اقامت داشت و بنا به آنچه كه طوسي در الفهرست و نجاشي در رجالش آورده از آنچه از پدر گرفته يا از روايات نقل شده از اجدادش، دريافت كرده بود كتابهاي بسياري در فقه تأليف نمود.

از ديگر امام زادگاني كه احاديثشان را روايت كرده و به مصر، رحلت كرده بودند مي توان از اسحاق بن جعفر صادق (ع) معروف به اسحاق مؤتمن ياد كرد. او و امام موسي بن جعفر و محمد و فاطمه ي كبري از فرزندان حميده ي بربرية هستند؛ او آن چنان كه مؤلفين احوال راويان توصيفش مي كنند از اهل فضل و اجتهاد و پاكدامني و صلاح بود و احاديث را از پدر و برادرش روايت مي كرد و بسياري از مردم از وي روايت كرده اند و خود نص امامت برادرش موسي بن جعفر را روايت كرده و ترديدي در



[ صفحه 331]



امامت ايشان، به خود راه نداده است. ابن كاسب يعقوب بن حميد مدني هر گاه از وي سخن نقل حديث مي كرد مي گفت: مرا ثقه ي امام رضا اسحاق بن جعفر حديث كرد. سفيان بن عيينة استاد شافعي نيز او را به همين تعبير، توصيف مي كرد. او با بانو نفيسة دختر حسن الانورين امام حسن (ع) صاحب مقام معروف در مصر و صاحب كرامات مشهور كه تا امروز نيز ميان مصريها شهرت دارد، ازدواج كرد. اين بانو، علاوه بر آنچه گفته شد از جمله راويان زن احاديث پيامبر و ائمه (ع) بود و وقتي شافعي وارد مصر شد بنا به آنچه در روايت ابن خلكان آمده از وي اخذ حديث كرد. مؤلفين در احوال راويان از جمله اصحاب ثقه ي آن حضرت (امام موسي (ع)) را حسن بن علي بن خصال و داوود الرقي و علي بن جعفر صادق و عبدالسلام بن صالح حصروي و اسماعيل بن مهران و موسي بن بكير واسطي و ديگران را كه نمي توانيم همه ي آنها را برشماريم، ياد كرده اند.

و از احمد بن حنبل آمده كه هر گاه از ايشان روايت مي كرد مي گفت: مرا موسي بن جعفر از پدرش جعفر از پدرش محمد از پدرش علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي از علي بن ابي طالب از رسول خدا(ص) حديث كرد و در آخر مي افزود: چنين سندي را اگر بر ديوانه اي بخوانند از بركت آن، شفا حاصل مي كند.



[ صفحه 332]