هشام بن حكم
وي در بحث و مناظره و علم كلام بلوغ، و در اين فن بر ديگران برتري داشت.
ابن نديم مي نويسد: «هشام از متكلمين شيعه و از كساني بود كه بحث درباره ي امامت را مي شكافت، او در علم كلام ماهر و حاضر جواب بود». [1] .
هشام كتاب هاي بسيار نوشت، و با علماي اديان و مذاهب و مباحثه هاي جالبي انجام داد.
يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد به هشام گفت: «آيا ممكن است حق در دو جهت مخالف قرار بگيرد؟»
هشام گفت: «نه».
يحيي گفت: «مگر چنين نيست كه وقتي دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث مي كنند يا هر دو بر حقند يا هر دو باطل و يا يكي بر حق، ديگري باطل است؟»
هشام گفت: «آري، خالي از اين سه صورت نيست ولي صورت اول امكان ندارد؛ ممكن نيست هر دو بر حق باشند».
يحيي گفت: «اگر قبول داري چنانچه دو نفر در حكمي از احكام دين با هم نزاع و اختلاف داشته باشند ممكن نيست هر دو بر حق باشند؛ پس علي و عباس كه نزد ابوبكر رفتند درباره ي ميراث رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با هم نزاع كردند كدام بر حق بودند؟»
گفت: «هيچ كدام بر خطا نرفتند و داستان آنها نظير هم دارد: در قرآن مجيد، در قصه ي داود عليه السلام آمده است كه دو فرشته با هم نزاع داشتند و نزد داود عليه السلام آمدند كه نزاع آنها را حل كند، از آن دو فرشته كدام بر حق بودند؟»
يحيي گفت: «هر دو بر حق بودند و با هم اختلاف نداشتند، و نزاع آنان صوري بود، و مي خواستند با اين صحنه داود را متوجه كار وي سازند». [2] .
هشام گفت: نزاع علي عليه السلام و عباس هم همين طور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعي نداشتند. و تنها براي آگاه كردن ابوبكر از اشتباهي كه كرده بود، اين كار را كردند و خواستند به ابوبكر بفهمانند اين كه مي گويي كسي از پيامبر ارث نمي برد، دروغ مي گويي و ما وارث اوييم».
يحيي متحير شد، قدرت پاسخ نداشت و هارون الرشيد هم هشام را مورد تحسين قرار داد. [3] .
[ صفحه 390]
يونس ابن يعقوب مي گويد: گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام از جمله حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم و طيار و هاشم بن حكم نزد آن بزرگوار بودند و هشام جوان بود.
امام عليه السلام به هشام گفت: «آيا خبر نمي دهي كه با عمرو بن عبيد چه كردي و چگونه از او سئوال كردي؟»
هشام گفت: «از شما شرم مي كنم و در خدمت شما زبانم كار نمي كند!»
امام فرمود: «وقتي به شما دستوري مي دهيم انجام دهيد!»
هشام گفت: «شنيده بودم كه عمرو بن عبيد در مسجد بصره مي نشيند و براي مردم صحبت مي كند و اين بر من گران بود. روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد رفتم ديدم عمرو بن عبيد در مسجد نشسته است و مردم دور او را گرفته اند و از او مطالبي سئوال مي كنند.
جمعيت را شكافتم و نزديك او نشستم و گفتم: «اي دانشمند، من غريبم، اجازه بده سوالي را مطرح كنم!»
اجازه داد.
گفتم: «آيا چشم داري؟»
گفت: «اي پسرك اين چه سوالي است؟»
گفتم: «سئوال من همين گونه خواهد بود».
گفت: «بپرس گرچه سؤالت احمقانه است».
دوباره پرسيدم: «چشم داري؟»
- آري.
- به وسيله ي آن چه مي كني؟
- رنگ ها و شكل ها را مي بينم.
- آيا بيني داري؟
- آري.
- با آن چه مي كني؟
- بوها را استشمام مي كنم.
- دهان داري؟
- آري.
- با آن چه مي كني؟
- طعم غذاها را مي چشم.
- گوش داري؟
- آري.
- با آن چه مي كني؟
- با آن صداها را مي شنوم.
[ صفحه 391]
- آيا مغز (مركز احساس) هم داري؟
- دارم.
- با آن چه مي كني؟
- با آن هر چه بر جوارح من وارد شود، تميز و تشخيص مي دهم.
آيا اين جوارح، تو را از اين مركز احساس بي نياز نمي كنند؟
- نه!
- چطور؟ در صورتي كه همه ي اعضا و جوارح تو صحيح و سالم هستند!
- هرگاه اين جوارح در چيزي شك كنند به مغز (مركز احساس) رجوع مي كنند تا شك آنان برطرف و يقين حاصل شود.
- پس خدا مغز و مركز احساس را براي زدودن شك اين جوارح قرار داده است؟
- آري.
- پس حتما به مغز و مركز احساس نياز داريم؟
- آري.
هشام مي گويد، گفتم: «خداوند جوارح تو را بدون امامي كه درست را از نادرست تشخيص دهد وانگذاشته است، اما همه ي اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف بدون امامي كه در هنگام اختلاف و شك به او رجوع كنند واگذاشته است؟!!!».
عمرو بن عبيد ساكت شد و چيزي نگفت سپس به من رو كرد و پرسيد: «اهل كجائي؟»
گفتم: «اهل كوفه».
گفت: تو هشام هستي. مرا پيش خود برد و در جاي خود نشانيد و ديگر صحبتي نكرد تا من برخاستم.
امام صادق عليه السلام هنگامي كه اين گزارش را شنيد تبسم كرد و فرمود: «چه كسي به تو اين استدلال را ياد داد؟»
هشام گفت: «اي پسر رسول خدا، همينطور بر زبانم جاري شد».
امام فرمود: «اي هشام! به خدا سوگند اين استدلال در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است». [4] .
[ صفحه 392]
پاورقي
[1] فهرست ابن نديم، ص 263، چاپ مصر.
[2] داستان داود و آن دو فرشته در سوره ي ص، آيه ي 21 - 22 ياد شده، توضيح آن را مي توانيد در يكي از تفاسير فارسي بخوانيد.
[3] الفصول المختارة سيد مرتضي، ص 26، چاپ نجف؛ با اختصار.
[4] رجال كشي، ص 271 - 273 - اصول كافي، ج 1، ص 196؛ با اندك تفاوت - مروج الذهب مسعودي با تفاوتي بيشتر امام تفاوتي كه به مقصود زياني ندارد.
- در اينجا از باب حق شناسي لازم است تذكر دهيم كه در تهيه و تنظيم اين نوشتار از كتاب حياة الامام الكاظم عليه السلام تأليف دانشمند محترم آقاي كاظم قرشي - به عنوان راهنما - بهره ي فراواني برده شده است.