بازگشت

موضع گيري هاي امام


هارون از سرسختي آل علي در برابر حكومت عباسيان به شدت رنج مي برد و از اين رو، از هر راهي كه ممكن مي شد، مي كوشيد تا آنان را بكوبد يا در جامعه سبك سازد، پولهاي گزاف به شاعران خود فروخته ي مداح درباري مي داد تا آل علي را هجو كند. از جمله در مورد منصور نمري در ازاء قصيده اي كه در هجو آل علي سروده بود فرمان داد كه او را به خزانه ي بيت المال ببرند، تا هر چه مي خواهد بردارد. [1] .

همه ي علويان بغداد را به مدينه تبعيد كرد و گروهي بي شمار از ايشان را كشت يا مسموم ساخت. [2] .

حتي از استقبال مردم به قبر حضرت امام حسين عليه السلام رنج مي برد و فرمان داد تا قبر و خانه هاي مجاور آن را خراب كنند و درخت سدري را كه كنار آن مزار پاك روييده بود؛ قطع نمايند. [3] قبلا هم پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم سه بار فرموده بود: «خدا لعنت كند كسي را كه درخت سدر را قطع مي كند». [4] .

شكي نيست كه حضرت امام موسي كاظم - كه درود همواره ي خداوند بر او باد - نمي توانستند با حكومت چنين تباهكاره ي نامسلمان ستم پيشه و پدران او، موافق باشند؛ و از اين روست كه به قيام فخ رضايت مي دهند، و هم به خاطر اين است كه با شيعيان خويش دائما در تماس مخفي بودند و موضع هر يك را، در مقابله با حكومت جابر وقت تعيين فرمودند.



[ صفحه 370]



- حضرتش به صفوان بن مهران از ياران خويش فرمودند:

«تو از همه جهت نيكويي، جز اينكه شترانت را به هارون كرايه مي دهي».

عرض كرد: «براي سفر حج كرايه مي دهم و خودم هم دنبال شتران نمي روم».

فرمود: «آيا به همين خاطر، باطنا دوست نداري كه هارون دست كم تا بازگشت از مكه زنده بماند، تا شترانت حيف و ميل نشود؟ و كرايه ي تو را بپردازد؟»

عرض كرد: «چرا».

فرمود: «كسي كه دوستدار بقاي ستمكاران باشد، از آنان به شمار مي رود». [5] .

اگر گاه به برخي اجازه مي فرمودند كه مشاغل خويش را در دستگاه هاروني حفظ كنند؛ از جهت سياسي اين چنين صلاح مي دانستند و كساني را مي گماردند كه مي دانستند در آن حكومت وحشت و ترور و خفقان، وجودشان براي جمعيت شيعه مفيد واقع مي شود و هم به وسيله ي آنان از برخي مكايد حكومت، عليه امويان؛ آگاه مي شوند. چنانكه علي بن يقطين وقتي مي خواست از پست خود در دربار هارون استعفا كند حضرت امام كاظم عليه السلام اجازه ندادند.

در هر حال به هيچ وجه امام با اين ستمكاران كنار نمي آمدند؛ حتي هنگامي كه در چنگال ستم آنان گرفتار مي شدند.

- يك روز از ايام محبس امام؛ هارون، يحيي بن خالد را به زندان فرستاد كه موسي بن جعفر اگر تقاضاي عفو كند، او را آزاد مي كنم، امام حاضر نشدند. [6] .

امام عليه السلام در بدترين وضع گرفتاري؛ نستوهي و رفتار پر حماسه و ستيزه گر و آشتي ناپذير خويش را از دست نمي دادند.

به جملات اين نامه كه يكبار از زندان به هارون نوشته اند به دقت نگاه كنيد؛ چقدر شكوه رادي و پايمردي و ايمان به عقيده و هدف از آن به چشم مي خورد.

- «... هيچ روز در سختي بر من نمي گذرد مگر كه بر تو همان روز در آسايش و رفاه مي گذرد؛ اما مي باش تا هر دو رهسپار روزي شويم كه پاياني ندارد و تبهكاران در آن روز زيانكارند...». [7] .

اين چنين است كه هارون نمي تواند وجود امام را تحمل كند؛ ساده لوحانه است اگر باور داشته باشيم، هارون تنها از اين جهت كه به مقام معنوي امام در دل مردم حسادت مي كرد، او را به زندان افكند.



[ صفحه 371]



او از تماس مخفي مداوم شيعيان آن گرامي با وي توسط كارگزاران دستگاههاي امنيتي خويش كاملا آگاه شده بود و مي دانست كه اگر امام هر لحظه زمينه را آماده بيابند، با قيام خود و يا با دستور قيام به ياران خود حكومت او را واژگون خواهند فرمود و مي ديد كه اين روحيه ي نستوه كمترين مقدار سازشكاري در كنه وجودش يافته نمي شود، پس در نهايت عوام فريبي و وقاحت در برابر قبر پيامبر مي ايستد و بي آنكه از غصب خلافت و ستم هاي خويش و خوردن اموال مردم و تبديل دستگاه خلافت به سلطنت، شرم كند؛ خطاب به پيامبر مي گويد: «يا رسول الله، از تصميمي كه در مورد فرزندت موسي بن جعفر دارم عذر مي خواهم؛ من باطنا نمي خواهم ايشان را زنداني كنم اما چون مي ترسم بين امت تو جنگ واقع شود و خوني ريخته گردد؛ اين كار را مي كنم!!».

آنگاه دستور مي دهد آن گرامي را كه هم در آنجا در كنار قبر پيامبر مشغول نماز بود دستگير كنند و به بصره ببرند و زنداني سازند.

- امام يك سال در زنداني عيسي بن جعفر والي بصره به سر برد و خصلت هاي برجسته ي آن گرامي؛ چنان در عيسي بن جعفر تأثير گذارد كه آن دژخيم به هارون نوشت: «او را از من بازستان و گرنه آزادش خواهم كرد».

- به دستور هارون، آن بزرگ را به بغداد بردند و نزد فضل بن ربيع محبوس ساختند.

- پس از آن چندي به فضل بن يحيي سپرده شد و نزد او زنداني بود.

- سرانجام به زندان سندي بن شاهك منتقل شد.

علت اين نقل و انتقالات متوالي آن بود كه هارون هر بار از زندانبانهاي آن بزرگوار مي خواست تا امام را از ميان بردارند؛ اما هيچ يك از اين زندانبانان او تن به اين كار ندادند، تا اين دژخيم آخرين يعني سندي بن شاهك؛ كه به اشارت هارون آن عزيز را مسموم كرد و پيش از درگذشت وي؛ گروهي از شخصيت هاي معروف را حاضر ساخت تا گواهي دهند كه حضرت موسي كاظم عليه السلام مورد سوء قصد قرار نگرفته و با مرگ طبيعي در زندان از دنيا مي رود. و با اين حيله مي خواست حكومت عباسي را از قتل آن بزرگوار، تبرئه كند و هم جلوي شورش احتمالي هواداران آن امام را بگيرد. [8] .

اما، هوشياري و نستوهي آن امام، آنان را رسوا ساخت، همين كه شهود به آن حضرت نگريستند، ايشان با وجود مسموميت شديد و بدي احوال و ضعف حال به شهود فرمودند:

«مرا به وسيله ي نه عدد خرما مسموم ساخته اند؛ بدنم فردا سبز خواهد شد و پس فردا



[ صفحه 372]



از دنيا خواهم رفت». [9] .

و چنين شد كه آن سترگ راد، خبر داد.

دو روز بعد؛ 25 رجب سال 183 هجري قمري [10] ، آسمان به سوگ نشست، و زمين نيز، و همه ي اهل ايمان و بويژه شيعيان كه رهبر راستين خويش را از كف داده بودند.



[ صفحه 373]




پاورقي

[1] حياة الامام، ج 2، ص 77.

[2] مقاتل الطالبين، 463 - 497.

[3] امالي شيخ طوسي، ص 206، چاپ سنگي.

[4] امالي شيخ طوسي، ص 206.

[5] رجال كشي، ص 441 - 440؛ پدر گرامي آن حضرت، امام صادق عليه السلام نيز به يونس بن يعقوب مي گويد: «اينان را در بناء مسجد هم ياري نكن». وسائل، ج 12، ص 120 - 130.

[6] غيبت شيخ طوسي، ص 21، چاپ سنگي.

[7] تاريخ بغداد، ج 13، ص 32.

[8] غيبت شيخ طوسي، ص 22 - 25، چاپ سنگي.

[9] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 97.

[10] كافي، ج 1، ص 486 - انوار البهيه، ص 97.