بازگشت

تحت تأثير قرار گرفتن كنيز


عامري مي گويد: هارون، كنيز زيبا چهره و خوش قامتي را به زندان نزد امام



[ صفحه 100]



كاظم (ع) فرستاد، تا در زندان خدمتگزار آن حضرت باشد، امام (ع) آن كنيز را نپذيرفت و به عامري فرمود: به هارون بگو:

بل انتم بهديتكم تفرحون.

:«بلكه شما هستيد كه به هدايايتان خوشحاليد». (نمل - 36) [1] .

من نيازي به اين كنيز و امثال آن ندارم.

عامري بازگشت و جريان را به هارون گفت، هارون خشمگين شد و به او گفت به زندان برو و به موسي بن جعفر (ع) بگو: «نه ما با رضايت تو، ترا زنداني كرده ايم و نه با رضايت تو تو را دستگير نموده ايم، كنيز بايد در زندان باشد».

سپس هارون ديده باني بر زندان امام قرار داد، تا بنگرد كه كنيز چه مي كند؟ ديدبان ديد: كنيز (آن چنان تحت تأثير عبادت هاي امام شده) كه به سجده افتاده و همچنان مي گويد:

قدوس سبحانك، سبحانك.

:«اي خداي پاك و بي عيب كه از هر گونه نقص و عيب منزه هستي...».

ديده بان جريان را به هارون گزارش داد، هارون گفت: «به خداوند سوگند، موسي بن جعفر (ع) آن كنيز را با جادوي خود سحر كرد، آن كنيز را نزد من بياور».

كنيز را در حالي كه لرزه بر اندامش بود نزد هارون آوردند در حالي كه به آسمان نگاه مي كرد و بهت زده بود.

هارون پرسيد: حال و روزگار تو چگونه است؟

كنيز گفت: در حضور موسي بن جعفر (ع) ايستاده بودم، او شب و روز سرگرم



[ صفحه 101]



نماز بود، و بعد از نماز تسبيح و تقديس الهي بجا مي آورد، گفتم:اي آقاي من! آيا حاجتي داري تا برآورم؟ كه من براي خدمتگزاري به اينجا آمده ام.

فرمود: اينها (هارون و اطرافيانش) درباره ي من چه فكر مي كنند؟ ناگهان به سوئي متوجه شد و من به آن سو نگريستم باغي پر درخت و شاداب و با فرش هاي زيبا و بالش هاي حرير و هواي دل انگيز و با صفا ديدم كه همه رقم غذا در آنجا بود و حوريان و غلمان بهشتي پذيرائي مي كردند... بي اختيار به سجده افتادم تا اينكه (ديده بان) آمد و مرا از سجده بلند كرد و به اينجا آورد.

هارون گفت: اي زن ناپاك، گوئي در سجده به خواب رفته اي و در عالم خواب چنين باغي ديده اي؟!

كنيز گفت: «نه به خدا سوگند، آن باغ را قبل از سجده ديدم، و از اين رو سجده كردم».

هارون به عامري گفت: اين زن خبيث را تحت نظر بگير تا اين مطلب را به كسي نگويد، آن كنيز همچنان مشغول عبادت و راز و نياز بود تا اينكه قبل از شهادت امام كاظم (ع)از دنيا رفت. [2] .


پاورقي

[1] اين سخن در قرآن، سخن حضرت سليمان است كه به هديه آورندگان بلقيس (ملكه ي سبأ) چنين فرمود.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 297 و 298.