بازگشت

احتجاجات امام هفتم


احتجاجات علمي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مانند معجزات و خرق عادات او بسيار است كه چون ضيق صفحات به ما اجازه نمي دهد فقط به يك احتجاج مهم آن حضرت كه مشحون بر فرايض و فروع احكام است مي پردازيم. در اين احتجاج تعليماتي بزرگ را از نظر كسب علوم و فنون مختلفه اسلامي داد كه در رأس آن حساب است و با حساب بايد هر كاري را شروع و با حساب انجام داده براي اهميت اين احتجاج مي توان يك جلد كتاب مستقل نوشت تا عظمت روحي و رقاء علمي امام هفتم را نشان داد. اكنون ما متن آن را مي نگاريم و استفاده از آن را به عهده خردمندان علماء مي گذاريم.

مجلسي از فضل بن ربيع روايت مي كند [1] كه گفت هارون الرشيد به قصد حج از بغداد



[ صفحه 322]



حركت كرد و صدهزار قشون آراست تا صولت خود را به علويين نشان دهد و اين سفر رسمي خليفه عباسي بود هيچ كس حق نداشت بر خليفه تقدم و پيشي گيرد تا رسيد به مكه داخل مسجدالحرام شد خواست شروع به طواف كند. ملتزمين براي او راه باز مي كردند و نمي گذاشتند كسي بر او سبقت گيرد - در اين ميان يك نفر اعرابي بر خليفه سبقت گرفت و هر كجا هارون طواف مي كرد اعرابي پيش از خليفه در محل ركن مي ايستاد در لمس حجرالاسود قبل از خليفه حجر را مي بوسيد و ادعيه وارده را مي خواند - حاجب و دربان كعبه با كمال خشونت گفت اي اعرابي از پيش روي خليفه كنار برو گفت خداوند در اين موضع مساوات و برابري را براي تمام بشر قرار داده و فرموده سواء العاكف فيه و الباد

«سوره حج آيه 126»

حاجب امر كرد او را بيرون ببرند اعرابي سبقت گرفت براي لمس حجرالاسود رفت - خليفه خواست لمس حجرالاسود كند اعرابي سبقت گرفت هارون به مقام ابراهيم آمد اعرابي بر او سبقت گرفت به نماز ايستاد - خليفه جسارت و شهامت عرب را ديد پس از فراغت از طواف او را خواست حاجب آمد گفت اي اعرابي اميرالمؤمنين ترا مي خواهد - اعرابي گفت من به او حاجتي ندارم اگر با من كار دارد نزد من بيايد - خبر به هارون دادند گفت راست مي گويد برخاست به نزد اعرابي رفت سلام كرد جواب سلام شنيد گفت آيا اجازه مي دهي بنشينم اعرابي گفت خانه نه از من است و نه از تو مي خواهي بنشين مي خواهي برو - هارون نشست گفت اي اعرابي واي بر تو چه چيز ترا بر امير جسور كرده كه مزاحم سلاطين مي شوي مثل تو بر خليفه سبقت مي كرد.

اعرابي گفت آري - خليفه گفت از تو سئوالي مي كنم اگر جواب ندادي ترا عقاب مي كنم - اعرابي گفت سئوال تو سئوال متعلم است يا سئوال متعنت و متكبر - گفت سئوال متعلم اعرابي گفت در اين صورت مانند شاگردي بنشين كه از استادش دانش مي آموزد و هر چه دلت خواست بپرس.

هارون گفت - واجبات تو كدامست.

اعرابي گفت - 1 - 5 - 17 - 34 - 89 - 135 - از 17 - از 12 - 1 از 40 - 1 - از 205 - 1 - از همه عمر يك يك به يك.

هارون بلند بلند خنديد گفت من از واجبات مي پرسم تو از اعداد مي شماري.



[ صفحه 323]



اعرابي گفت -اي خليفه مگر نمي داني بناي جهان روي حساب است و دين بر اساس حساب استوار شده.

اگر حسابي نبود در قرآن نمي فرمود: و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفي بنا حاسبين.

عرب با لبخندي گفت اي خليفه اگر حساب نبود خداوند دنيا را خلق نمي كرد اگر حساب نبود روز قيامت را وعده نمي داد و براي جزا و سزا پاداش كيفر معين نمي فرمود اگر حساب نبود قانون گزاري لغو و بي جهت بود - آري حساب است كه نظام عالم را در سير طبيعي خود حفظ مي كند حساب است كه روز و شب و ماه و سال و فصول را به وجود مي آورد آشفتگي اوضاع از بي حسابي است.

بي حسابي است كه اعتدال زندگي را از دست مي دهد بي حسابي است كه سبب هرج و مرج مي شود - بي حسابي است كه جنحه و جنايت و جنگهاي خونين بوجود مي آورد - بي حسابي است كه عدالت اجتماعي را مختل مي كند و جمعي همه چيز دارا شدند و گروهي فاقد همه چيز هستند - بي حسابي است كه رشته الفت و وداد افراد را در جامعه گسيخته و همه را به هم بدبين كرده است.

اگر حساب در كار باشد و هر كس حساب شخصي خود را برسد همه اين ناملايمات پايان خواهد يافت و شالوده زندگي بر اساس لذت بخشي و سعادت آميزي گذاشته خواهد شد بي حسابي است كه خرج و دخل كشور منظم نيست - صادرات و واردات با ميزان احتياج مطابقت نمي كند - و علماء اسلام مانند سيد بن طاوس براي زندگي از روي احاديث و اخبار كتابي نوشته و حسابي تنظيم كرده اند مثل كتاب محاسبةالنفس.

باري هارون كه امپراطور 44 كشور اسلامي بود و بيش از هشتصد ميليون نفوس بشر در فرمان او بودند و به ابر خطاب مي كرد: ببار كه هر كجا بباري به كشور اسلام باريده اي از اين عرب با شهامت سخت در شگفتي فرورفت [2] .

هارون گفت - خوب بگو بدانم اين اعداد كه شمردي كدام است بيان كن - و اگر نتوانستي بيان كني امر مي كنم بين صفا و مروه ترا به قتل برسانند - حاجب گفت از خدا بترس از اين مقام.



[ صفحه 324]



اعرابي خنديد. هارون گفت چرا خنديدي - گفت تعجب مي كنم از آنكه شما دو نفر كدام جاهل تر و نادان تر هستيد آن كه اجل نيامده را مي بخشد يا آن كه تعجيل در سرنوشت ديگري مي كند كه نمي داند.

هارون گفت اكنون شرح اعداد را بگو

اعرابي گفت - اما اين كه گفتم واجب يكي است آن دين اسلام است و در دين پنج فريضه در پنج وقت وارد است كه 17 ركعت است 34 سجود دارد و 94 تكبير و 135 تسبيح اما اين كه گفتم از دوازده يكي روزه ماه رمضان است كه 12 ماه فقط يك ماه آنهم صيام روزه واجب است اما اين كه گفتم از چهل يكي از چهل دينار واجب است يك دينار زكوة بدهيد و از 205 درهم واجب است پنج درهم به مستحقين پرداخت اما اين كه گفتم از تمام عمر يكي حجةالاسلام است كه چون مسلمان مستطيع شد در عمر يك بار بايد حج خانه خدا كند اما اين كه گفتم يكي به يكي اگر يكي ديگري را كشت بايد خون او را به قصاص ريخت و در قرآن فرمود النفس بالنفس.

هارون گفت به خدا قسم خوب فهميدم و درك كردم دستور داد كيسه بدره اي آوردند كيسه هاي درهم و دينار را بدره مي گفتند.

اعرابي گفت اي خليفه اين بدره را براي چه به من مي بخشي براي آن كه خوب صحبت كردم يا براي آن كه جواب مسئله را دادم.

هارون گفت - براي شيريني كلام تو.

اعرابي گفت اكنون من هم از تو سئوالي مي كنم اگر جواب دادي بدره ها مال خودت صدقه بده و اگر جواب ندادي بگو دو برابر آن بدره بياورند تا به فقراء مكه صدقه بدهم.

هارون دستور داد بدره ديگري آوردند و گفت بپرس.

اعرابي پرسيد اي خليفه بگو بدانم خنفساء با پستان شير به بچه خود مي دهد يا با منقار دانه به دهن او مي گذارد - هارون متحير ماند گفت اي اعرابي از مثل من خليفه چنين سئوالي مي كنند؟

اعرابي گفت من از كساني شنيدم كه آنها از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدند فرمود «كسي كه امير و پيشوا و خليفه قومي مي شود بايد عقل او به اندازه عقل مردم بوده باشد» تو



[ صفحه 325]



پيشوا و خليفه اين قوم هستي لازم است هر چه از تو مي پرسند جواب بدهي - هارون گفت نه والله نمي دانم.

آيا خودت جواب آن را مي داني اگر گفتي اين دو كيسه بدره مال تست.

اعرابي گفت - پروردگار عالميان برخي حيوانات زمين را نه از پستان و نه از راه دانه هاي حبوبات رزق مي دهد بلكه رزق آن حيوانات را در خودشان قرار داده كه چون از جنين مادر خارج مي شوند از درون خود قوت و غذا مي گيرند و نشو و نما مي كنند و زندگي آنها از خاك تأمين مي شود مانند خنفساء كه از پستان خود تغذيه مي كند.

هارون گفت والله اين گونه مسئله را از كسي نشنيده ام.

اعرابي دو كيسه بدره را گرفت و برخاست كنار ديوار كعبه بين فقراء مكه تقسيم كرد. هارون بلند شد رفت گفت اسم اين اعرابي را بپرسيد پرسيدند گفتند اين شخص موسي بن جعفر بن محمد عليهم السلام است هارون گفت والله من مي دانستم چنين شخصي بايد ميوه شجره طيبه باشد.

شريف مرتضي در غرر خود روايت مي كند كه چون موسي بن جعفر عليه السلام برخاست سوار الاغ خود شد و مي رفت مردي آمد دهنه الاغ را گرفت گفت اي اعرابي خود را معرفي كن.

او فرمود ان كنت تريد النسب انا بن محمد حبيب الله بن اسماعيل ذبيح الله بن ابراهيم خليل الله و ان كنت تريد البلد فهو الذي فرض الله علي المسلمين و عليك ان كنت منهم الحج اليه و ان كنت تريد المفاخره فوالله مارضوا مشركوا قومي مسلمي قومك اكفاء لهم قالوا يا محمد اخرج الينا اكفائنا من قريش و ان كنت تريد الصيت و الاسم فنحن آل محمد (ص) فنحن الذين امرالله بالصلوة علينا في الصلوة المفروضة تقول صل علي محمد و آل محمد [3] .

فرمود اگر نسب مرا مي خواهي من پسر محمد مصطفي حبيب خدا فرزند زاده اسماعيل ذبيح الله فرزند ابراهيم خليل الله هستم اگر شهر مرا مي خواهي من از شهري هستم كه واجب است به مسلمين در عمر يك مرتبه به زيارت آن روند و اگر مفاخر ما را مي خواهي من از خانداني هستم كه بيني گردنكشان بت پرست را به خاك ماليد تا همه به توحيد گرويدند و اگر شهرت مرا



[ صفحه 326]



مي خواهي من از آل محمد هستم كه پروردگار در نماز فرمود درود بر ما بفرستند و مسلمين در پنج وقت مي گويند اللهم صل علي محمد و آل محمد.

اين احتجاج و گفت و شنود با آن مقام قدرت هارون آن هم در مسجدالحرام و آن مكتب ربوبي و پاسخي كه سبب شود جلب خاطره ها و افكار عمومي را نمايد بسيار مورد اهميت و شايان توجه است شهامت و قدرت منطق و فصاحت و بلاغت حضرت موسي بن جعفر از اين احتجاج به خوبي ظاهر است.

اين مناظره و گفتگو مانند منبر حضرت سجاد در شام يك مبارزه علمي و اخلاقي و سياسي بود كه به مردم مسلماني كه از اطراف 44 كشور بزرگ اسلامي جمع شده بودند نشان داده امام بر حق و پيشواي اولا به تصرف و ولي مطلق و حجت خدا بر خلق حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است امام هفتم با كمال آرامش خاطر و شجاعت علمي و ادبي هارون و همراهان او را سخت تحت تأثير برد و به آنها نشان داد كه سيادت و علم و فضيلت از مختصات خاندان علوي و ذراري فاطمه سلام الله عليها مي باشد.

از اشعار موسي بن جعفر عليه السلام:



انا بن مني و المشعرين و زمزم

و مكة و البيت العتيق المعظم



و جدي النبي المصطفي و ابي الذي

ولايته فرض علي كل مسلم



و امي البتول المستضاء بنورها

اذا ما عددناها عديلة مريم



و سبط رسول الله عمي و والدي

و اولاده الاطهار تسعة انجم



متي تعلق منهم بحبل ولاية

تفز يوم يجري الفائزون و تنعم



ائمة هذا الخلق بعد نبيهم

فان كنت لم تعلم بذلك فاعلم



انا العلوي الفاطمي الذي اؤتمي

به الخوف و الايام بالمرء ترتمي



فضاقت لي الارض انفصام برحيها

ولم استطع نيل السماء بسلم



فالممت بالدار التي انا كاتب

عليها بشعري فاقرا ان شئت والمم



و سلم الامر لله في كل حالة

فليس اخوا الاسلام من لم يسلم [4] .



از كلمات آن حضرت است كه براي هارون يك بحث علمي را تشريح مي فرمايد.

هارون پرسيد يابن رسول الله اخبرني عن طبايع اربعه؟



[ صفحه 327]



قال (ع) اما الريح فانه ملك يداري و اما الدم فانه عبد غارم و ربما قتل العبد مولاه و اما البلغم فانه خصم جدل ان سددته من جانب انفتح من آخر و اما الحمره فانها الارض اذا اهتزت رجعت بما فوقها.

هارون از خواص اخلاط اربعه سئوال كرد امام عليه السلام فرمود اما باد يا هوا كه از راه دهان و بيني داخل مي شود موجب بقاء حيات و ادامه زندگي مي گردد و آن مانند سلطاني است كه با رعيت خود ملايمت و نرمي مي كند و مزاج بدن را اصلاح مي نمايد.

اما خون مانند بنده و غلام زيان كار است كه بسيار شده مولا و صاحب اختيار خود را كشته و باعث طغيان و هلاكت گشته اما بلغم مانند دشمني جدل پيشه است كه اگر او را از دري براني از در ديگر درآيد اما صفرا آن به مانند زميني است كه وقتي به حركت درآمد مراجعه به مقامي برتر از خود نمايد و سعدي گفته:



چهار طبع مخالف سركش

چند روزي بوند با هم خوش



چون يكي زين چهار شد غالب

جان شيرين برآيد از قالب




پاورقي

[1] بحارالانوار ج 11 ص 202.

[2] كشف الغمه ص بحار ص 202 ج 11.

[3] ص 203 بحارالانوار مجلسي.

[4] بحارالانوار ص 157 ج 11.