بازگشت

بني عباس و امام هفتم


در سال 183 بود كه امام جعفر صادق (ع) رحلت كرد و ابي جعفر منصور هم در تاريخ 158 درگذشت محمد بن ابي جعفر ملقب به مهدي مانند پدرش از بني هاشم و عظمت شيادت و اعلميت آنها بيمناك گشته حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را از مدينه به بغداد دعوت كرد و آنجا زنداني نمود شبي در خواب حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را ديد كه فرمود محمد فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم آيا تو گمان مي كني كه به فساد و خونريزي و قطع رحم مي تواني به حكومت خود ادامه دهي مهدي بيدار شد ربيع حاجب (رئيس دربار) خود را خواست در حالي كه اين آيه را مكرر مي خواند گفت بدون درنگ برو موسي بن جعفر را بياور. ربيع رفت با كمال ملاطفت امام را به دربار برد مهدي آن حضرت را نزديك خود نشانيد و خوابي كه ديده بود براي امام گفت و خواهش كرد كه مرا اطمينان ده كه بر من و اولاد من خروج نكني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود والله من هرگز اين داعيه نكرده ام و شأن من نيست كه اين كار را كنم - مهدي گفت صدقت. آنگاه روي به ربيع كرده گفت ده هزار دينار بده و اسباب سفر آن حضرت را فراهم ساز تا با احترام به مدينه مراجعت نمايد - ربيع همان شب وسايل سفر را فراهم ساخت و امام هفتم را به مدينه رسانيد دوره مهدي خاطر خليفه آسوده بود و امام كاظم را در مدينه به آسايش گذرانيد و آنجا تعليم و تعلم فقه



[ صفحه 334]



جعفري و احكام دين و قرآن مجيد اشتغال داشت و جز امور دين و تعظيم شعائر اسلامي كاري نمي كرد و مزاحم آن حضرت نبود تا مهدي عباسي درگذشت و زمامداري به هارون رسيد بدخواهان كه هميشه مراقب و منتظر فرصت هستند اطراف رشيد را گرفته و سعايت كردند و در غياب امام هفتم بدگوئي كرده و نسبتها دادند گفتند اگر از او جلوگيري نكني ممكن است مردم به او بگروند و خلافت از خاندان بني عباس به دودمان بني هاشم منتقل گردد - هارون مردي زيرك و كاردان و دانشمند بوده به زودي تحت تأثير واقع نشد ولي اصرار بدخواهان كار خود را با ادامه سعايت در مرور زمان كرد.

هارون براي اولين بار در دوران خلافتش به حج رفت و آنجا در مسجدالحرام برخورد كردند و هارون عظمت و مقام و احترام افكار عمومي مردم را نسبت به امام موسي مشاهده كرد و سخت نگران شد و آمد مدينه مقابل قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم ايستاد عذرخواهي كرد و دستور داد امام هفتم را دستگير كردند.

هارون پس از انجام مناسك حج دستور داد امام هفتم را مقيدا به بصره فرستاده و به عيسي ابن جعفر بن منصور كه حاكم بصره بود نوشت يكسال حضرت كاظم عليه السلام را زنداني كند پس از يكسال والي بصره را به قتل امام مأمور كرد عيسي از ارتكاب اين قتل استعفا كرد هارون الرشيد امام را به بغداد منتقل كرده به فضل بن ربيع سپرد و مدتي امام موسي عليه السلام در حبس فضل بود و در اين مدت هم مانند ساير اوقات به عبادت و راز و نياز با خدا و انصراف از خلق و توجه به حق اشتغال داشت خليفه فضل بن ربيع را مأمور قتل آن حضرت حاكم بغداد هم از اين عمل احتراز نمود هارون يحيي برمكي را مأمور حفاظت و زندانبان او ساخت اين مرد نزديك بين براي خوش آمد خليفه امام هفتم شيعيان را در خانه تاريكي زنداني كرد و در آنجا نيز حضرت كاظم عليه السلام شبها به نماز و روزها به روزه و طاعت و عبادت و بندگي مي گذرانيد و چون چنين مشاهده كرد در اكرام و احترام امام عليه السلام اقدام كرد و رعايت حال آن حضرت مي نمود. خبر ارفاق فضل به خليفه رسيد فرمان عتاب آميزي به او نوشت و او را بر قتل كاظم عليه السلام تحريض و تأكيد كرد و از رعايت او نسبت به امام ابراز تنفر و غضب نمود - مسرور خادم خود را خواست و نامه سر به مهري را به وي داد گفت همين امروز به بغداد بشتاب و مستقيما به مجلس موسي بن جعفر برو اگر او را در رفاه و آزادي ديدي اين نامه را به عباس بن محمد برسان و بگو به مضمون آن جدا و سريعا اقدام كند - نامه ديگري به غلام خود داد گفت اين نوشته را به سندي بن شاهك



[ صفحه 335]



بده و او را به اطاعت عباس مأمور كن مسرور غلام هارون شتابان از خراسان به بغداد رسيده مستقيما به زندان رفت ديد امام هفتم عليه السلام به آزادي نشسته است اين مأمور مخفي بيرون آمد نامه ها را به عباس بن محمد و سندي بن شاهك رسانيد و همان لحظه مأموري فرستاد فضل بن يحيي را نزد عباس و سندي آورد - عباس شباط مأمور اجراي خود را خواست دستور داد فضل بن يحيي را بخواباند و سندي بن شاهك صد تازيانه بر او زد فضل بسيار متأثر و متغير شد و از منزل بيرون رفت مسرور كيفيت اجراي مأموريت خود را به خليفه نوشت هارون به فضل فرمان داد كه موسي را تسليم سندي نمايد و خودش در مجلس رسمي خلافت گفت فضل بن يحيي بر مخالفت ما قدم مي زند بر او لعنت كنيد مردم مجلس خليفه زبان به لعن بر فضل گشودند يحيي بن خالد از قضيه آگاه شد نزديك خليفه رفت و عذرخواهي كرد و از تجري پسرش معذرت خواست گفت بر سر خدمت حاضر است هارون گفت اگر چنين است بايد خودت مأمور شوي او موسي بن جعفر را مسموم كند - يحيي شخصا به بغداد حركت كرد و هارون در مجلس رسمي گفت فضل از عصيان خود استغفار كرده و بر سر خدمت و فرمان حاضر شده است و من هم به او بر سر محبت و عنايت هستم.

چون يحيي به بغداد رسيد نشان داد كه من براي كار مهمي آمده ام چند روز با عمال بغداد مذاكره كرد و به فرزندش فضل نصيحت نمود و يك روز سندي بن شاهك را در خلوتي طلبيد و گفت طعامي مسموم به امام معصوم بخوران و به نقل شواهد النبوه يحيي زهري در خرما آلوده و نزد آن امام فرستاد و مجبور به خوردن كرد حضرت موسي بن جعفر آن روز خبر داد كه مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد مي شود و روز بعد سرخ و روز سوم سياه مي شود - و به عالم آخرت خواهم شتافت [1] .

مدائني مي نويسد هارون موسي بن جعفر عليه السلام را از سال 177 تا 188 زنداني كرد و مسموم ساخت. [2] .

چون امام هفتم عليه السلام مسموم گرديد سندي بن شاهك و هيثم بن عدي و برخي از علماي بغداد و معارف درباري را دعوت كردند جسد امام را بيرون آوردند گفتند ببينيد اثر زخم و جراحتي بر اعضاي او نيست بدانيد كه به اجل طبيعي مرده است اين سخن خود مردم را ظنين



[ صفحه 336]



كرد زيرا به مفاد ضرب المثل معروف كه مي گويد: گفتي قبول كردم اصرار كردي به شك افتادم قسم خوردي يقين به دروغ كردم - مردم جسد را گرفته بردند روي جسر بغداد آنها مي دانستند موسي بن جعفر امام هفتم و خليفه جعفر بن محمد مي باشد و غيبت او همان مدتي است كه زنداني بوده و مردم نمي دانستند - يحيي بن خالد وزير خليفه دستور داد منادي با صداي رسا اعلان كند هذا موسي بن جعفر الذي يزعم الرافضيه انه لا يموت فانظروا اليه. اين اعلان موجب شد كه مردم پست و بلند كنار جسر بغداد را گرفتند تا پيشواي شيعيان را ببينند چگونه مرده است چند نفر از علماي شيعه گفتند امام متصرف عالم كونست و زنده و مرده او يكسان است از او مي پرسيم آيا چگونه درگذشته - غسل كردند دو ركعت نماز خواندند با كمال ادب در مقابل جنازه اش ايستاده عرض كردند چگونه رحلت فرمودي در حضور بسياري با كمال وضوح فرموده قتلا قتلا سما سما.

يعقوبي مي نويسد وفات حضرت موسي بن جعفر در سال 173 به سال 58 سالگي در بغداد در زندان هارون الرشيد به وقوع پيوست و قاتل او سندي بن شاهك است كه بنابر قول مشهور آن حضرت را مسموم كرده و مسرور خادم خود را با عده اي از سران سپاه و هاشميين و قضات و جمعي از خاندان طالبين و علويين كه بغداد بودند پس از درگذشت احضار كرد گفت روي جسد او را باز كنيد پس از آن گفت شما او را مي شناسيد گفتند آري اين موسي بن جعفر است هارون هم حاضر بود گفت آيا در بدن او اثري مي بينيد كه دليل بر قتل باشد گفتند نه آنگاه او را غسل دادند و كفن كردند در مقابر قريش در طرف غربي آن دفن نمودند و گمان كرد با اشتباه كاري و سياست مزورانه دفع تهمت از خود مي كند و از آن تاريخ مقابر قريش مورد توجه واقع گرديد و شهر كاظمين از آن روز بنا شد [3] .

در تجارب السلف مي نويسد وقتي جنازه را از زندان آوردند مردي ندا كرد امام روافض وفات كرد و به مرگ خود مرده است. امام احمد حنبل در آنجا حاضر بود پنهاني مي گريست گفت او امام روافض نبود بلكه امام مشرق و مغرب بوده [4] .

ابن شهرآشوب مي نويسد سندي بن شاهك مردي مسيحي و رئيس شهرباني بغداد بوده و پس از دفن حضرت موسي بن جعفر عليه السلام سوار اسب شد از روي جسر مي گذشت كه ناگاه اسب او رميد و با اسب به دجله افتاد و ناپديد شد.



[ صفحه 337]




پاورقي

[1] حبيب السير ص 300 ج 1.

[2] به نقل تاريخ الامامين الكاظمين عليهماالسلام شيخ جعفر نقدي ص 17.

[3] تاريخ يعقوبي ص 145.

[4] تجارب السلف - كشف الغمه ص 245.