بازگشت

علت مسموميت امام هفتم


در سبب شهادت حضرت امام كاظم حمد بن عبدالله بن عمار از علي بن محمد نوفلي از مشايخ خود روايت مي كند كه هارون الرشيد پسرش محمد امين را كه پسر زبيده بوده در مكتب تربيت جعفر بن محمد ابن اشعث كه از خواص شيعيان و شاگردان حضرت صادق عليه السلام بوده گذاشت يحيي بن خالد برمكي بر اين قضيه رشك برد فكر مي كرد با اين عمل دولت بني عباس منقرض مي شود و اوضاع برامكه و صدارت آنها از بين خواهد رفت حيله اي به كار برد و مال فراوان به جعفر بن محمد داد به او آموخت كه او دعوي امامت كند و آن قدر اطراف او را گرفتند و به او خواندند تا كم كم باور كرد وزير حمايت برامكه عازم خروج بر هارون شد ضمنا به هارون گفت يكي از اولاد ابيطالب به نام علي بن اسماعيل قصد خروج بر تو را دارد هارون يحيي بن خالد را به طرف او فرستاد و او را نزد هارون بردند امام موسي عليه السلام از اين قضيه آگاه شد فرمود كجاست پسر برادرم گفتند عازم بغداد است او را خواست فرمود چرا به بغداد مي روي گفت مقروض هستم فرمود من دين تو را ادا مي كنم راضي نشد گفت من بايد خروج كنم امام فرمود از خدا بترس و به چنين كاري پيش قدم مباش دستور فرمود سيصد دينار و چهارهزار درهم براي او آوردند ولي نتوانست او را راضي كند زيرا برامكه بر او سخت اثر كرده بود.

حضرت فرمود: من از جدم شنيده ام كه علي بن اسماعيل خروج مي كند و قطع رحم مي نمايد - ضمنا به خليفه گفت موسي بن جعفر علي بن اسماعيل را تحريك به خروج كرده است و چون علي را به نزد خليفه برد گفت بگو از اطراف براي او مال فراوان مي آورند و به او توجه مخصوص دارند هارون را از عظمت نفوذ حضرت موسي عليه السلام بيمناك ساخت - به نقل دوائر العلوم در سبب شهادت حضرت موسي الكاظم عليه السلام مي نويسد علي و محمد دو پسر اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السلام از يك طرف، محمد بن جعفر برادر آن حضرت از طرف ديگر و يحيي بن خالد برمكي از يك سو و يعقوب ابن داود از سوي ديگر به هارون گذارش دادند كه اموال فراوان براي موسي ابن جعفر مي برند كه به سالي هزار دينار مي رسد - هارون صدهزار درهم به علي بن موسي داد و فرمان داد تا اطراف و نواحي مكه و مدينه به نفع هارون تبليغ كند و گزارش دهد در همان سال 179 هارون به قصد مكه از بغداد حركت كرد در مدينه ي منوره وارد شد حضرت موسي بن جعفر با اشراف مدينه از او استقبال كردند و چون خليفه در منزل خود وارد شد امام بر حسب معمول به مسجد جدش مشرف گرديد شبانه آمد در مقابل قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم



[ صفحه 338]



ايستاد عرض كرد يا رسول الله از تو معذرت مي خواهم در امري كه بايد انجام دهم و آن زندان كردن موسي بن جعفر است كه بين امت تو اختلاف مي اندازد و با اين اختلاف خون مردم بي جهت ريخته مي شود همانجا دستور داد حضرت موسي بن جعفر را كه در حال نماز بوده گرفتند و غل كرده بر قاطري سوار كردند و به عراق تبعيد و زنداني ساخت و براي آن كه مردم نفهمند به كجا مي فرستد دو قافله متشابه و مجلل تهيه كرده يكي به طرف بصره و ديگري به طرف كوفه از دو طرف شهر بيرون نمود و ضمنا به عيسي بن جعفر منصوري نوشت موسي را در بصره زنداني و در هدر ساختن خون او بكوش عيسي از مسموم كردن خودداري كرده و از اين شغل استعفا داد نوشت موسي بن جعفر مردي است عابد و زاهد جز عبادت و بندگي كاري نمي كند با مردم سر و كار ندارد اگر به او مراجعه كنند همه را به موعظه و نصيحت و اندرز توصيه مي نمايد و اگر كسي را معين نكني موسي را به او تحويل دهم او را آزاد خواهم ساخت.

هارون فرمان داد كه او را به فضل بن ربيع در بغداد تحويل دهد پس از مدتي او را به فضل ابن يحيي تحويل دادند در تمام اين مدت امام به عبادت پروردگار مشغول بود و جز با خدا به كسي توجه نداشت - كار او نماز و روزه، تلاوت قرآن - ادعيه و اذكار - تعليم و تربيت مأمورين زندان و كساني كه به او مراجعه مي كردند بود - باز هم سعايت درباره ي آن امام از طرف برامكه ادامه داشت به طوري كه هارون را بر قتل امام برانگيختند و دو فرمان گرفت يكي براي عباس ابن محمد و ديگري براي سندي بن شاهك زندان امام را تغيير دادند و آزادي و رعايت حال مبدل به خشونت و سختگيري شد سندي بن شاهك داراي زنداني تاريك بود چنانچه روز از شب تشخيص داده نمي شد - سندي بن شاهك مأمور قتل موسي عليه السلام شد و در غذاي آن حضرت سم ريخت و در خرما نيز زهر آلود و موجبات رضايت هارون و غضب خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم را فراهم ساخت پس از چهار روز كه از مسموم ساختن آن حضرت گذشت فقها و معتمدين بغداد را جمع كرد گفت ببينيد موسي بن جعفر به مرگ خدائي از جهان رفته و هيچ اثر جراحت و زخم و ضربه اي در او نيست دستور داد آن امام را با يك حال بسيار خفت آميزي روي قطعه چوب انداخته روي جسر بغداد گذاشتند و ندا در دادند كه اين جسد موسي بن جعفر است.

مردم بغداد كه قسمت مهم آن را ايرانيان شيعه و موالي تشكيل مي دادند حس كردند امر غير عادي است. جمع شدند - يحيي بن خالد فرياد زد اين جنازه ي موسي بن جعفر است كه رافضي ها مي گفتند نخواهد مرد و قائم منتظر است ببينيد چگونه مرده است.

آنگاه كه



[ صفحه 339]



مردم جمع شدند و از شدت برامكه و مقام خلافت بيمناك بودند احساسات خود را بيان كنند دستور داد به طرف مقابر قريش كه قبور بني هاشم است در يك فرسخي بغداد (كاظمين) جنازه را حمل كنند.

در كنار شط دجله منزل عباس بن محمد بود چون خواستند جنازه را غسل دهند خبر به عباس داده به منزل او رفتند و اذان نماز دادند تا به طرف آرامگاه او بروند. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمه ص 249.