بازگشت

روزهاي آخرين عمر امام هفتم


شيخ مفيد مي نويسد در سال 179 كه امر خلافت براي فرزندان مأمون مستقر گرديد و زمينه ي خلافت را همانطور كه معاويه براي يزيد صاف كرد هارون براي فرزندش امين بيعت گرفت به مكه آمد و پس از احتجاجات با موسي بن جعفر به مدينه رفت آنجا مقابل قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم ايستاد عرض كرد يا رسول الله از تو خيلي معذرت مي خواهم در امري كه براي جلوگيري از فتنه و فساد مسلمين ناگزيرم انجام دهم و همانجا دستور داد حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را كه مشغول نماز بود دستگير كردند و به زجر از مسجد بيرون بردند به طوري كه عموم مردم متأثر و گريان شدند ولي قدرت حكومت هارون به حدي بود كه كسي را ياراي معارضه با او نبود و از آنجا به فضل بن ربيع تحويل داد تا با قيد و بند به بغداد بفرستند و دستور داد كه دو محمل ببندند يكي به طرف بغداد و ديگري به طرف بصره كه مردم ندانند موسي بن جعفر كجا تبعيد و زنداني شد.

او در بصره تحويل حسان سروري بود و بعد به عيسي بن جعفر حاكم بصره سپرده شد و پس از يكسال به بغداد منتقل گرديد و در حبس فضل بن يحيي برمكي بود و سپس تحويل فضل بن ربيع داد و سال آخر به حبس سندي بن شاهك بود كه بسيار بر او سخت گذشت.

اين زندان سياهچالي بود كه شب و روزش تشخيص داده نمي شد و در زيارت آن حضرت هم تصريح شده:

السلام علي المعذب في قعر السجون في ظلم المطامير المقيد بحلق القيود

مطامير جمع مطموره است و آن سياه چالي را گويند كه شب و روزش يكسان باشد و لذا در اين زندان تاريك امام عليه السلام هر شب تا صبح با وضو به نماز قيام داشت و روزها روزه بود و بين هر نماز سجده مي كرد تا نماز ديگر و با خداوند راز و نياز مي نمود.



[ صفحه 340]



ابن شهرآشوب مي نويسد موسي بن جعفر عليه السلام از غذائي كه از منزل فضل بن يحيي براي او مي بردند ميل مي كرد تا شب آخر عمر كه هارون رطب زهرآلود فرستاد و پيام داد كه از اين خرما مقداري خود خوردم و بقيه را خدمت شما فرستادم و تو را سوگند مي دهم به آن حقي كه به گردن تو دارم تمام آن خرما را تناول كني و به ديگري ندهي زيرا من به دست خود انتخاب كرده ام و خادم آن خرما را به خدمت امام برد و به او خورانيد امام سربلند كرده عرض كرد.

يا رب انك تعلم اني ان اكلت قبل اليوم كنت قد اعنت علي نفسي

پروردگارا تو مي داني كه اگر من قبل از اين ساعت بخوردن اين غذا اقدام مي كردم قاتل نفس خود بودم.

ولي امروز عمرم به آخر رسيده و مجبور به خوردن آن هستم و اگر نخورم به وضعي بدتر از اين مرا خواهند كشت امام خرما را خورد و هارون هم براي شكار رفت تا مورد تهمت واقع نشود آن شب در آن زندان به امام چه گذشت بايد قدري فكر كرد.

اين ايام زندان سندي بن شاهك بسيار سخت و ناگوار بود بدن نحيف و لاغري كه چهار سال زنداني بود با سه غل و زنجير شكنجه مي دادند و لذا در آن شب اين مناجات را با خداي خود كرد: