بازگشت

قبور بزرگان از خلفاي بني العباس و علماء اهل تسنن و بزرگان از عرفاء و صوفيه كه در


قبور بزرگان از خلفاي بني العباس و علماء اهل تسنن و بزرگان از عرفاء و صوفيه كه در بغداد و اطراف آن مدفونند
و در روح و ريحان است كه در رصافه بغداد قبر بيست و چهار نفر از خلفاي بني العباس است اول آنها مهدي عباسي است و آخر آنها معتصم است و عجب است كه قبور تمام اينها محو و نابود شده و قبور متبركه ي معصومين همه بحمدالله مزين و محترم مي باشند.

و اما مدفونين از علماي اهل سنت:

اول - ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن فردوس اول ائمه اربعه اهل تسنن وفاتش در سنه صد و پنجاه و يك بود و قبرش در نزديك جسر بين كاظمين و بغداد است و معروف است به امام اعظم.

دوم - احمد بن حنبل بن هلال الشيباني و او امام چهارم از ائمه ي اربعه اهل تسنن است ولادتش در بغداد سنه صد و شصت و چهار بوده و رحلتش در بغداد روز جمعه دوازدهم ماه ربيع الاول دويست و چهل و يك بوده و قبرش در اين زمان غير معلوم است و گويا فعلا قبرش منخسف شده ميان دجله بغداد.

در تاريخ گزيده است كه ياقوت مستعصمي خطاط در سنه دويست و نود و هفت به عهد مقتدر



[ صفحه 556]



خليفه از دنيا رفت و به نزديك قبر احمد بن حنبل مدفون است.

سوم - ابوالفرج عبدالرحمن بن علي الحنبلي البغدادي الواعظ الملقب به ابن جوزي صاحب كتاب الازكياء و غيرها و نسب او چنانچه ابن خلكان گفته منتهي مي شود به شانزده واسطه به قاسم بن محمد بن ابي بكر ولادتش سنه پانصد و ده بود و رحلتش در روز دوازدهم ماه رمضان سنه پانصد و نود و هفت بود و مدفنش در بغداد معلوم است كذا في الروضات.

و مي فرمايد بعيد نيست كه عبدالرحمن بن جوزي شيعه بوده و تقية اظهار تسنن مي كرده و ايشان اجوبه ي لطيفه حاضره داشتند كه بعضي از آنها مشعر است بر تشيعش:

منها مارواه الجمهور كه از ابن جوزي در حضور فئتين سؤال كردند ابابكر افضل است يا علي فورا گفت من كان بنته في بيته - صراحتا نگفت كه افضل اميرالمؤمنين است بلكه به عبارتي گفت كه محتمل باشد مراد ابابكر باشد.

و منها سؤال كردند از ابن جوزي از عدد ائمه گفت الي كم اقول اربعة اربعة اربعة

صراحتا نگفت دوازده است بلكه سه مرتبه گفت: چهار، چهار چهار كه دوازده مي شود.

و نظير اين است در فقره ي از جواب كه مردي سني به شيعه اي گفت آيا تو عايشه را دوست مي داري مرد شيعه به ناصبي گفت آيا تو دوست مي داري كه كسي عيال تو را دوست بدارد مرد ناصبي گفت نه

شيعه گفت پس تو چگونه راضي مي شوي كه كسي بگويد من حرم پيغمبر (ص) را دوست مي دارم.

و در محاضرات راغب است كه مرد خارجي ملاقات كرد مؤمن طاق را پس شمشيرش را كشيد به روي مؤمن طاق گفت چه مي گوئي درباره ي علي و عثمان.

مؤمن طاق فرمود «انا من علي و من عثمان بريئي» يعني من از علي هستم و از عثمان بيزارم به همين از چنگ خارجي راحت شد.

و منها يك وقتي ابن جوزي بالاي منبر بود گفت سلوني قبل ان تفقدوني پس زني از جاي خود برخاست گفت شبي علي رفت به مدائن نزد سلمان و مراجعت كرد صحيح است ابن جوزي گفت آري آن زن گفت عثمان سه روز بدنش در مزابل افتاده بود و علي هم حاضر بود صدق است گفت بلي - گفت پس بايد علي بر حق باشد و عثمان بر باطل يا بعكس!

ابن جوزي گفت اگر تو بدون اذن شوهرت از خانه بيرون شده اي لعنت خدا بر تو و اگر به اذن شوهرت بيرون شده اي لعنت خدا به او.

آن زن گفت عايشه كه به جنگ علي رفت بدون اذن پيغمبر بود يا به اذن پيغمبر (ص) پس ابن جوزي سكوت كرد و از منبر فرود آمد.

و منها از بعضي از علماء بحرين نقل شده كه از ابن جوزي سؤال كردند كه فاطمه افضل است يا عايشه گفت عايشه لقوله تعالي فضل الله المجاهدين علي القاعدين درجة، فاطمه فدكش را گرفتند سكوت كرد و عايشه تجهيز لشگر كرده و محاربه با علي كرد كه از عسكرين هيجده هزار نفر كشته شدند.

و ايضا ابن جوزي گفت زنهاي عجم وقتي كه مي خواهند اولادشان را بترسانند مي گويند لولو آمد اصل اين كلمه لؤلؤ بوده چون وقتي كه خليفه را ابولؤلؤ كشت رعبي از او در قلوب مردم افتاد



[ صفحه 557]



بعد از كثرت استعمال لولو شد و حسب الوصية اين اشعار را بر قبرش نوشتند:



يا كثير الصفح ممن كثر الذنب لديه

جائك المذنب يرجو العفو عن جرم يديه



انا ضيف و جزاء الضيف احسان اليه



و ابن جوزي سبطي دارد مسمي به يوسف بن قز اعلي صاحب كتاب تذكره خواص الامة في ذكر خصايص الائمة تاريخ وفاتش سنه ششصد و پنجاه و چهار بوده و قزاغلي تركي است (دخترزاده)

(و اين ابوالفرج بن جوزي غير ابوالفرج اصفهاني است علي بن الحسين صاحب كتاب اغاني و مقاتل الطالبين و اين ابوالفرج هم در سنه سيصد و پنجاه و شش در بغداد از دنيا رفت و قبرش در بغداد است و اين زيدي بوده و بعضي گفتند كه از اولاد هشام بن عبدالملك بوده و جناب صاحب عباد خيلي اهتمام داشت به كتاب اغاني لكن به تجربه معلوم شده شئامت او.

چهارم - الشيخ عبدالقادر الجيلاني امام فرقه قادريه از فرق صوفيه الملقب بالقدس الاعظم و بازي الله الاشهب ولادتش در سنه چهارصد و هفتاد بوده و رحلتش در سنه پانصد و شصت و قبرش در بغداد معلوم است.

پنجم - معروف الكرخي البغدادي، رحلت معروف در سنه دويست بوده و قبرش در بغداد است و در نزد اهل بغداد معروف است به ترياق مجرب.

ششم - حسين بن منصور الحلاج البيضاوي الشيرازي البغدادي الملعون

و او را در سنه سيصد و نه به امر المقتدر بالله العباسي كشتند و بدنش را سوختند و خاكسترش را به دجله ي بغداد ريختند و جدش مجوسي بود و بعضي از علماء گفتند يا ليته كان علي دين جده و مصاحبت نمود با ابوالقاسم الجنيد و اكثر علماي عصرش فتوي دادند به اباحه ي دم او.

هفتم - ابونصر بشر بن عبدالرحمن المعروف بالحافي

و در روضات است كه اصلش مروزي بوده بعد ساكن بغداد شد.

در مجالس المؤمنين از منهاج الكرامه نقل كرده كه حضرت موسي بن جعفر (ع) از نزد خانه بشر مي گذشت آواز غنا و ساز شنيد و كنيزي در خانه ايستاده ديد سؤال فرمود اي كنيزك صاحب تو آزاد است يا بنده كنيز گفت آزاد است حضرت فرمود راست گفتي اگر او بنده مي بود از خدا انديشه مي نمود پس آن كنيز به اندرون رفت و ماجرا را به بشر نقل كرد بشر متنبه شد و با پاي برهنه بيرون شد تا ملاقات كرد حضرت موسي بن جعفر (ع) را و عذرخواهي كرد و گريه نمود و به دست آن بزرگوار توبه كرد و خجالت كشيد از عمل زشتش و پشيمان شد.

و منقول است كه در مرض موت بشر بعضي از دوستان به بالينش حاضر بودند گفتند مي خواهيم قدري قاروره تو را نزد طبيب ببريم گفت واگذاريد مرا الطبيب امرضني مبالغه كردند تا قاروره او را نزد طبيب نصراني بردند.

طبيب نگاه كرد متحير شد گفت اگر اين قاروره از نصراني است از راهبي خواهد بود كه خوف الهي جگرش را پاره كرده و اگر از مسلمان است از بشر حافي خواهد بود و او را نزد من دوائي نيست زود خود را به او برسانيد كه خواهد مرد.

گفتند از بشر حافي است فورا طبيب زنار را كند و گفت اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله (ص) بعد رفتند نزد بشر كه بشارت بدهند او را به اسلام نصراني چون چشم بشر به آن



[ صفحه 558]



جماعت افتاد گفت آيا نصراني مسلمان شد؟ گفتند بلي كه خبر داد به شما؟

فرمود چون شما از نزد من خارج شديد مرا خواب ربود ديدم گوينده اي گفت يا بشر به بركت مائك اسلم الطبيب النصراني.

بعد از يك ساعت از دنيا رفت و در عاشوراء سنه دويست و بيست و شش در سن هفتاد و شش سالگي از دنيا رفت و قبرش در بغداد مشهور است.

و در تاريخ گزيده است كه سبب سعادت او آن بود كه در راه كاغذ پاره اي يافت بر آن نوشته بود بسم الله الرحمن الرحيم او را خوشبو نمود و جاي نيكو نهاد هاتفي ندا داد ابونصر نام ما را مطيب گردانيدي در مكافات آن نام تو را در دنيا و عقبي مطيب گردانيديم.

و نظير اين وارد شده كه منصور بن عمار در اول حال بين راه كاغذ پاره اي يافت به او نوشته بود بسم الله الرحمن الرحيم جائي نيافت بنهد بخورد به بركت او در علم بر وي گشوده شد، و در جنب قبر بشر حافي است قبر خطيب بغدادي.

هشتم - ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل بن محمد المعروف بالراغب الاصفهاني

صاحب مفردات راغب و محاضرات راغب و بعضي احتمال دادند تشيع او را و اين اشعار از اوست:



ز صد هزار محمد كه در جهان آيد

يكي به منزلت و جاه مصطفي (ص) نشود



و گرچه عرصه عالم پر از علي گردد

يكي به علم و سخاوت چو مرتضي نشود



جهان اگرچه ز موسي و چوب خالي نيست

يكي كليم نگردد يكي عصا نشود



و علاوه از اهل بيت معصومين خيلي روايت مي كند و از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) تعبير به اميرالمؤمنين مطلق مي كند.

و در كتاب محاضرات حكايات ظريفه اي نوشته:

منجمله نوشته: چهار نفر اقتدا نمودند به يحيي نامي و او «قل هو الله» را غلط خواند، بعد از نماز يكي از آن چهار نفر مأمومين گفت: (اكثر يحيي غلطا في قل هو الله احد)

ديگري گفت (قام يصلي دائما حتي اذا اعياقعد)، سومي گفت (كانما لسانه سد بحبل من مسد)، چهارمي گفت (يزحرفي محرابه زحير حبلي للولد)

و منجمله در كتاب محاضرات است كه صبيي به معلمش گفت در خواب كه بدن من آلوده ي به عذره است و بدن شما آلوده به عسل است؟

گفت اين كاشف از اعمال سوء تو و از اعمال صالحه من است.

گفت هنوز من خوابم را نگفتم كه ديدم كه تو بدن مرا ميليسي و من بدن تو را!!

گفت دور شو اي ملعون

و منجمله نقل شده كه مردي در بصره چشمش به زني افتاد، گفت من به اين خوبي و به اين تازه روئي زني نديدم و اين نيست مگر به جهت آنكه غم و غصه نداشته؟ زن گفت غمي كه من داشته و ديده ام احدي نداشته و نديده شوهر من روز عيد اضحي گوسفندي ذبح كرد و من دو پسر داشتم مثل دو دانه ي در و جواهر پسر بزرگ به برادر كوچكش گفت بيا به تو نشان بدهم كه پدرم به چه كيفيت گوسفند را ذبح كرد او را گرفت و سرش را جدا كرد وقتي كه من رسيدم ديدم خون از رگهاي گردن بچه جاري است! پسر بزرگ خائف و ترسان رفت به طرف بيابان گرگ او را پاره پاره كرد.



[ صفحه 559]



پدرشان كه فهميد رفت عقب پسر بزرگ در ميان بيابان از شدت حرارت هلاك شد و من در دنيا باقي مانده ام غريب و تنها!!

آن مرد گفت اي زن تو چگونه صبر كردي به اين اندازه اي از هم و غم

گفت چه كنم اگر براي هم و غم علاجي مي ديدم غم نمي خوردم لكن چه كنم كه علاج نمي بينم.

في الروضات و كانت وفاته سنة خمس و ستين و خمس مأة و الظاهر انها اتفقت في بغداد لانه كان ساكنا فيه.

نهم - ابن دريد محمد بن حسن بن دريد بصري صاحب كتاب جهره و مقصوره.

محدث قمي فرموده كه ابن شهر آشوب او را از شعراء اهل بيت (ع) شمرده و از شعر اوست:



اهوي النبي محمدا و وصيه

و ابنيه و ابنته البتول الطاهره



اهل العباء فانني بولائهم

ارجو السلامة و النجا في الاخره



و اري محبة من يقول بفضلهم

سببا يجير من السبيل الجائره



ارجو بذاك رضي المهيمن وحده

يوم الوقوف علي ظهور الساهره



وفاتش در بغداد بود در ماه شعبان سنه سيصد و بيست و يك.

دهم - در بغداد است قبر ابومحفوظ معروف به كرخي عرفاء و صوفيه را در حق وي عقيده فراواني است و او را مستجاب الدعوه و از مواليان حضرت رضا (ع) دانند و او در سنه دويست در بغداد از دنيا رفت و در آنجا دفن شد.

يازدهم - الشيخ عبدالحميد بن محمد بن محمد بن حسين بن ابي الحديد المدائني المعروف به ابن ابي الحديد، شارح نهج البلاغه

مواليا لاهل بيت العصمة و الطهارة و ان كان في زي اهل السنة و الجماعة منصفا غاية الانصاف و معترف بود به «ان الحق يدور مع والد الحسنين»

و در روضات مي فرمايد ابن ابي الحديد در ميان علمآء عامه به منزله ي عمر بن عبدالعزيز است در ميان خلفاء بني اميه پس چنانچه درباره ي عمر بن عبدالعزيز است «يحشر يوم القيمة امة واحدة»

همچنين ابن ابي الحديد هم محشور مي شود به هيئت عليحده اي و بسياري از علماء عامه قائلند به تشيع او تولدش روز دوشنبه ي غره ي ذيحجة الحرام سنه ي پانصد و هشتاد و شش بود و رحلتش در بغداد سنه ششصد و پنجاه و پنج بوده - و شواهد بر تشيع او زياد است.

منجمله آن كه در كتابش خطبه ي شقشقيه را نقل مي كند و حال آنكه خطبه ي شريفه صريح است در شكايت حضرت امير (ع) از بعضي از غاصبين

و منجمله آنكه در اول شرح نهج البلاغه مي گويد «الحمدلله الذي قدم المفضول علي الافضل لمصلحة اقتضاها التكليف»

و در فوائد الرضويه از سيد محمد حسن زنوزي صاحب كتاب رياض الجنة نقل مي كند كه گفت من از استاد خود مرحوم ميرزا محمد مهدي شهيد مشهدي شنيدم كه فرمود وقتي من شرح ابن ابي الحديد را مطالعه مي كردم ظن متأخم به علم حاصل كردم به تشيع او شبي در فكر بودم كه در كتب و تصانيف خود شهادت بدهم به تشيع او چون صبح شد ضعيفه ي مؤمنه اي كه ابدا سواد نداشت و عوام صرف بود و من او را مي شناختم نزد من آمد در كمال اضطراب و تشويش گفت



[ صفحه 560]



فلان، آيا ابن ابي الحديد نامي در ميان مسلمين مي باشد؟ گفتم بلي، گفت ديشب در عالم رؤيا ديدم تابوتي از آتش در جائي گذارده اند و مردي را ميان آن تابوت آتشين مي سوزانند و شعله آتش از آن بلند شده و بوي تعفن از آن مي آيد به حدي كه مردم از آن تعفن مشرف به هلاكتند و آن مرد در ميان تابوت به اين طرف و آن طرف مي گردد و تضرع و الحاح مي كند، من را از مشاهده ي آن حال خوف و هراسي روي داد پرسيدم اين مرد كيست؟

گفتند ابن ابي الحديد است كه او را به سبب تسنن عذاب مي كنند! از دهشت واقعه از خواب بيدار شدم و هنوز اثر آن خوف در دل من باقي است.

فرمودند: من يقين كردم كه خداوند خواسته كه مرا از اعتقاد به تشيع او برگرداند، پس از آن اعتقاد نادم شدم.

دوازدهم - المورخ الخبير محمد بن جرير بن غالب الطبري صاحب التفسير الكبير و التاريخ ولادتش سنه دويست و بيست و چهار بود در آمل مازندران و رحلتش در سوم شوال سنه سيصد و ده بود در بغداد.

در مقامع مي فرمايد محمد بن جرير دو نفرند يكي محمد بن جرير بن غالب الطبري است كه صاحب تاريخ و تفسير مشهور است و او شافعي المذهب بود و ديگري محمد بن جرير بن رستم الطبري است صاحب كتاب مسترشد و ايضاح و غير اين دو و شبهه اي نيست كه او شيعه بوده و بعضي از كتب منسوب است به طبري و معلوم نيست كه مراد كدام يك از اين دو طبري هست.

و در روضات است كه كتاب آداب الحميده از محمد بن جرير الطبري است و معلوم نيست كه از كداميك از آنهاست و در اوست كه حرث بن روح از پدرش از جدش روايت كرده كه به اولادش گفت اي اولادهاي من هر گاه امر بزرگي به شما روي آورد يا هم و غمي بر شما عارض شد پس شب با طهارت در فراش و لحاف طاهري تنها بخوابيد و هفت مرتبه سوره ي والشمس و هفت مرتبه سوره ي والليل را بخوانيد بعد بگوئيد: «اللهم اجعل لي من امري هذا فرجا و مخرجا»

و بخوابيد، پس در شب اول يا شب سوم يا شب پنجم و گمان مي كنم گفت يا در شب هفتم شخصي در خواب تو بيايد و بگويد خلاصي تو در اين امر عظيم در اين است.

راوي گفت: دردسري بر من عارض شد كه نمي دانستم علاج آن را، پس من همين عمل را به جاي آوردم، در شب اول در عالم رؤيا دو نفر آمدند نزد من، يكي نزد سر من نشست و ديگري نزد پاهايم بعد يكي از اين دو به ديگري گفت بدنش را مس كن!

پس تمام بدن مرا مسح كرد، به يك موضعي از سرم كه دستش رسيد گفت: «اين موضع از سرت را حجامت كن!» چنين كردم، درد سرم خوب شد و من اين امر را به كسي نگفته ام مگر آنكه به محض عمل كردن علاج شده است.

و در روضات از بعضي اعاظم روايت مي كند هر گاه كسي بخواهد يكي از انبياء يا از ائمه يا يكي از والدين يا يكي از مؤمنين را در خواب ببيند پس بخواند سوره ي والشمس و الليل و قدر و جحد و اخلاص و معوذتين را بعد بخواند سوره ي اخلاص را صد مرتبه و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد و بخوابد بطرف راست با طهارت و با لباس طاهر و در فراش طاهر و غذاي طيب و قلب صاف و صفاي خاطر و عزم جازم و يقين صادق پس او مي بيند هركه را بخواهد انشاء الله و



[ صفحه 561]



هرچه بخواهد با او سخن مي گويد.

و در دارالسلام محدث نوري از عبدالحق دهلوي در كتاب تاريخ مدينه نقل كرده كسي كه بخواهد پيغمبر (ص) را در خواب ببيند مداومت نمايد به صلوات فرستادن بر پيغمبر (ص) با طهارت به اين صيغه: «اللهم صل علي محمد و آله و سلم كما تحب»

و ايضا نقل فرموده مداومت نمودن به صلوات بر پيغمبر (ص) به اين صيغه همين سعادت را بيابد (اللهم صل علي روح محمد في الارواح اللهم صل علي جسده في الاجساد اللهم صل علي قبره في القبور)