بازگشت

حديث هندي و اسلام آوردن راهب و راهبه به دست آن حضرت


شيخ كليني از يعقوب بن جعفر روايت كرد كه گفت: بودم نزد حضرت ابوابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام كه آمد نزد او مردي از اهل نجران يمن از راهبهاي نصاري و با او بود زني راهبه پس رخصت طلبيد براي دخول آنها فضل بن



[ صفحه 352]



سوار، امام عليه السلام در جواب او فرمود: چون فردا شود بياور ايشان را نزد چاه ام الخير. راوي مي گويد ما فردا رفتيم به همانجا ديديم ايشان را كه آمده اند: پس امام امر فرمود بوريائي كه از برگ خرما ساخته بودند آوردند و زمين را با آن فرش كردند پس حضرت نشست و ايشان نشستند پس شروع كرد آن زن به سؤال و مسائل بسياري پرسيد، و حضرت تمامي آنها را جواب داد، آن وقت حضرت از او پرسيد چيزهائي كه آن زن جواب آنها را نداشت تا بگويد پس اسلام آورد، آنگاه آن مرد راهب شروع كرد به سؤال كردن و حضرت جواب مي داد از هر چه او پرسيد، پس آن راهب گفت كه من در دين خود محكم بودم و نگذاشتم در روي زمين مردي از نصاري را كه علم او به علم من برسد، و به تحقيق شنيدم كه مردي در هند مي باشد كه هر وقت بخواهد مي رود بيت المقدس در يك شبانه روز و برمي گردد و به منزل خود در زمين هند، پس پرسيدم كه اين مرد در كدام زمين هند است گفته شد در سندانست و پرسيدم از آن كس كه مرا به احوال او خبر ده كه آن مرد از كجا اين قدرت به هم رسانيده گفت آموخته آن اسمي را كه آصف وزير سليمان به آن اسم ظفر يافت و به سبب آن آورد آن تختي را كه در شهر سبا بود و حق تعالي ذكر فرمود آن را در كتاب شما و براي ما كه صاحبان دينيم در كتابهاي ما. پس حضرت امام موسي عليه السلام از او پرسيد كه از براي خدا چند اسم است كه برگردانيده نمي شود، به اين معني كه دعا البته مستجاب مي شود، راهب گفت اسمهاي خدا بسيار است و اما محتوم از آنها كه سائلش رد كرده و نوميد نمي شود هفت است. حضرت فرمود خبر بده مرا به آنچه از آنها در حفظ داري راهب گفت نه قسم به خدائي كه فرستاد تورية را به موسي و گردانيد عيسي را عبرت عالمين و امتحان براي شكرگذاري صاحبان عقل و گردانيد محمد صلي الله عليه و آله بركت و رحمت و گردانيد علي عليه السلام را عبرت و بصيرت يعني سبب عبرت گرفتن مردمان و بينائي ايشان در دين و گردانيد اوصياء را از نسل محمد و علي عليهماالسلام كه نمي دانم آن هفت اسم را و اگر مي دانستم محتاج نمي شدم در طلب آن به كلام تو و نمي آمدم به نزد تو و سؤال نمي كردم از تو. پس حضرت به او



[ صفحه 353]



فرمود: برگرد به ذكر آن شخص هندي، راهب گفت شنيدم اين اسمها را ولكن نمي دانم باطن آنها را و نه ظاهر آنها را و نمي دانم كه چيست آنها و چگونه است و علمي ندارم به خواندن آنها پس روانه شدم تا وارد شدم به سندان هند پس پرسيدم از احوال آن مرد، گفتند كه او ديري بنا كرده در كوهي و بيرون نمي آيد و ديده نمي شود مگر در هر سالي دو مرتبه و اهل هند را گمان اين است كه خداوند تعالي روان كرده است براي او چشمه اي در ديرش و گمان كرده اند كه براي او زراعت روئيده مي شود بدون تخم پاشيدن و كشت مي شود براي او بدون آنكه عمل كند در كشت، پس رفتم تا رسيدم به در منزل او پس ماندم در آنجا سه روز. نمي كوفتم در را و كاري هم نمي كردم براي گشودن آن، پس چون روز چهارم شد گشود حق تعالي در را به اينكه آمد ماده گاوي كه براي او هيزم بود و مي كشيد پستان خود را از بزرگي آن نزديك بود بيرون بيايد آنچه در پستان او بود از شير، پس زور آورد بدر در گشوده شد، من از پي او رفتم و داخل شدم يافتم آن مرد را ايستاده نظر مي كرد به آسمان مي گريست و نظر مي كرد بر زمين و گريه مي كرد و نظر مي فكند به كوها مي گريست.

پس من از روي تعجب گفتم سبحان الله چقدر كم است مثل تو در اين زمانه، او گفت به خدا قسم كه نيستم من مگر حسنه اي از حسنات مردي كه واگذاشتي او را در پشت سر خود در وقتي كه متوجه اينجا شدي (يعني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام) پس گفتم به او كه به من خبر داده اند كه نزد تو اسمي است از اسمهاي خداي تعالي كه مي رسي به مدد آن در يك شبانه روز به بيت المقدس و برمي گردي به خانه ي خود، گفت آيا مي شناسي بيت المقدس را؟ گفتم من نمي شناسم مگر بيت المقدسي كه در شام است، گفت نيست آن بيت المقدس ولكن او آن بيتي است كه مقدس و پاكيزه شده است و آن بيت آل محمد عليهم السلام است. گفتم او را آنچه من شنيده ام تا امروز بيت المقدس همان است كه در شام است، گفت آن محرابهاي پيغمبران است و آنجا را حظيرة المحاريب مي گفتند يعني محوطه اي كه محرابهاي پيغمبران در آنجا است تا آنكه آمد زمان فترة آن زماني كه واسطه



[ صفحه 354]



بود مابين محمد و عيسي صلوات الله عليهما و نزديك شد بلا به اهل شرك و حلت النقمات في دور الشياطين و فرمود آمد نقمتها و عذابها در خانه هاي شياطين. و بعضي جلت النعمات. بجيم و غين خوانده اند يعني بلند و آشكارا شد سخنان آهسته در خانه هاي شياطين يعني بدعتها و شبهه هاي باطله در مدارس و مجالس علماي اهل ضلالت، پس تحويل و نقل دادند نامها را از جاها به جاهاي ديگر و عوض كردند نامها را به نام ها و اين است مراد از قول خداي تعالي:

ان هي الا اسماء سميتموها انتم و اباوئكم ما انزل الله بها من سلطان.

بطن آيه براي آل محمد عليهم السلام است و ظاهرش مثل است، پس گفتم من به آن مرد هندي كه من سفر كردم به سوي تو از شهري دور و مرتكب شدم در توجه به سوي تو درياها و غمها و اندوه ها و ترسها و روز و شب مي كردم به حالت مأيوسي از آنكه ظفر يابم به حاجت خود او گفت نمي بينم مادرت را كه حامله به تو شد مگر بر حالي كه حاضر شده نزد او ملكي كريم و نمي دانم پدرت را وقتي كه اراده ي نزديكي داشته با مادرت مگر آنكه غسل كرده و نزد مادرت آمده با حال پاكيزگي و گمان نمي كنم مگر اين را كه پدرت خوانده بود سفر چهارم انجيل يا تورية را در آن بيداري شب خود كه عاقبت او و تو به خير شده برگرد از هر جا كه آمدي پس روان شو تا فرود آئي در مدينه ي محمد صلي الله عليه و آله كه آن را طيبه مي گويند، و نام آن در زمان جاهليت يثرب بوده. پس متوجه شو به سوي موضعي از آن كه آن را بقيع گويند، پس بپرس كه دار مروان كجا است آنجا منزل كن و سه روز در آنجا درنگ كن تا از تعجيل نفهمند كه براي چه كار آمده اي، پس بپرس از آن پيرمرد سياه كه مي باشد بر در آن سراي، بوريا مي بافد و نام بوريا در شهرهاي ايشان خصف است پس مهرباني كن با آن پيرمرد و بگو به او كه فرستاده است مرا به سوي تو خانه خواه كه تو كه منزل مي كرد در كنج خانه در آن اطاقي كه چهار چوب دارد يعني در ندارد و سؤال كن از او احوال فلان بن فلان فلاني يعني موسي بن جعفر علوي عليه السلام و بپرس از او كه كجا است مجلس او و بپرس كه كدام ساعت گذر مي كند در آن مجلس پس هر آينه خواهد نمود آن پيرمرد تو را



[ صفحه 355]



آن كس كه گفتم يا نشاني او را بيان مي كند براي تو، پس مي شناسي او را به آن نشاني و من بيان مي كنم وصف او را براي تو، گفتم هرگاه ملاقات كردم او را چه كار كنم گفت بپرس از او آنچه شده است و از آنچه خواهد شد و از معالم دين هر كه گذشته و هر كه باقي مانده.

چون كلام راهب به اينجا رسيد حضرت ابوابراهيم موسي بن جعفر عليه السلام به او فرمود به تحقيق نصيحت كرده تو را يار تو كه ملاقات كردي او را، راهب گفت چيست نام او فدايت گردم فرمود متمم بن فيروز و او از ابناء عجم است و از كساني است كه ايمان آورده به خداوند يكتا كه شريك ندارد و پرستيده او را به اخلاص يقين و گريخته از قوم خود چون ترسيده از ايشان كه دين او را ضايع كنند پس بخشيد او را پروردگار او حكمت و هدايت فرمود او را به راه راست و گردانيد او را از متقيان و شناسائي انداخت ميان او و ميان بندگان مخلصين خود و نيست هيچ سالي مگر آنكه او زيارت مي كند مكه را و حج مي گذارد و در سر هر ماهي يك عمره به جا مي آورد و مي آيد از جاي خودش از هند تا مكه به فضل و اعانت خدا، و همچنين جزا مي دهد خداوند شكرگذارندگان را، پس راهب پرسيد از آن حضرت از مسائل بسيار حضرت هر يك را جواب داد. و حضرت پرسيد از راهب از چيزهائي كه نبود نزد راهب از آنها جوابي پس حضرت او را خبر داد به جواب آنها، بعد از آن راهب گفت خبر بده مرا از هشت حرفي كه نازل شده از آسمان پس ظاهر شد در زمين چهار از آنها و باقي ماند در هوا چهار از آنها يعني مضمون آنها هنوز به فعل نيامده در زمين مانند چيزي كه در هوا معلق باشد، بر كي نازل شود آن چهاري كه در هوا است و كي تفسير خواهد كرد آنها را. فرمود قائم ما عليه السلام خداوند نازل خواهد فرمود آن را بر او و او تفسير خواهد كرد آن را و نازل خواهد فرمود چيزي را كه نازل نفرموده بر صديقان و رسولان و هدايت شوندگان. پس راهب گفت كه خبر بده مرا از دو حرف از آن چهار حرفي كه در زمين است كه آن چيست فرمود خبر مي دهم تو را به همه ي آن چهار حرف:

اما اوليهن فلا اله الا الله وحده لا شريك له باقيا و الثانية محمد رسول الله صلي الله



[ صفحه 356]



عليه و اله مخلصا.

اما اول آنها پس توحيد است بر حالي كه باقي باشد بر جميع احوال و دوم رسالت حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله است بر حالي كه خالص شده باشد از آلايش، و سوم آنكه ما اهل بيت پيغمبريم، و چهارم آنكه شيعيان ما از ما مي باشند و ما از رسول خدائيم و رسول الله صلي الله عليه و آله از خدا به سببي، يعني اين اتصال و تعلق شيعه ي ما به ما و ما به پيغمبر و پيغمبر به خدا به واسطه ي حبل و ريسماني است كه مراد از آن دين است با ولايت و محبت. پس راهب گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله يعني شهادت مي دهم كه مستحق عبادتي نيست مگر خداي يكتا كه شريك نيست او را و اينكه محمد صلي الله عليه و آله رسول خدا است و اينكه آنچه آورده است از نزد خداي تعالي حق است و اينكه شما برگزيده ي خدا هستيد از مخلوقين و اينكه شيعيان شما پاكيزگانند و خوار شمرده شدگانند و از براي ايشان است عاقبتي كه خدا قرار داده. و فرموده: و العاقبة للمتقين يعني سرانجام نيكو كه ظفر و نصرت است در دنيا و بهشت پرنعمت در عقبي و حمد و ستايش خداي را كه پروردگار عالمين است، پس طلبيد حضرت جبه ي خزي و پيراهن قوهستاني و طيلساني و كفش و كلاهي و آنها را داد به او و نماز ظهر گذاشت و فرمود به آن مرد كه خود را ختنه كن او گفت كه من ختنه شدم در هفتم.

مؤلف گويد كه فاضل نبيل جناب ملا خليل در شرح كافي در شرح كلام راهب كه گفت اسماء الله محتومي كه سائلش رد نمي شود هفت است فرمود مرا به هفت اسم هفت امام است كه علي و حسن و حسين و علي و محمد و جعفر و موسي عليه السلام است، پس در اين زمان دوازده اسم است و گذشت در كتاب التوحيد در حديث چهارم باب بيست و سيم كه نحن و الله الاسماء الحسني التي لا يقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا.

فقير گويد خوب بود ايشان مراد به هفت اسم تمام معصومين عليهم السلام را مي گفتند زيرا كه اسامي مباركه ي ايشان هفت است و از آن تجاوز نمي كند و اين



[ صفحه 357]



است آن نامهاي مبارك: محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين، جعفر، موسي عليهم السلام. و به همين تأويل سبع المثاني در قول خداي تعالي و لقد اتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم.

و اما معني اين آيه ي شريفه ان هي الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ما انزل الله بها من سلطان.

و بطن و ظاهر آن است كه اين آيه ي مباركه در سوره ي و النجم است و قبل از آن اين آيات است افرايتم اللات و العزي و منوة الثالثة الاخري آلكم الذكر و له الانثي تلك اذا قسمة ضيزي ان هي اسماء الاية.

و حاصلش آنكه مشركين سه بتي داشتند براي هر كدام اسمي گذاشته بودند، يكي را لات و ديگري را عزي و سيمي را منات و اطلاق اين نامها بر آنها به اعتبار آنكه لات مستحق آن است كه نزد او مقيم شوند براي عبات و عزي آنكه او را معزز و مكرم دارند و مناة سزاوار آنكه نزد او خون قرباني بريزند، حق تعالي مي فرمايد نيست اين بتها كه شما ايشان را خداي خود قرار داده ايد مگر اسمهائي چند بي مسمي كه نام نهاده ايد آنها را شما و پدران شما نفرستاده است خداي تعالي به صدق آنها هيچ برهاني.

و تتمه ي اين آيه اين است ان يتبعون الا الظن و ما تهوي الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدي.

يعني پيروي نمي كنند مشركين مگر گمان را و مگر آنچه را كه خواهش مي كنند نفسهاي ايشان و به تحقيق كه آمده است ايشان را از جانب پروردگارشان آنچه سبب هدايت ايشان است، ظاهر آيه معلوم شد در بتهاي ظاهره است و اما باطن آيه پس در خلفاي جور و سه بت بزرگ است كه براي آنها اسمهاي بي مسمي و نامهاي بيوجه گذاشتند مثلا اميرالمؤمنين كه لقب آسماني حضرت شده ولايت بود به جائي ديگر تحويل دادند و هكذا.



[ صفحه 358]