بازگشت

ذكر بعضي از حكم و مواعظ شريفه ي حضرت موسي بن جعفر


اول - قال عليه السلام (عند قبر حضره) ان شيئا هذا اخره لحقيق ان يزهد في اوله و ان شيئا هذا اوله لحقيق ان يخاف اخره.

يعني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نزد قبري حاضر بود و اين مطلب را بيان فرمود همان چيزي كه اين آخر او است سزاوار است كه ميل و رغبتي نشود به اول آن، و به درستي كه چيزي كه اين اول آن است يعني آخرتي كه قبر منزل اول آن است سزاوار است كه ترسيده شود از آخر آن.

مؤلف گويد كه از براي قبر وحشت و هول عظيم است و در كتاب من لايحضره الفقيه است كه چون ميت را به نزديك قبر آوردند، به ناگاه او را داخل قبر نكنند به درستي كه از براي قبر هولهاي بزرگ است و پناه برد حامل آن به خداوند تعالي از هول مطلع و بگذارد سر ميت را نزديك قبر و اندكي صبر نمايد تا استعداد دخول را بگيرد پس اندكي او را پيشتر برد و اندكي صبر كند آنگاه او را به كنار قبر برد.

مجلسي اول ره در شرح آن فرموده هر چند روح از بدن مفارقت كرده است و روح حيواني مرده است اما نفس ناطقه زنده است و تعلق او از بدن بالكليه زايل نشده است و خوف ضغطه ي قبر و سؤال منكر و نكير و رومان فتان قبور و عذاب برزخ هست با آنكه از جهت ديگران عبرت است كه تفكر كنند چنين واقعه اي در پيش دارند. و در حديث حسن از يونس منقول است كه گفت حديثي از حضرت امام



[ صفحه 378]



موسي كاظم عليه السلام شنيده ام كه در هر خانه اي كه به خاطرم مي رسد آن خانه با وسعتش بر من تنگ مي شود و آن آن است كه فرمودند چون ميت را به كنار قبر بري، ساعتي او را مهلت ده تا استعداد سؤال نكير و منكر بكند انتهي.

و روايت شده از برآء بن عازب كه يكي از معروفين صحابه است كه ما در خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوديم كه نظرش افتاد بر جماعتي كه در محلي جمع گشته بودند، پرسيدند، بر چه اين مردم اجتماع كرده اند؟ گفتند جمع شده اند قبر مي كنند برآء گفت چون حضرت اسم قبر شنيد شتاب كرد در رفتن به سوي آن تا خود را به قبر رسانيد پس به زانو نشست كنار قبر. من رفتم به طرف ديگر مقابل روي آن حضرت تا تماشا كنم كه آن حضرت چه مي كند، ديدم گريست به حدي كه خاك را از اشك چشم خود تر كرد پس از آن رو كرد به ما و فرمود اخواني لمثل هذا فاعدوا يعني برادران من از براي مثل اين مكان تهيه ببينيد و آماده شويد.

شيخ بهائي نقل كرده كه بعضي از حكما را ديدند كه در وقت مرگ خود دريغ و حسرت مي خورد، بدو گفتند كه اين چه حالي است كه از تو مشاهده مي شود؟ گفت چه گمان مي بريد به كسي كه مي رود به سفر طولاني بدون توشه و زاد و ساكن مي شود در قبر وحشتناكي بدون مونسي و وارد مي شود بر حاكم عادلي بدون حجتي.

و قطب راوندي روايت كرده كه حضرت عيسي عليه السلام صدا زد مادر خود حضرت مريم عليهاالسلام را بعد از مردنش و گفت اي مادر با من تكلم كن آيا مي خواهي به دنيا برگردي؟ گفت بلي براي آنكه نماز گذارم براي خدا در شب بسيار سرد و روزه بگيرم در روز بسيار گرم اي پسر جان من اين راه بيمناك است. و روايت شده كه حضرت فاطمه صلوات الله عليها در وصيت خود به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت چون وفات كردم شما مرا غسل بده و تجهيز كن و نماز بگذار بر من و مرا داخل در قبر كن و در لحد بسپار و خاك بر روي من بريز و بنشين نزد سر من مقابل صورتم و قرآن و دعا براي من بسيار بخوان، زيرا كه



[ صفحه 379]



آن ساعت ساعتي است كه مرده محتاج است به انس گرفتن با زنده ها.

و سيد بن طاووس ره از حضرت رسول صلي الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود نمي گذرد بر ميت ساعتي سخت تر از شب اول قبر پس رحم نمائيد مردگان خود را به صدقه و اگر نيافتي چيزي كه صدقه بدهي پس يكي از شماها دو ركعت نماز كند و بخواند در ركعت اول فاتحة الكتاب يك مرتبه و قول هو الله احد دو مرتبه و در ركعت دوم فاتحه يك مرتبه و الهيكم التكاثر ده مرتبه و سلام دهد و بگويد:

اللهم صل علي محمد و ال محمد و ابعث ثوابها الي قبر ذلك الميت فلان ابن فلان.

پس حق تعالي مي فرستد همان ساعت هزار ملك به سوي قبر آن ميت با هر ملكي جامه و حله اي است و تنگي قبر او را وسعت دهد تا روز نفخ صور و عطا كند به نماز كننده به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع مي كند حسنات و بالا برده شود براي او چهل درجه. و در كتاب من لا يحضره الفقيه است كه چون ذر پسر ابوذر وفات كرد، ابوذر رضي الله تعالي عنه بر قبر او ايستاد و دست بر قبر ماليد و گفت رحمت كند خدا تو را اي ذر به خدا سوگند كه تو نسبت به من نيكوكار بودي و شرط فرزندي را به جا مي آوردي و الحال كه تو را از من گرفته اند من از تو خوشنودم، به خدا قسم كه از رفتن تو باكي نيست بر من و نقصاني به من نرسيد و مالي الي احد سوي الله من حاجة و نيست از براي من به غير از حق تعالي به احدي حاجت و اگر نبود هول مطلع يعني جاهاي هولناك آن عالم كه بعد از مرگ ديده مي شود هر آينه مسرور مي شدم كه من به جاي تو رفته باشم ولكن مي خواهم چند روزي تلافي مافات كنم و تهيه ي آن عالم را ببينم و به تحقيق كه اندوه از براي تو مرا مشغول ساخته است از اندوه بر تو، يعني هميشه در غم آنم كه عبادات و طاعاتي كه از براي تو نافع است بكنم و اين معني مرا بازداشته است از آنكه غم مردن و جدائي تو را از خود بخورم و الله كه گريه نكردم از جهت تو كه مرده اي و از من جدا شده اي وليكن گريه بر تو كردم كه حال تو چون خواهد بود، و چون بگذرد. فليت شعري ما قلت و ما قيل لك پس كاش مي دانستم كه تو چه گفتي و به تو چه گفتند، خداوندا به او بخشيدم حقوقي را كه بر او واجب كرده بودي از براي من پس تو هم ببخش حقوق خود را كه بر او



[ صفحه 380]



واجب گردانيده بودي چه آنكه تو سزاوارتري به جود و كرم از من.

دوم - قال عليه السلام لعلي بن يقطين كفارة عمل السلطان الاحسان الي الاخوان.

فرمود بعلي بن يقطين كفاره ي كارگري براي سلطان نيكي كردن به برادران ديني است.

سيم - فرمود كه هر زماني كه پديد آوردند مردمان گناهاني را كه ياد نداشتند حق تعالي پديد آورد براي ايشان از بلاها چيزهائي كه آنها را بلا نمي شمردند.

مؤلف گويد كه در زمان ما خوب ظاهر شد صدق اين كلام زيرا كه گناهان و معاصي تازه در ميان مردم ظاهر شد و بدعتها پديد آمد و مردم پا از جاده ي شريعت و اطاعت حق تعالي بيرون گذاشتند و كمالات خود را در ارتكاب بعض معاصي و مناهي پنداشتند و امر به معروف و نهي از منكر از ميان رفت حق تعالي نيز مردم را به انواع بلاها مبتلا كرده كه هيچوقت در خاطرشان خطور نمي كرد و گمان آن را نمي بردند و مصدوقه ي اين آيه ي شريفه گشتند:

و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنية يأيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون.

حق تعالي مثل زده براي كافر نعمتان به اهل قريه اي كه در امن و آسايش بودند مي رسيد روزي فراخ براي ايشان از اطراف و جوانب پس كافر شدند به نعمتهاي خدا و شكر نكردند پس چشانيد حق تعالي ايشان را لباس گرسنگي و ترس بدانچه بودند كه مي كردند از عملهاي ناشايست.

چهارم - فرمود مصيبت براي صبر كننده يكي است و براي جزع كننده دو مصيبت است.

فقير گويد كه بيايد در كلمات حضرت هادي عليه السلام همين كلمه ي شريفه و مراد از آن.

پنجم - فرمود شدت و سختي جور را كسي مي داند كه حكم به جور در حق او شده است.

مؤلف گويد كه روايت شده از حضرت رسول صلي الله عليه و آله كه فرمود:



[ صفحه 381]



سلطان ظل الله است در زمين پناه و جاي مي گيرد به آن مظلوم. پس هر سلطاني كه عدالت كرد از براي او است اجر و بر رعيت شكر، و هر سلطاني كه ستم كرد از براي او است و زر و بر رعيت است صبر تا بيايد ايشان را فرجي، شيخ سعدي گفته:



شنيدم كه خسرو بشيرويه گفت

در آندم كه چشمش زديدن نهفت



بر آن باش تا هر چه نيت كني

نظر در صلاح رعيت كني



چراغي كه بيوه زني برفروخت

بسي ديده باشي كه شهري بسوخت



بدو نيك چون هر دو مي بگذرند

همان به كه نامت به نيكي برند



الا تا به غفلت نخوابي كه نوم

حرام است بر چشم سالار قوم



نيايد به نزديك دانا پسند

شبان خفته و گرگ در گوسفند



غم زيردستان بخور زينهار

بترس از زبردستي روزگار



تو ناكرده بر خلق بخشايشي

كجا بيني از دولت آسايشي



ششم - فرمود به خدا قسم كه نازل مي شود معونه به قدر مؤنه و نازل مي شود صبر به قدر مصيبت و كسي كه ميانه روي كند و قناعت نمايد نعمت بر او بماند، و كسي كه تبذير و اسراف كند نعمت از او زايل گردد، و ادا كردن امانت و راستي در گفتار روزي بياورد، و خيانت و دروغ فقر و نفاق آورد، و هرگاه خدا خواهد كه به مورچه شري برسد براي او دو بال بروياند آنگاه مورچه بپرد و مرغ هو او را بخورد.

مؤلف گويد كه اين فقره ي اخيره شايد اشاره باشد به آنكه آدم شكسته بال ضعيف الحال در سلامت است و هرگاه مال و اعوان پيدا كرد سر جنبان شود آنها كه بالا دست او مي باشند سر او را بكوبند و او را هلاك كنند، و ابوالعتاهيه همين مطلب را به نظم درآورده و گفته:



و اذا استوت للنمل اجنحة

حتي تطير فقددنا عتبه



گويند هارون الرشيد در ايام نكبت برامكه به اين شعر مكرر متمثل مي شد.

هفتم - فرمود بپرهيز از آنكه منع كني مال خود را در طاعت خدا كه انفاق



[ صفحه 382]



خواهي كرد و مثل آن را در معصيت.

هشتم - فرمود كسي كه دو روزش يعني روز گذشته اش و روزي كه در آن است مساوي باشد مغبون است و كسي كه روز دومش بدتر از روز اولش يعني روز گذشته اش باشد پس او ملعون است و كسي كه زيادي در نفس خود نمي يابد در نقصان است و كسي كه رو به نقصان است مرگ از براي او بهتر از حيات است.

نهم - عن الذرة الباهرة قال الكاظم عليه السلام: المعروف غل لا يفكه الا مكافاة او شكر، لو ظهرت الا جال افتضحت الامال، من ولده الفقر ابطره الغني، من لم يجد للاسآئة مضضا لم يكن للاحسان عنده موقع، ما تسآب اثنان الا انحط الا علي الي مرتبة الاسفل.

اين فرمايش حضرت مشتمل است بر پنج كلمه ي حكمت آميز كه بايد به آب طلا نوشته شود، و معني آنها اين است:

1- احسان غلي است بر گردن آن كسي كه به او احسان شده كه بيرون نمي آورد آن را مگر مكافات و احسان نمودن به احسان كننده يا شكر او را نمودن.

2- اگر ظاهر شود اجلها رسوا شود آرزوها.

3- كسي كه متولد و پروريده شد در فقر، سرگشته و حيران كند او را توانگري.

4- كسي كه نمي يابد از بد كردن به او سوزش دل و اندوهي، نخواهد بود از براي احسان نزد او موقعي.

5- دو نفر همديگر را دشنام ندهند مگر آنكه بالاتر است فرود خواهد آمد به مرتبه ي آنكه پست تر است.

دهم - فرمود آن حضرت به بعض اولاد خود كه اي پسرك من بپرهيز از آنكه ببيند خداوند تو را در معصيتي كه نهي كرده تو از آن و بپرهيز از آنكه نبيند تو را نزد طاعتي كه امر كرده تو را به آن و بر تو باد به كوشش و جد و البته چنان نداني كه بيرون رفته اي از تقصير در عبادت و طاعت خدا زيرا كه عبادت نشده حق تعالي به نحوي كه شايسته ي عبادت او است.



[ صفحه 383]



فقير گويد كه همين معني مراد است از اين دعا كه آن حضرت تعليم فضل بن يونس فرموده: اللهم لا تجعلني من المعارين [1] و لا تخرجني من التقصير.

فرمود: و بپرهيز از مزاح زيرا كه آن مي برد نور ايمان تو را و سبك مي كند مروت تو را، و بپرهيز از ملولي كسالت، زيرا كه اين دو منع مي كند حظ تو را از دنيا و آخرت.

مؤلف گويد كه نهي آن حضرت از مزاح ظاهرا مراد افراط در مزاح و شوخي است كه باعث سبكي و كم وقاري و موجب سقوط حصول مهابت و حصول خواري مي گردد و دل را مي ميراند و از آخرت غفلت مي آورد و بسا باشد كه باعث عداوت و دشمني يا سبب آزردن و خجالت مؤمني گردد، و لهذا گفته شده كه هر چيزي را تخمي است و تخم عداوت شوخي است، و از مفاسد آن آن است كه دهان را به هرزه خندي مي گشايد و خنده ي بسيار دل را تاريك و آبرو و وقار را تمام مي كند ولكن پوشيده نماند كه اگر افراط در مزاح نشود و توليد مفاسد مذكوره ننمايد مذموم نيست بلكه ممدوح است، و مكرر مزاح از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام صادر شده به حدي كه منافقين مزاح را در حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عيب شمردند، و همچنين خنده ي مذموم قهقهه است كه با صدا باشد نه تبسم كه آن محمود و ذكر آن در اوصاف حضرت رسول صلي الله عليه و آله مشهور است.

يازدهم - فرمود مؤمن مثل كفه ي ترازو است هر چه زياد شود در ايمانش زياد شود در بلايش.

دوازدهم - روايت شده كه روزي آن حضرت اولاد خود را جمع كرد و فرمود به آنها اي پسران من وصيت مي كنم شما را به وصيتي پس هر كدام كه اين وصيت را



[ صفحه 384]



حفظ كند ترسانيده [2] و بي آرام نخواهد شد با آن وصيت، و آن وصيت اين است، هرگاه آمد به نزد شما شخصي و در گوش راست شما سر گذاشت و شنوانيد شما را كلمات ناخوش و ناپسنديده، پس سر گذاشت به گوش چپ و عذرخواهي كرد و گفت من نگفتم چيزي، قبول كنيد عذر او را يعني با او كج خلقي نكنيد و نگوئيد مثلا دروغ مي گوئي، چه قدر بي حيائي، الأن به گوشم ناسزا و ناپسند گفتي.

مؤلف گويد كه بيايد در فصل مواعظ حضرت جواد عليه السلام آنچه كه مناسب به اين مطلب است.

قريب به همين را سيد رضي در شعر خود در حكم ايراد كرده در آنجا فرموده:



كن في الانام بلاعين و لا اذن

او لا فعش ابد الايام مصدورا



و الناس اسد تحامي عن فرآئسها

اما عقرت و اما كنت معقورا



و بدانكه سيد بن طاووس ره نقل كرده كه جماعتي بودند از خواص اهلبيت و شيعيان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام كه حاضر مي گشتند در مجلس آن حضرت و با ايشان بود لوحهاي لطيف و نازكي از آبنوس و ميلهائي، پس هرگاه آن حضرت نطق مي فرمود به كلمه اي و فتوي مي داد در مسئله اي آن جماعت مي نوشتند در آن لوحها آنچه را كه مي شنيدند، و از كلمات آن حضرت است وصيت طولاني كه به هشام فرموده و در آن جمع است حكمتهاي جليله و فوائد عظيمه، هر كه طالب آن است رجوع كند به كتاب تحف العقول و اصول كافي و غيره.



[ صفحه 385]




پاورقي

[1] اين خبر در كتاب كافي منقول است و مرحوم مؤلف تمام روايت را نقل نكرده و از بقيته ي روايت معناي اين دعا استفاده مي شود و ظاهر مي گردد كه المعارين جمع معار است و معار از عاريه مأخوذ است و مراد در اينجا دين و ايماني است كه عاريت باشد. مصحح.

[2] عبارت اين خبر عربي اين است: يا بني اني موصيكم بوصية فمن حفظها لم يضع معها مرحوم مؤلف لم يضع معها را چنين ترجمه نموده: ترسانيده و بي آرام نخواهد شد، و معلوم مي شود لم يضع را از ضاعه ي ضوعا كه اجوف واوي است گرفته و اين سهو و اشتباه است زيرا كه در اينجا از ضاع ضيعا ماخوذ است يعني اجوف يائي و بنابراين معناي لم يضع معها اين است: كه تباه و هلاك نخواهد شد با اين وصيت. مصحح سلمه الله.