بازگشت

سيد مرتضي و رضي


اما سيد مرتضي، فهو السيد الأجل النحرير الثمانيني ذوالمجدين ابوالقاسم الشريف المرتضي علم الهدي علي بن الحسين الموسوي شريف عراق و مجتهد علي الأطلاق و مرجع فضلاي آفاق بود رهنمائي كه در معارج هدايت و مدارج ولايت علامات قدر انشراح صدرش به مرتبه اي ظاهر گرديده كه از جد ولايت پناه خود لقب شريف علم الهدي به او رسيده. صاحب دولتي كه مجاوران مدارس و صوامع نواله ي روزي از خوان احسان او مي خورند و مسافران مراحل مسائل توشه ي تحقيق و ارمغاني تدقيق از خوشه چيني خرمن فضل او مي برند طالبان راه ايمان و سالكان مسالك ايقان در مدرسه ي شرع و محكمه ي عقل استفتاء از رأي روشن او مي نمودند و آيينه ي مشكلات خود را به صيقل هدايت او مي زدودند. مدتي مديد به امارت حج كه اعظم امور اسلام و صنو مرتبه ي خليفه و امام است لواي رياست دين و دنيا برافروخته و در حجر حجر يماني كه مقام ركن ايماني است مراسم اسلام به جا آورده و در عرفات عرفان قدم صدق نهاده و روي بر صفه ي صفا و مروه ي مروت آورده.

آية الله علامه ي حلي در كتاب خلاصه گفته كه مير را مصنفات بسيار است كه ما آن را در كتاب كبير خود ذكر كرده ايم و علماي اماميه از زمان او تا زمان ما كه ششصد و نود و سه از هجرت گذشته است استفاده از كتب او مي نموده اند و او



[ صفحه 406]



ركن ايشان و معلم ايشان است قدس الله روحه و جزاه عن اجداده خير الجزاء. و وجه تلقب او به علم الهدي بر وجهي كه شيخ اجل شهيد در رساله ي چهل حديث و غيره بيان نموده اند آن است كه محمد بن الحسين بن عبدالرحيم كه وزير قادر عباسي بود در سال چهارصد و بيست بيمار شد و بيماري او ممتد گرديد تا آنكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديد كه با او مي گويد با علم الهدي بگوي كه بر تو دعائي بخواند تا شفا يابي، محمد مذكور گويد كه از او پرسيدم كه كيست علم الهدي؟ فرمودند علي بن الحسين الموسوي، آنگاه رقعه اي مشتمل بر التماس دعاي اجابت مؤدي به خدمت مير نوشت و در آنجا همان لقب را كه در خواب ديده بود درج نمود، و چون آن نوشته به نظر مير رسيد از روي هضم نفس خود را لايق آن لقب شريف نديد و در جواب وزير نوشت الله الله في امري فان قبولي لهذا اللقب شناعة علي، وزير به عرض رسانيد كه و الله من ننوشته ام به خدمت شما الا آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام مرا به آن امر كرده بود و بعد از آنكه وزير به بركت دعاي مير مرتضي شفا يافت صورت واقعه را به قادر خليفه ي عباسي عرض كرد و اباي مير مرتضي را از آن لقب مذكور ساخت. قادر به امير مرتضي گفت كه قبول كن اي مير مرتضي آنچه جد تو تو را به آن ملقب ساخته و حكم شد كه منشيان بلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند و از آن زمان به آن لقب مشهور شد. و وجه توصيف آن جناب بثمانيني براي آن است كه بعد از وفاتش هشتاد هزار مجلد كتاب گذاشت از مقروات و مصنفات و محفوظاتش، و تصنيف كرد كتابي مسمي به ثمانين و عمر كرد هشتاد و يكسال.

و در عمدة الطالب است كه ديدم در بعض تواريخ كه خزينه ي كتاب سيد مرتضي مشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد و من نشنيدم به مثل اين مگر آنچه كه حكايت شده از صاحب بن عباد كه فخرالدوله ابن بويه او را طلبيد براي وزارت، او در جواب نوشت كه من مردي هستم طويل الذيل و حمل كتابهاي من محتاج است به هفتصد شتر، شيخ يافعي گفته كه كتابهاي او صد و چهارده هزار مجلد بوده، و قاضي عبدالرحمن شيباني فاضل، كتابخانه اش از همه تجاوز كرده بود و مشتمل



[ صفحه 407]



بود بر صد و چهل هزار مجلد. و نقل شده كه مستنصر در كتابخانه ي مستنصريه هشتاد هزار مجلد وديعه نهاده بود و ظاهر آن است كه چيزي از آنها باقي نمانده، و الله الباقي.

و بالجمله سيد مرتضي بعد از وفات برادرش سيد رضي نقابت شرفاء و امارت حاج و قضاء قضات به وي منتقل شد و مدت سي سال به همين حال باقي بود تا در سنه چهارصد و سي و شش وفات فرمود، و آن جناب را دختري بوده نقيه فاضله جليله كه روايت مي كند از عمويش سيد رضي و روايت مي كند از او شيخ عبدالرحيم بغدادي معروف به ابن اخوة كه يكي از مشايخ اجازه ي قطب راوندي است.

و اما السيد الرضي، فهو الشريف الاجل محمد بن الحسين الموسوي، كنيت شريفش ابوالحسن لقب مرضيش رضي و ذوالحسبين برادر مير مرتضي علم الهدي نقيب علويه و اشراف بغداد بلكه قطب فلك ارشاد و مركز دايره ي رشاد بود، صيت بزرگي و جلالت او را گوش ملك شنيده و آوازه ي فضل و بلاغت او به ايوان فلك رسيده، اشعار دلپذيرش دست تصرف از دامن فصاحت آرائي در شاخ بلند سحر آزماني زده و پاي ترقي از حضيض بلاغت گستري بر ذره ي شاهق معجزه پروري نهاده پايه ي فضل و كمال و معاني و افضال او از آن گذشته كه زبان ثنا و بيان مدحت از كنه رفعت آن عبارت تواند كرد، چه ظاهر است كه چون جمال به غايت رسد دست مشاطه بيكار ماند و چون بزرگي به حد كمال كشد بازار و صافان شكسته گردد:



ز روي خوب تو مشاطه دست باز كشيد

كه شرم داشت كه خورشيد را بيارايد.



ابن كثير شامي گفته كه مير رضي الدين بعد از پدر نقيب علويه ي بغداد شد، و او فاضل و ديندار بود و در فنون علم ماهر بود و سخي و جواد و پرهيزكار بود و شاعر بي نظير بود تا آنكه گفته كه او اشعر قريش بوده در پنجم محرم سنه ي چهارصد و شش وفات يافت و فخرالملك وزير سلطان بهاء الدوله ي ديلمي و قضاة و اعيان بر جنازه ي او حاضر شدند و وزير مذكور بر او نماز گذارد و بعد از آن منصب نقابت او



[ صفحه 408]



با ديگر مناصب عليه ي شرعيه مانند امارت حج و غيره به برادر بزرگ او ميرمرتضي مفوض شد.

و ميرمرتضي و ابوالعلاء معري و بسياري از افاضل شعراء در مرثيه ي او اشعار خوب گفتند و از جمله ي مرثيه ي معري اين يك بيت است:



تكبيرتان حيال قبرك للفتي

محسوبتان بعمرة و طواف



انتهي.

مصنفات آن بزرگوار در نهايت جودت و امتياز است از جمله حقايق التنزيل و مجازات القرآن و مجازات النبوية و خصائص الائمة و كتاب نهج البلاغه كه در اجازات از آن باخ القرآن تعبير مي كنند چنانكه از صحيفه ي سجاديه باخت القرآن و شروح بسيار بر آن شده الي غير ذلك.

ثعالبي در وصف سيد رضي گفته كه حفظ كرد قرآن را بعد از سي سالگي به مدت كمي و عارف بود به فقه و فرائض به معرفت قويه، و در لغت و عربيت امام و پيشوا بود. و ابوالحسن عمري گفته كه ديدم تفسير او را بر قرآن و يافتم آن را احسن از همه تفاسير، و بود به بزرگي تفسير ابوجعفر طوسي يا بزرگتر و آن جناب صاحب هيبت و جلالت و ورع و عفت و تقشف بود و مراعات مي كرد اهل و عشيره ي خود را و او اول طالبي است كه قرار داد بر خود سواد را و بود عالي همت و شريف النفس قبول نمي كرد از احدي صله و جايزه تا آنكه رد كرد صله و جايزه هاي پدر خود را و قبول نكرد، و كافي است همين مطلب در شرف نفس و بلندي همت او، و پادشاهان بني بويه هر چه كردند كه قبول كند از ايشان عطا و جايزه قبول نفرمود و خوشنود مي گشت به اكرام و صيانت جانب و اعزاز اتباع و اصحابش انتهي.

و بدانكه نقيب در لغت به معني كفيل و امين و ضامن و شناساننده قوم است و مراد از نقيب كه در ترجمه ي سيدين و والد ايشان ذكر شده آن است كه امور شرفاء و طالبيين را كفالت نمايد و انساب ايشان را حفظ كند از اينكه كسي از آن سلسله خارج شود يا خارجي در آن داخل شود.

و بدان نيز كه سيد رضي را فرزندي است بسيار جليل و عظيم الشان مسمي



[ صفحه 409]



به عدنان، قاضي نورالله در وصف او گفته: السيد الشريف المرضي ابواحمد عدنان بن الشريف الرضي الموسوي شريف بطحاي فضل و كرم و نقيب مشهد دانش بود لواي علوشان و سمو مكان او به سماي رفعت و سماك علو نسبت احمدي رسيده و بر خلعت حشمت و احترام و اعلام نزاهت طهارت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا كشيده.

شعر:



تفاخر نموده به او آل هاشم

تظاهر فزوده به او آل حيدر



به اجداد او عز بطحا و يثرب

به اسلاف او فخر محراب و منبر



بعد از وفات عم خود مير مرتضي رضي الله عنه متولي نقابت علويه شد و سلاطين آل بويه او را تعظيم بسيار مي نمودند، و ابن حجاج شاعر بغدادي را در مدح او قصايد بسيار است. و اما ابوعبدالله احمد بن موسي الأبرش برادر ابواحمد نقيب والد سيدين پس از اعقاب او است سيد جليل ابوالمظفر هبة الله ابن ابي محمد الحسن بن ابي البركات سعدالله بن الحسين بن ابي محمد الحسن بن ابي عبدالله احمد بن موسي الأبرش بن محمد بن ابوسبحه موسي بن ابراهيم بن الأمام موسي الكاظم عليه السلام عالم فاضل صالح عابد محدث كامل صاحب كتاب مجموع الرائق من ازهار الحدائق معاصر علامه ي حلي ره است صاحب عمدة الطالب گفته كه ابوالمظفر هبة الله جد سادات موسوي بغداد است و ايشان بيتي جليل بودند، لكن فاسد كردند انساب خود را به آنكه زن گرفتند از كساني كه مناسب ايشان نبودند، و از احفاد احمد اكبر بن موسي ابوسبحة بن ابراهيم بن الأمام موسي الكاظم عليه السلام شمرده شد سيد احمد رفاعي كه از مشايخ طريقه ي شافعيه و اصحاب كرامات معدوده است و وفات كرده در بيست و دوم جمادي الاولي سنه ي پانصد و هفتاد و هشت در ام عبيده (و آن بر وزن سفينه) دهي است نزديك واسط و مدفون شده در قبه ي جد مادريش شيخ يحيي كبير بخاري انصاري. و از احفاد ابراهيم عسكر بن موسي ابوسبحه است ابواسحق ابراهيم بن الحسن علي بن المحسن بن ابراهيم عسكر كه شرف الدوله و ابن عضدالدوله او را ولايت نقابت طالبيين داد و



[ صفحه 410]



او را نقيب النقباء مي خواندند و او را اولاد و اعقاب است. و از جمله ي ايشان است. احمد بن اسحق كه اعقاب او به قم و آبه بودند، و محتمل است قبري كه در قم واقع است در بازار مقابل باب شمالي مسجد امام و معروف است به قبر احمد بن اسحق همين احمد بن اسحق موسوي باشد نه احمد بن اسحق اشعري كه قبرش در حلوان است كه معروف است به پل ذهاب، و بيايد ذكر او در اصحاب حضرت عسكري عليه السلام و از احفاد حسين قطعي است آقا سيد صدرالدين عاملي، و مناسب است كه ما در اينجا به مختصري از ترجمه ي ايشان اشاره كنيم: