بازگشت

سلاطين صفويه ي موسويه


همانا سلاطين صفويه قريب دويست و سي سال سلطنت كردند و ترويج دين و مذهب شيعه ي جعفري نمودند، اول ايشان شاه اسمعيل اول بود، و هو ابن السلطان حيدر بن السلطان شيخ جنيد مقتول به السلطان شيخ ابراهيم بن خواجه علي مشهور به سياه پوش كه در سنه هشتصد و سي و سه در بيت المقدس وفات كرد، و مزارش معروف شد به مزار شيخ العجم و هو ابن شيخ صدرالدين موسي بن قطب الأقطاب برهان الأصفياء الكامين شيخ صفي الدين ابوالفتح اسحق اردبيلي كه سلاطين صفويه را به سبب انتسابشان به او صفويه گفتند در سنه هفتصد و سي و پنج در اردبيل وفات كرد و در آنجا به خاك رفت و نزد او دفن كردند جماعتي از اولاد و احفاد او را مانند شيخ صدرالدين و شيخ زين الدين و پسرش شيخ جنيد و سلطان حيدر و شاه اسمعيل و شاه محمد خدابنده و شاه عباس اول و اسمعيل ميرزا و غير ايشان و هو ابن سيد امين الدين جبرئيل ابن سيد محمد صالح ابن سيد قطب الدين ابن صلاح الدين رشيد بن سيد محمد الحافظ بن سيد عوض شاه الخواص ابن سيد فيروز شاه زرين كلاه ابن سيد نورالدين محمد بن سيد شرف شاه بن سيد تاج الدين حسين بن سيد صدرالدين محمد بن سيد مجدالدين ابراهيم بن جعفر بن محمد بن اسمعيل بن ناصرالدين محمد بن شاه فخرالدين احمد بن سيد محمد الأعرابي ابن ابومحمد قاسم بن حمزة بن الأمام موسي الكاظم عليه السلام.

شاه اسمعيل در مبدء امر با جماعتي از مريدان خود و مريدان آباء عرفاء راشدين خويش از بلاد جيلان خروج كرد و در سنه نهصد و شش در حالي كه قريب به سن چهارده سالگي رسيده بود جنگ كرد تا بلاد آذربايجان را فتح و تسخير كرد و سلطنت پيدا كرد و امر نمود كه مذهب اماميه را ظاهر كنند و چون سنش



[ صفحه 422]



به سي و نه سالگي رسيد وفات كرد و فرزندش شاه طهماسب بر اريكه سلطنت نشست، و اين در روز دوشنبه نوزدهم رجب سنه نهصد و سي هجري بود كه موافق است با كلمه ي ظل چنانكه گفته اند:



شاه انجم سپاه اسمعيل

آنكه چون مهر در نقاب شده



از جهان رفت و ظل شدش تاريخ

سايه تاريخ آفتاب شده



قبر آن جناب در اردبيل در جواز مزار آباء و اجدادش است، و شاه طهماسب كه به جاي او نشست پنجاه و چهار سال سلطنت كرد، و قزوين دارالسلطنه او بوده و معاصر بود با محقق كركي و شيخ حسين بن عبدالصمد و پسرش شيخ بهائي رحمهم الله تعالي و محقق كركي كه نام شريفش شيخ علي بن عبدالعالي و ملقب است به نورالدين و مروج مذهب و دين و محقق ثاني بلغه الله في الجنان الي اقصي الأعالي و منتهي الاماني در عصر شاه طهماسب به عجم آمد و شاه مقدم او را عظيم شمرد و گفت جناب شما اولي مي باشيد به ملك و سلطنت زيرا كه شما نائب امام عليه السلام مي باشيد و من از عمال شما مي باشيم، و آن جناب در نزد سلطان مرتبه ي عظيمه پيدا كرد، و نقل شده كه شاه به خطر خود و در حق اين بزرگوار نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم چون از مؤداي حقيقت انتماي كلام امام صادق عليه السلام انظرو الي من كان منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكما فاني قد جعلته حاكما فاذا حكم بحكم فمن لم يقبله منه فانما بحكم الله استخف و علينا رد و هو راد علي الله و هو علي حد الشرك لايح و واضح است كه مخالفت حكم مجتهدين كه حافظان شرع حضرت سيدالمرسلين اند با شرك در يك درجه است پس هر كه مخالفت حكم خاتم المجتهدين و وارث علوم سيد المرسلين و نائب الأئمة المعصومين عليهم السلام لا يزال كاسمه العلي عليا عاليا كند در مقام متابعت نباشد بي شايبه ملعون و مردود و در اين آستان ملايك آشيان مطرود است و به سياسات عظيمه و تأديبات بليغه مؤاخذ خواهد شد. كتبه ي طهماسب بن شاه اسمعيل الصفوي الموسوي.

و حكايت شده كه در عصر شريف او سفيري از سلطان روم بر شاه طهماسب



[ صفحه 423]



وارد شد. اتفاقا روزي جناب محقق مذكور در مجلس سلطان تشريف داشتند سفير او را بشناخت و خواست مابين خود و شيخ باب جدلي مفتوح كند، گفت اي شيخ تاريخ مذهب شما و اختراع طريقه ي شما نهصد و شش است كه اول سلطنت شاه اسمعيل باشد و او مطابق است با كلمه ي مذهب ناحق و در اين اشاره است به بطلان مذهب شما. محقق بديهة در جواب او فرمود كه ما و شما عرب مي باشيم و بايد عرب تكلم كنيم چرا مي گوئي مذهب ناحق بگو مذهبنا حق، فبهت الذي كفر و بقي كانما القم الحجر.

بالجمله شاه طهماسب در پانزدهم شهر صفر سنه نهصد و هشتاد و چهار در قزوين وفات كرد و از اتفاقات آنكه جمله ي پانزدهم شهر صفر ماده ي تاريخ او شده و آثار حسنه و سيرت مستحسنه ي او را مجال ذكر نيست. و بعد از او پسرش شاه اسمعيل ثاني سلطان شد و او بر طريقه ي اهل سنت بود و با اهل ايمان و علماء و سادات بدرفتاري مي نمود لاجرم سلطنتش طولي نكشيد و قريب يك سال و نيم سلطنت كرد و در شب سيزدهم شهر رمضان سنه نهصد و هشتاد و پنج در مجلس طرب خود ناگهان خناق كرد و بمرد. آنگاه برادرش سلطان محمد مكفوف معروف به شاه خدابنده ي ثاني سلطان شد و ده سال سلطنت كرد، پس تفويض كرد سلطنت را به فرزندش شاه عباس اول در سنه نهصد و نود و شش كه مطابق است با كلمه ي ظل الله، پس شاه عباس مدت چهل و چند سال در كمال ابهت و جلالت سلطنت كرد و در سنه هزار و نه پياده از اصفهان به مشهد مقدس مشرف شد و در بيست و هشت روز اين مسافت بعيده را كه قريب به دويست فرسخ است پياده پيمود، صاحب تاريخ عالم آرا اين اشعار را در اين باب سروده:



غلام شاه مردان شاه عباس

شه والا گهر خاقان امجد



به طوف مرقد شاه خراسان

پياده رفت با اخلاص بي حد



تا آخر اشعار، و در آخر گفته:



پياده رفت و شد تاريخ رفتن

زاصفاهان پياده (1009) تا به مشهد



مؤلف گويد كه از شاه عباس خيرات و آثار بسيار به يادگار مانده هر كه طالب



[ صفحه 424]



است رجوع كند به كتاب عالم آراء و غيره، ميرداماد ره در كتاب اربعة ايام خود فرموده كه پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس ره در تمامي مدت مديد كه با داعي دولت قاهره صحبت مي داشت اين ايام را به پاكيزگي و عبادت مي گذرانيد و غسل مي كرد و روزه مي داشت و زيارت مأثوره را با فقير به جا مي آورد و تصدقات بسيار مي فرمود تا آنكه فرموده و شبها با جمعي مخصوص از اهل علم افطار مي كرد و بعد از افطار تا قريب نصف شب به صحبت علمي و مباحث علماء با يكديگر مجلس مي گذرانيد. انتهي. سنه ي هزار و سي و هشت در شب بيست و چهار جمادي الاولي به مرض اسهال در مازندران وفات كرد.

و بعد از او نبيره اش شاه صفي اول فرزند فرزندش صفي ميرزاي شهيد لباس سلطنت پوشيده و چهارده سال سلطنت كرد و در 12 صفر سنه هزار و پنجاه و سه وفات كرد و در بلده ي طيبه ي قم به خاك رفت و قبر او در جهت قبله ي روضه ي حضرت معصومه عليهاالسلام واقع است و اكنون داخل روضه شده است كه زنها از صحن زنانه داخل آن مكان مي شوند و زيارت مي نمايند حضرت معصومه عليهاالسلام را، سقف و ديوار او مزين است به كاشي معرق بسيار ممتاز و از بناهاي شاه عباس ثاني است (در كتيبه ي اين بقعه سوره ي مباركه يسبح لله به خط ميرزا محمدرضا امامي در كمال حسن و خوبي نوشته شده) و بعد از او فرزندش شاه عباس ثاني به سن نه سالگي بر اريكه ي سلطنت قرار گرفت و مدت بيست و شش سال سلطنت كرد و در سنه هزار و هفتاد و هشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات كرد جنازه اش را به قم رسانيدند و در جوار حضرت معصومه عليهاالسلام در بقعه ي بزرگي جنب بقعه ي پدرش او را به خاك سپردند و بعد از از او فرزندش شاه صفي دوم در ششم شعبان سنه هزار و هفتاد و هشت بر تخت سلطنت آرميد.

محقق خوانساري در مسجد جامع شاهي خطبه خوانده نثارها افشاندند و او را شاه سليمان گفتند و آن جناب پادشاهي بود با عدالت و در سنه هزار و هشتاد و شش قبه ي مطهره ي حضرت امام رضا عليه السلام را تعمير كرد و بر تذهيب آن افزود و در سنه هزار و صد و پنج وفات كرده در قم در بقعه ي نزديك بقعه ي شاه



[ صفحه 425]



عباس به خاك رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسين منتقل گرديد و او آخر سلاطين صفويه بود و متصل شد دولت ايشان به فتنه ي افاغنه و محاصره ي ايشان شهر اصفهان را تا آنكه اهل شهر مضطر شدند و دروازه ها را گشودند افاغنه به شهر ريختند و خون جمله اي از اعيان و عظماء دولت صفويه را ريختند و شاه سلطان حسين را با برادران و فرزندانش حبس كردند.

و اين واقعه در سنه هزار و صد و سي و هفت بود و پيوسته سلطان حسين در محبس بود تا سلطان محمود افغان مردود بمرد و سلطان اشرف منحوس به جاي وي نشست، پس به امر او قريب پانصد حمام و مدرسه و مسجد را خراب كردند، و چون فتوري در دولت خود بديد از اصفهان حركت كرد و امر كرد شاه سلطان حسين را در محبس هلاك كردند و او را بي غسل و كفن بگذاشت و اهل و عيال او را اسير كرد و اموالش را به غارت برد، و اين واقعه در بيست و دوم محرم سنه هزار و صد و چهل بود، پس مردم بعد از زماني نعش سلطان حسين را به قم بردند و در جوار عمه اش حضرت فاطمه عليهاالسلام نزديك پدرش به خاك سپردند.

و بدان نيز كه از اعقاب محمد بن قاسم بن حمزة بن امام موسي عليه السلام است سيد اجل خاتم الفقهاء و المجتهدين و وارث علوم اجداده الطاهرين مقتدي الأنام و مرجع الخاص و العام مولانا الحاج سيد محمدباقر بن محمدنقي موسوي و شفتي اصفهاني معروف به حجة الأسلام تلميذ جناب بحرالعلوم و محقق قمي و آقا سيد محسن و آقا سيد علي رضوان الله عليهم اجمعين جلالت شأنش زياده از آن است كه ذكر شود در عبادات و مناجات و نوافل و اوراد، و رسانيدن فوائد به طلاب و فقراء و سادات، حكايات بسيار از آن جناب نقل شده و من در كتاب فوائد الرضويه كه در احوال علماء اماميه است به برخي از آن و به مصنفات آن بزرگوار اشاره كردم، اين مقام را گنجايش نقل نيست.

وفات آن جناب در سنه ي هزار و دويست و شصت (غرس) واقع شد و قبر شريفش در اصفهان مشهور و زيارتگاه نزديك و دور است و فرزندش سيد سند و ركن معتمد جناب حاج سيد اسدالله كه در جميع كمالات و فضل و فخار



[ صفحه 426]



وارث آن پدر و ثاني آن بحر زخار است، از اجلاء تلامذه ي صاحب جواهر است، گويند مردم در اغلب مكارم اخلاق و محامد اوصاف او را بر پدر بزرگوارش مقدم مي داشتند. و لنعم ما قيل:



ان السري اذا سري فبنفسه

و ابن السري اذا سري اسراهما.



وفاتش در سنه هزار و دويست و نود (غرص) واقع شد، قبر شريفش در نجف اشرف نزديك باب قبله ي صحن مطهر است.

و اما عبدالله و عبيدالله پسران حضرت امام موسي عليه السلام، پس هر دو صاحب اعقاب مي باشند و چنانكه از بعضي كتب انساب نقل شده جماعتي از اولادهاي او در ري بودند كه از جمله مجدالدولة والدين ذوالطرفين ابوالفتح محمد بن حسين بن محمد بن علي بن قاسم بن عبدالله بن الأمام موسي الكاظم عليه السلام بوده كه خواهرش ستي سكينه بنت حسين بن محمد مادر سيد اجل مرتضي ذوالفخرين ابوالحسن المطهر ابن ابي القاسم علي بن ابي الفضل محمد است كه شيخ منتجب الدين در وصف او فرموده از بزرگان سادات عراق و صدور اشراف است و منتهي شده منصب نقابت و رياست در زمان او به سوي او، و علم و نشانه بوده در فنون از علم، از براي او است خطب و رسائلي قرائت كرده بر شيخ ابوجعفر طوسي در سفر حج روايت نموده از براي ما از او سيد نجيب ابومحمد حسن موسوي [1] انتهي.

و از بعضي از كتب انساب نقل است كه در حق او گفته كه سيد مطهر يگانه ي دنيا بوده در فضل و بزرگواري و كرامت نفس كثير المحاسن و حسن الأخلاق بوده و سفره اش پيوسته پهن و مبذول بوده و متكلم و اهل نظر و متوسل و شاعر بوده و



[ صفحه 427]



نقابت طالبيين در ري با او بوده و پدرش ابوالحسن علي الزكي نقيب ري پسر سلطان محمد شريف است كه در قم مدفون است و بسيار جليل القدر است و در ذكر اولادهاي عبدالله الباهر بن امام زين العابدين عليه السلام به او اشاره رفت.

و بالجمله سيد مطهر را دو پسر بوده: محمد و علي، اما محمد بن مطهر را پسري بوده فخرالدين علي نقيب قم بوده، و اما علي بن مطهر را كه عزالدولة و الدين و شرف الأسلام و المسلمين باشد پسري بوده محمد نام از اهل علم و فضل و شرف و جلالت و رياست، و او پدر عزالدين يحيي است كه شيخ منتجب الدين او را ثناء بليغ گفته و در باب اولادهاي امام زين العابدين عليه السلام به او اشاره كرديم، او را خوارزمشاه شهيد كرد، قبرش در طهران مي باشد. گويند والدش شرف الدين را چند دختر بود و اولاد ذكور نداشت چون زوجه اش يحيي حامله شد، شرف الدين حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در خواب ديد عرض كرد كه يا رسول الله (ص) اين بچه كه در شكم عيالم است چه نام گذارم؟ فرمود يحيي، چون آن پسر به دنيا آمد او را يحيي نام نهادند، آنگاه كه شهيد شد فهميدند سر نام گذاشتن حضرت رسول صلي الله عليه و آله او را به يحيي.

و بدان نيز كه از اعقاب عبدالله بن امام موسي عليه السلام است حبرنبيل و محدث جليل سيد سند سلالة الأطهار والد الأماجد الأعاظم الأخيار المنتشرين نسلا بعد نسل في الأقطار آقا سيد نعمت الله جزايري ابن سيد عبدالله بن محمد بن الحسين بن احمد بن محمود بن غياث الدين بن مجدالدين بن نورالدين ابن سعدالدين بن عيسي بن موسي بن عبدالله بن الأمام موسي الكاظم عليه السلام كه تلميذ علامه ي مجلسي و آقا سيد هاشم احسائي و محقق سبزواري و محقق خوانساري و محدث كاشاني و غير ايشان است و كتب بسيار تصنيف كرده. خود آن جناب در بعض مصنفات خود شرح حال خود را نوشته و جماعتي نيز احوال او را به شرح نوشته اند مانند نافله اش سيد عبدالله و سيد فاضل سيد عبداللطيف شوشتري در تحفة العالم و غير ايشان وفاتش در قريه ي جايدر در شب جمعه بيست و سيم شوال سنه هزار و صد و دوازده واقع شده و فرزند جليلش سيد نورالدين از اهل علم و



[ صفحه 428]



صاحب رسائل متعدده است، وفات كرده در ذيحجه سنه هزار و صد و پنجاه و هشت. روايت مي كند از پدرش و از شيخ حر عاملي و فرزندش سيد اجل عالم متبحر نقاد آقا سيد عبدالله بن نورالدين بن نعمت الله الموسوي از اجلاء اين طايفه است جمع شده بود در او جودت فهم و حسن سليقه و كثرت اطلاع و استقامت طريقه چنانكه ظاهر مي شود از رجوع به مؤلفات شريفه اش كه از جمله ي آنها است شرح نخبه و شرح مفاتيح الأحكام و ذخيره و غيرها و اجازه اي نوشته كه در آن شرح كرده حال خود و حال پدر و جد و احوال جمله از مشايخ خود را، روايت مي كند از والدش و از مير محمدحسين خاتون آبادي و آقا سيد صدرالدين رضوي قمي و آقا سيد نصرالله حايري شهيد، و روايت مي كند آقا سيد نصرالله از او و اين يعني روايت كردن هر يك از دو شيخ از ديگر در علم دراية موسوم است به مذبح، و نظيرش روايت علامه ي مجلسي است از سيد عليخان شارح صحيفه، و روايت سيد از او و روايت علامه ي مجلسي از شيخ حر عاملي و روايت شيخ حر از مجلسي رضوان الله عليهم اجمعين و سيد اجل شهيد سعيد اديب اريب آقا سيد نصرالله موسوي مذكور آيتي بوده در فهم و ذكاء و حسن تقرير و فصاحت تعبير مدرس بوده در روضه ي منوره ي حسينيه و كتب و رسائلي تصنيف كرده از جمله الروضات الزاهرات في المعجزات بعد الوفات و سلاسل الذهب و غير ذلك، سلطان روم او را در قسطنطنيه شهيد كرد. و روايت مي كند علامه بحرالعلوم ره از صاحب كرامات آقا سيد حسين قزويني از آقا سيد نصرالله مذكور و او از موالي ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه ي مجلسي ره.

و از اعقاب عبيدالله بن موسي عليه السلام است شريف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن الأمام موسي الكاظم عليه السلام علوي موسوي مصري روايت مي كند از او شيخ تلعكبري و سماع كرده از او حديث را در سنه سيصد و چهل و از او اجازه گرفته.

و اسحق بن موسي الكاظم عليه السلام ملقب به امين است و در سنه ي دويست و چهل در مدينه وفات كرد، و رقيه دختر او عمرش طولاني گشت تا در سنه سيصد و



[ صفحه 429]



شانزده وفات كرد و در بغداد به خاك رفت، و اعقاب از او پسرانش عباس و محمد و حسين و علي است و از احفاد او است شيخ زاهد [2] ورع ابوطالب محمد الملهوس [3] ابن علي بن اسحق بن عباس بن اسحق بن موسي الكاظم عليه السلام كه صاحب قدر و جلالت و جاه و حشمت بوده در بغداد، و از احفاد حسين بن اسحق است ابوجعفر محمد صوراني كه در شيراز به قتل رسيده و قبرش در شيراز در باب اصطخر زيارت كرده مي شده و ابوالفرج در مقاتل الطالبيين گفته كه در ايام مهتدي سعيد حاجب در بصره جعفر بن اسحق بن موسي الكاظم عليه السلام را به قتل رسانيد.

مؤلف گويد در انساب مجدي است كه مادر اسحق بن الكاظم عليه السلام ام ولدي بوده لكن از روايتي كه در طب الأئمه است معلوم مي شود كه مادر اسحق نيز ام احمد بوده و آن روايت چنين است كه اسحق بن الكاظم عليه السلام روايت كرده از مادرش ام احمد كه گفت فرمود سيد من يعني موسي بن جعفر عليه السلام كه، هر كه نظر افكند به خون خود در شاخ اول حجامت ايمن شود از واهنه تا حجامت، ديگر پرسيدم از سيد خود كه واهنه چيست، فرمود درد گردن.

و زيد [4] بن موسي عليه السلام را زيد النار مي گفتند به جهت آنكه در ايام ابوالسرايا كه طالبيين خروج كردند، زيد به بصره رفت و خانه هاي بني عباس را در بصره بسوزانيد چنانچه در تتمة المنتهي نگارش يافته و چون ابوالسرايا مقتول گشت و اركان طالبيين متزلزل شد زيد را مأخوذ داشتند و براي مأمون به مرو فرستادند مأمون او را به حضرت رضا عليه السلام بخشيد و زيد زنده بود تا آخر ايام متوكل بلكه زمان منتصر را نيز درك نموده او را منادمت نموده و در سر من رأي



[ صفحه 430]



وفات كرد. و به قول صاحب عمدة الطالب مأمون او را زهر داد و هلاك شد و افعال زيد بر حضرت امام رضا عليه السلام گران آمد و او را توبيخ و تعنيف بسيار فرموده، و در روايتي حضرت قسم خورد تا زنده باشد با زيد تكلم نفرمايد. و از فرمايشات آن جناب است كه به زيد فرمود اي زيد آيا مغرور كرده تو را كلام سفله ي اهل كوفه كه گفتند حضرت فاطمه عليهاالسلام عفت ورزيد پس حق تعالي آتش را بر ذريه ي او حرام نمود، اين مختص به حسن و حسين اولاد بطني آن مخدره است، اي زيد اگر اعتقاد داري كه تو معصيت خدا كني و داخل بهشت شوي و پدرت موسي بن جعفر عليه السلام اطاعت خدا كند و شبها قائم و روزها صائم باشد و داخل بهشت شود، پس تو نزد خدا از پدرت گرامي تر مي باشي، چنين نيست كه تو اعتقاد كرده اي، به خدا قسم نمي رسد احدي به آن كرامتهائي كه نزد خدا است مگر با طاعت و فرمانبرداري حق تعالي و تو گمان كرده اي كه تو به آن مراتب خواهي رسيد به معصيت خدا پس بدگماني كرده اي. زيد گفت من برادر تو و پسر پدر تو مي باشم، فرمود تو برادر مني مادامي كه اطاعت خدا كني، پس آن جناب آن آيه ي مباركه ي قرآن مجيد را كه در حق نوح و پسرش نازل شده است تلاوت فرمود پس فرمود كه حق تعالي پسر نوح را بيرون كرد از آنكه اهل او باشد به سبب معصيت او. و در روايت ديگر فرمود پس هر يك از اقرباء و خويشان ما كه اطاعت خدا نكند از ما نيست، و به حسن وشا راوي حديث فرمود و تو اگر اطاعت خدا كني از ما اهلبيت خواهي بود.


پاورقي

[1] اين سند جليل نجيب الدين ابومحمد حسن بن محمد بن حسن بن علي بن محمد بن علي بن قاسم بن موسي بن عبدالله ابن الأمام موسي الكاظم عليهم السلام است كه شيخ منتجب الدين از او روايت مي كند در حق او گفته الخ ابن مطهر قرائت كرده بر سيد اجل ذوالفخرين سيد مطهر رفع الله تعالي درجاته.

[2] (في المجدي انه كان يعمل الحديد زهدا).

[3] الملهوس بن الملهوس.

[4] در انساب مجدي است كه مادر زيد ام ولد بوده و او را اولاد بسيار است از جمله ام موسي بنت زيد النار است كه در نهايت ورع و زهد بوده. منه ره.