بازگشت

يونس بن عبدالرحمن مولي آل يقطين


عبد صالح جليل القدر عظيم المنزلة وجه اصحاب و از اصحاب اجماع است، روايت شده كه در ايام هشام بن عبدالملك متولد شده و حضرت باقر عليه السلام را در مابين صفا و مروه ملاقات كرده ولكن از آن حضرت روايت نموده و هم گفته كه حضرت صادق عليه السلام را ديدم در روضه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله كه مابين قبر و منبر نماز مي خواند و ممكنم نشد كه از او سؤال كنم ولكن روايت كرده از حضرت كاظم و رضا عليهماالسلام و حضرت رضا عليه السلام اشاره مي فرموده به سوي او در علم و فتوي و او همان كس است كه واقفه مال بسياري به او دادند كه ميل به سوي ايشان كند و امتناع نمود از قبول كردن آن مالها و بر حق ثابت بماند.

شيخ مفيد ره به سند صحيح از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه عرضه كردم بر امام حسن عسكري عليه السلام كتاب يوم و ليله ي يونس را، فرمود اين كتاب



[ صفحه 448]



تصنيف كيست؟ گفتم تصنيف يونس مولي آل يقطين، فرمود عطا فرمايد حق تعالي او را بهر حرفي نوري در روز قيامت. و در روايت ديگر است كه از اول تا به آخر آن تصفح كرد پس فرمود اين دين من و دين همگي پدران من است و تمامش حق است. و بالجمله در سنه دويست و هشت به رحمت خدا پيوست. و در خبر است كه حضرت رضا عليه السلام سه دفعه بهشت را براي او ضامن شد.

از فضل بن شاذان روايت است كه حديث كرد مرا عبدالعزيز بن مهتدي و او بهترين فقهائي بود كه من ديدم و وكيل حضرت رضا عليه السلام و از خواص او بود، گفت سؤال كردم از حضرت رضا عليه السلام پس گفتم كه همانا من نمي توانم ملاقات كنم ترا در هر وقتي يعني راهم دور است و دستم هميشه به شما نمي رسد پس از كه بگيرم معالم دين خود را فرمود بگير از يونس بن عبدالرحمن.

و هم از آن حضرت مروي است كه فرموده يونس در زمان خود مثل سلمان فارسي است در زمان خود و يونس كتبي در فقه و تفسير و مثالب و غيره تصنيف كرده مثل كتب حسين بن سعيد و زيادتر. و روايت است كه چون حضرت موسي بن جعفر عليه السلام وفات كرد در نزد قوام و وكلاء آن حضرت اموال بسيار بود، چون ايشان طمع در آن مال كردند لاجرم موت آن حضرت را انكار كردند و واقفي شدند و در نزد زياد قندي هفتاد هزار اشرفي بود و نزد علي بن ابي حمزه سي هزار، و در آن وقت يونس بن عبدالرحمن مردم را به امامت حضرت رضا عليه السلام مي خواند و انكار مي كرد بر واقفه، ايشان براي او پيغام دادند كه براي چه مردم را به حضرت رضا عليه السلام دعوت مي نمائي، اگر مقصد تو مال است ما تو را از مال بي نياز مي كنيم، و زياد قندي و علي بن ابي حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرفي به او بدهند كه او ساكت شود و بنشيند، يونس گفت ما روايت كرده شده ايم از صادقين عليهم السلام كه فرموده اند هرگاه ظاهر شد بدعت در بين مردم پس بر پيشواي مردم است كه ظاهر كند علم خود را پس اگر نكرد نور ايمان از او ربوده خواهد شد، و من جهاد در دين و امر خدا را ترك نخواهم كرد بر هيچ حالي پس آن دو نفر دشمن او شدند و ظاهر كردند عداوت خود را.



[ صفحه 449]



مؤلف گويد اين روايتي كه يونس نقل فرمود به نحو ديگر نيز وارد شده و آن چنين است كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود هرگاه ظاهر شد بدعت در امت من پس بايد ظاهر كند عالم علم خود را و اگر نه بر او باشد لعنت خدا و ملائكه و مردم جميعا.

و بدانكه روايات در باب بدعت بسيار است و وارد شده كه هر كسي كه تبسم كند در صورت بدعت گذارنده پس به تحقيق اعانت كرده در خراب كردن دين خود. و نيز روايت شده: كسي كه برود به نزد صاحب بدعت و توقير و بزرگ كند او را همانا رفته است به جهت خراب كردن اسلام. و راوندي روايت كرده از حضرت رسول صلي الله عليه و آله كه فرمود كسي كه عمل كند در بدعت فارغ سازد او را شيطان با عبادتش يعني شيطان او را به خود واگذارد متعرضش نشود تا عبادت خود را با حضور قلب و طور خوش به جا آورد و القي عليه الخشوع و البكآء و بيفكند بر او خشوع و گريه را الي غير ذلك. رجوع كرديم به حال يونس ره، روايت است كه يونس را چهل برادر بود كه هر روز به ديدن ايشان مي رفت و بر ايشان سلام مي كرد و آنگاه به منزل خود مي آمد و طعام مي خورد و مهيا مي گشت براي نماز پس مي نشست براي تصنيف و تأليف كتاب.

مؤلف گويد ظاهر آن است كه اين چهل نفر برادران ديني او بودند و اين كار يونس مي خواسته كه زيارت اربعين كرده باشد. و نيز روايت شده از يونس كه گفت صمت عشرين سنة و سئلت عشرين سنة ثم اجبت يعني يونس گفته كه من بيست سال سكوت كردم يعني هر چه از من مي پرسيدند جواب نمي دادم و بيست سال سؤال كرده شدم و جواب دادم، اين معني در صورتي است كه سئلت مجهول خوانده شود، و اگر به صيغه ي معلوم خوانده شود يعني بيست سال سؤال كردم و بعد از آن ديگر از مسائل جواب مي دادم.

و مدائح يونس بسيار است، و از جمله ي روايات معلوم مي شود كه براي او اصحابش بد مي گفتند و بعضي اقوال فاسده به او نسبت مي دادند. و در خبر است كه وقتي با وي گفتند كه بسياري از اين اصحاب در حق تو بد مي گويند و ياد



[ صفحه 450]



مي كنند تو را به غير خوبي، گفت شاهد مي گيرم شما را بر اينكه هر كسي كه از براي او در اميرالمؤمنين عليه السلام نصيبي است يعني از شيعيان او است پس من حلال كردم او را از آنچه گفته.

و حكي انه حج يونس ابن عبدالرحمن اربعا و خمسين حجة و اعتمر اربعا و خمسين عمرة و الف الف جلد ردا علي المخالفين و يقال انتهي علم الائمة عليهم السلام الي اربعة نفر اولهم سلمان الفارسي و الثاني جابر و الثالث السيد و الرابع يونس بن عبدالرحمن.

و عن الفضل بن شاذان، قال ما نشأ في الاسلام رجل من سائر الناس كان افقه من سلمان الفارسي رضي الله تعالي عنه و لا نشأ بعده رجل افقه من يونس ابن عبدالرحمن.

و عن الشهيد الثاني، اورد الكشي في ذمه نحو عشرة احاديث و حاصل الجواب عنها يرجع الي ضعف بعض سندها و جهالة بعض رجالها. و الله اعلم بحاله.