بازگشت

حسن خلق آن حضرت است نسبت به عمري بدكردار


شيخ مفيد و ديگران روايت كرده اند كه در مدينه ي طيبه مردي بود از اولاد خليفه دوم كه پيوسته حضرت امام موسي عليه السلام را اذيت مي كرد، ناسزا به آن



[ صفحه 344]



جناب مي گفت، و هر وقت كه آن جناب را مي ديد به اميرالمؤمنين عليه السلام دشنام مي داد. تا آنكه روزي بعضي از كسان آن حضرت عرض كردند كه بگذاريد ما اين فاجر را بكشيم، حضرت ايشان را نهي كرد از اين كار نهي شديدي و زجر كرد ايشان را و پرسيد كه آن مرد كجا است؟ عرض كردند در يكي از نواحي مدينه مشغول زراعت است حضرت سوار شد از مدينه به ديدن او تشريف برد، وقتي رسيد كه او در مزرعه ي خود توقف داشت. حضرت به همان نحو كه سوار بر حمار خود بود داخل مزرعه شد آن مرد صدا زد كه زراعت ما را نمال، از آنجا نيا، حضرت به همان نحو كه مي رفت رفت تا به او رسيد و نشست نزد او، و با او به گشاده روئي و خنده سخن گفت و سؤال كرد از او كه چه مقدار خرج زراعت خود كرده اي؟ گفت صد اشرفي، فرمود چه مقدار اميد داري از آن بهره ببري، گفت غيب نمي دانم، حضرت فرمود من گفتم چه اندازه اميد داري عايدت بشود؟ گفت اميد دارم كه دويست اشرفي عايد شود، پس حضرت كيسه ي زري بيرون آوردند كه در آن سيصد اشرفي بود و به آن مرحمت كردند و فرمودند اين را بگير و زراعتت نيز باقي است و حق تعالي روزي خواهد فرمود تو را در آنچه اميد داري، عمري برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و از آن جناب درخواست كه از تقصيرات او بگذرد و او را عفو فرمايد، حضرت تبسم فرمود و برگشت پس از آن عمري را در مسجد ديدند نشسته چون نگاهش به آن حضرت افتاد گفت الله اعلم حيث يجعل رسالته اصحابش با وي گفتند كه قصه ي تو چيست تو پيش از اين غير اين مي گفتي، گفت شنيديد آنچه گفتم باز بشنويد. پس شروع كرد به آن حضرت دعا كردن، اصحابش با او مخاصمه كردند او نيز با ايشان مخاصمه كرد پس حضرت فرمود بكسان خود كه كدام يك بهتر بود، آنچه شما اراده كرده بوديد يا آنچه من اراده كردم، همانا من اصلاح كردم امر او را به مقدار پولي و كفايت كردم شرم او را به آن.