بازگشت

نوشتن آن حضرت است كاغذي به والي در توصيه ي در حق مؤمني


علامه ي مجلسي در بحار در احوال حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از كتاب



[ صفحه 346]



قضاء حقوق المؤمنين نقل كرده كه او به اسناد خود از مردي از اهل ري روايت كرده كه گفت يكي از كتاب يحيي بن خالد بر ما والي شد، و بر گردن من بود از سلطان بقاياي خراج ملك كه اگر از من مي گرفتند فقير و بي چيز مي شدم، چون آن شخص والي شد مرا بيم گرفت از آنكه مرا بطلبد و الزام كند به دادن مال، بعضي به من گفتند كه اين شخص والي اهل اين مذهب است و ادعاي تشيع مي كند، باز من خائف بودم كه مبادا شيعه نباشد و چون من نزد او بروم مرا حبس كند و مطالبه ي مال نمايد و مرا آسيبي برساند لاجرم رأيم بر آن قرار گرفت كه پناه به حق تعالي برم و خدمت امام زمان خويش مشرف شوم و حال خود را براي آن حضرت بگوم تا چاره اي براي من كند، پس سفر حج كردم و خدمت مولاي خود حضرت صابر يعني موسي بن جعفر عليه السلام رسيدم و از حال خود شكايت كردم و چاره ي كار خويش طلبيدم آن حضرت كاغذي براي والي نوشت و به من عطا فرمود كه به او برسانم و آنچه در آن نامه مرقوم فرموده بود اين كلمات بود:

بسم الله الرحمن الرحيم اعلم ان الله تحت عرشه ظلا لا يسكنه الا من اسدي الي اخيه معروفا او نفس عنه كربة او ادخل علي قلبه سرورا و هذا اخوك و السلام.

يعني بدان به درستي كه براي خداوند تعالي در زير عرشش سايه ي رحمتي است كه جاي نمي گيرد در آن مگر كسي كه نيكوئي و احسان كند به برادر خود يا آسايش دهد او را از غمي يا داخل كند بر او سروري و اين برادر تو است و السلام.

پس چون از حج برگشتم شبي به منزل والي رفتم و اذن خواستم و گفتم خدمت والي عرض كنيد كه مردي از جانب حضرت صابر عليه السلام پيغامي براي شما آورده، چون اين خبر به آن والي خداپرست رسيد خودش از خوشحالي پا برهنه آمد تا در خانه و در را باز كرد و مرا بوسيد و در برگرفت و مكرر مابين چشمان مرا بوسه داد و پيوسته از احوال امام عليه السلام مي پرسيد و هر زمان كه من خبر سلامتي او را مي گفتم شاد مي گشت و شكر خداي به جا مي آورد پس مرا داخل كرد و در صدر مجلس خود نشانيد و خودش مقابل من نشست. پس من كاغذ امام



[ صفحه 347]



عليه السلام را بيرون آوردم و به او دادم، چون آن مكتوب شريف را گرفت ايستاد و ببوسيد و قرائت كرد و چون بر مضمون آن مطلع شد مال خود و جامه هاي خود را طلبيد و هر چه درهم و دينار و جامه بود با من بالسويه قسمت كرد و آنچه از اموال كه ممكن نبود قسمت شود قيمتش را به من عطا كرد و هر چه را كه با من قسمت مي كرد در عقبش مي گفت اي برادر آيا مسرورت كردم مي گفتم بلي به خدا سوگند زياده مسرورم كردي پس دفتر مطالبات را طلبيد و آنچه به اسم من در آن بود محو كرد و نوشته اي به من داد مشتمل بر برائت ذمه ي من از آن مالي كه سلطان از من مي خواسته پس من با او وداع كردم و از خدمتش بيرون آمدم و با خود گفتم كه اين مرد آنچه به من احسان كرد من قدرت مكافات آن ندارم بهتر آن است كه سفر حج گذارم و براي او در موسم دعا كنم و هم خدمت مولاي خود شرفياب شوم و احسان اين مرد را نسبت به خودم برايش نقل كنم تا آن جناب نيز دعا كند براي او، پس به جانب حج رفتم و خدمت مولاي خود رسيدم و شروع كردم به نقل كردن قضيه ي مرد والي، من حديث مي كردم و پيوسته صورت مبارك امام از خوشحالي و سرور افروخته مي شد، عرض كردم اي مولاي من مگر كارهاي اين مرد شما را مسرور كرد فرمود بلي به خدا سوگند همانا كارهاي او مرا مسرور كرد، اميرالمؤمنين عليه السلام را مسرور كرد و الله جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را مسرور كرد همانا حق تعالي را مسرور كرد.

مؤلف گويد كه اين حديث را شيخ احمد بن فهد در كتاب عدة الداعي به اختلاف كمي از يقطين جد حسن بن علي بن يقطين روايت كرده فرموده كه در اهواز بود و در جاي صابر صادق عليه السلام ذكر شده، و علامه ي مجلسي در كتاب عشرت بحار اشاره به روايت ابن فهد كرده و فرموده كه اين روايت كه مروي بودن از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام باشد اظهر است.