بازگشت

عاقبت دشمني با اهل بيت


علي بن يقطين يكي از شاگردان مورد اعتماد امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام بود كه امام عليه السلام به او اجازه داد به عنوان يكي از كارگزاران هارون الرشيد باشد و در اين دستگاه در مواقع حساس در حفظ اولياي خدا (به طور محرمانه) بكوشد.

علي بن يقطين مي گويد امام كاظم عليه السلام به من فرمود خداوند در دستگاه سلطان دوستاني دارد كه از حريم اولياء خود به وسيله ي آن ها دفاع مي كند؛ علي بن يقطين از مدافعين اولياء خدا بود، در عين حال در ظاهر به عنوان يكي از وزراي هارون الرشيد در دستگاه هارون كار مي كرد. در يكي از روزها هارون الرشيد لباس هايي به عنوان قدرداني علي بن يقطين براي او فرستاد كه از جمله يك لباس فاخر و سياه رنگ و طلاباف و گرانبها بود. علي بن يقطين مطابق معمول كه خمس اموالش را نزد امام كاظم عليه السلام مي برد آن لباس ها را همراه خمس مال توسط غلامش به خدمت امام كاظم عليه السلام تقديم كرد. امام كاظم عليه السلام آن ها را قبول كرد و سپس آن لباس فاخر شاهانه و طلاباف را توسط فرد ديگري به علي بن يقطين بازگردانيد و در نامه اي براي وي نوشت كه



[ صفحه 300]



اين لباس مخصوص را نزد خود نگهدار و از خود دور نكن، روزي جرياني پيش مي آيد كه به وجود آن نياز پيدا مي كني. علي بن يقطين حيران شد كه چه رازي در پشت پرده است ولي طبق دستور امام آن لباس را در جاي مطمئن نگه داشت. مدتي از اين جريان گذشت، بين علي بن يقطين و خادم مخصوصش كدورتي پيش آمد و آن خادم از خانه او بيرون آمد تا اين كه در فرصتي مناسب خود را به هارون الرشيد رسانيد و از علي بن يقطين سعايت و سخن چيني كرد و به هارون الرشيد گفت علي بن يقطين به امامت موسي بن جعفر عليه السلام اعتقاد دارد و خمس مالش را در هر سال براي او مي فرستد و از جمله فلان لباس فاخر طلاباف را كه شما به او داده بوديد را براي موسي بن جعفر عليه السلام فرستاده است.

هارون الرشيد سخت خشمگين شد و بي درنگ علي بن يقطين را جلب كرد و با تندي به او گفت آن لباس خز سياه را چه كردي؟ علي بن يقطين گفت آن را در كيف مخصوصي گذاشته ام و خوش بو نموده ام و صبح و شام به عنوان تبرك آن را باز مي كنم و به آن مي نگرم و سپس به جاي خود مي گذارم. هارون گفت هم اكنون آن را به اين جا بياور.

علي بن يقطين همان دم يكي از غلامان را فرستاد تا آن را بياورد. هارون آن را باز كرد و آن لباس فاخر مخصوص را ديد كه بوي خوبي دارد و در جاي بسيار خوبي نگهداري مي شود. خشمش فرونشست و به علي بن يقطين گفت آن را به جاي خود برگردان و ديگر هرگز سعايت ناجوانمردانه ي افراد را درباره ي تو قبول نمي كنم؛ علاوه بر آن دستور داد هر سال جوايزي به علي بن يقطين بدهند و آن غلام سعايت كننده را



[ صفحه 301]



هزار شلاق بزنند كه در پانصد شلاق جان سپرد [1] .

علي بن جعفر برادر امام كاظم عليه السلام كه مرقد شريفش در قم محل زيارت عامه است، مي گويد براي عمره ي ماه رجب در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل (برادر زاده ي امام كاظم عليه السلام) نزد من آمد و گفت عمو جان تصميم دارم به بغداد مسافرت كنم دوست دارم با عمويم موسي بن جعفر عليه السلام خداحافظي كنم، دلم مي خواهد تو نيز همراه من باشي.

من با او به حضور امام كاظم عليه السلام رفتيم، خم شدم و سر حضرت را بوسيدم و عرض كردم برادر زاده محمد بن اسماعيل مي خواهد به مسافرت برود اينك آمده تا با شما خداحافظي كند.

فرمود بگو بيايد. نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت قربانت گردم مرا موعظه بفرما. فرمود اوصيك ان تتقي الله في دمي؛ به تو سفارش مي كنم كه درباره ي خون من از خدا بترسي. محمد گفت هر كس درباره ي تو بدي كند به خودش مي رسد و سپس براي بدخواه امام كاظم عليه السلام نفرين كرد.

بار ديگر محمد بن اسماعيل سر عمويش امام كاظم عليه السلام را بوسيد و گفت مرا موعظه كن. امام عليه السلام بار ديگر فرمود: اوصيك ان تتقي الله في دمي؛ تو را سفارش مي كنم كه درباره ي خون من از خدا بترسي. او باز همان سخن را تكرار كرد و براي بار سوم همان اتفاق افتاد. حضرت به اندرون رفت و مرا صدا زد. نزدش رفتم كيسه اي كه محتوي صد دينار بود به من داد و فرمود اين پول را به پسر برادرت (محمد بن اسماعيل) بده تا كمك خرجش در سفر باشد، دو كيسه ديگر نيز داد و فرمود همه



[ صفحه 302]



را به او بده. عرض كردم اگر طبق آن چه فرمودي از او مي ترسي پس چرا او را بر ضد خود كمك مي كني؟

فرمود: هر گاه من صله ي رحم كنم ولي او قطع رحم نمايد خدا رشته عمرش را قطع مي كند، سپس سه هزار درهم ديگر داد و فرمود: به او بده.

علي بن جعفر مي گويد من نزد محمد بن اسماعيل رفتم كيسه اول (صد دينار) را دادم بسيار خوشحال شد و براي عمويش امام كاظم عليه السلام دعا كرد، كيسه دوم و سوم را دادم به گونه اي خوشحال شد كه گمان كردم ديگر به بغداد نمي رود، باز سيصد درهم به او دادم ولي در عين حال او به بغداد نزد هارون رفت و گفت گمان نمي كردم در روي زمين دو خليفه باشد، تا اين كه ديدم مردم به عمويم موسي بن جعفر عليه السلام به عنوان خليفه سلام مي كنند (و به اين ترتيب سخن چيني كرد و هارون را بر ضد امام كاظم عليه السلام برانگيخت).

هارون صد هزار درهم براي او فرستاد ولي خداوند او را به بيماري (درد شديد گلو شبيه ديفتري) گرفتار كرد كه نتوانست به يك درهمش بنگرد و آن ا مصرف كند و مرد [2] .


پاورقي

[1] اعلام الوري، ص 293.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 485.