بازگشت

نصوص امامت حضرت موسي بن جعفر


در ذيل كتاب احوال حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه اخباري كه از



[ صفحه 29]



آن حضرت در نص بر ولايت و تصريح بر امامت اين امام ذي منقبت مروي است مسطور است، اكنون به ديگر نصوص و اخبار منصوصه نيز اشارت مي رود و به پاره اي ادله منقوله و معقوله گزارش مي نمايد بمنه و توفيقه.

در جلد دوم كفاية الموحدين موسوم بقصة الولاية مسطور است:

رسول خداي صلي الله عليه وآله در حق موسي بن جعفر عليهماالسلام مي فرمايد: هر كس دوست مي دارد كه در حالتي كه طاهر و مطهر باشد خداي را ملاقات كند، بايد تولي به موسي بن جعفر جويد.

و محمد بن ابراهيم حمويني به سند خود از ابي ابن كعب روايت كرده است كه رسول خداي صلي الله عليه وآله فرمود:

خداي تعالي در صلب جعفر بن محمد صادق عليهم السلام نطفه طيبه طاهره اي قرار داده است و رحمتش را بر وي نازل كرده و او را نام نهاده است به موسي و او را امام و پيشواي خلق گردانيده است، و فرمود جبرئيل از جانب رب جليل اوصاف ايشان را بياورده است.

در مناقب ابن شهر آشوب از داوود بن كثير رقي مسطور است كه:

مردي اعرابي نزد ابوحمزه ثمالي بيامد و از خبري پرسش كرد گفت حضرت صادق عليه السلام وفات كرد، ابوحمزه نعره اي بركشيد و بيهوش بيفتاد، چون به خويش پيوست گفت: آيا كسي را وصي خود گردانيد؟ اعرابي گفت: به پسرش عبدالله و موسي و ابي جعفر منصور وصيت نهاد.

اين وقت ابوحمزه بخنديد و گفت: سپاس خداوندي را كه ما را به مهدي هدايت كرد، يعني به آن كسي كه ما را به راه راست مي نمايد، و حال كبير را بر ما روشن ساخت، و بر صغير دلالت نمود و امري بزرگ را مخفي بداشت.

از تفسير اين كلمات او پرسيدند ابوحمزه گفت:

عيوب كبير را آشكار كرد يعني اگر عبدالله كه فرزند مهين است شايسته بودي صغير را با وي در وصيت داخل نمي كردند، و ما را بر صغير دلالت نمود يعني اگر حضرت



[ صفحه 30]



صادق عليه السلام فرزند كوچك خود موسي را داراي مقام امامت و وصايت نمي دانست در امر وصايت با عبدالله مضاف نمي گردانيد، و پوشيده داشت وصيت را از منصور يعني در ظاهر امر به همان موسي عليه السلام به تنهايي تسليم ننمود، بلكه ديگران را نيز نام برد تا اگر منصور بپرسد كدام كس را وصي خود نمود بگويند تو را و به اين حكمت در مقام خصومت و فساد كار و قتل حضرت امام موسي عليه السلام برنيايد.

و در كتاب مناقب ابن شهر آشوب از صفوان جمال مروي است كه از حضرت ابي عبدالله عليه السلام از صاحب اين امر يعني امر امامت پرسيدم فرمود:

«صاحب هذا الأمر لا يلهو لا يلعب» كسي كه صاحب اين امر يعني امامت باشد از اوصافش اين است كه هرگز كار لعو و لعب نكند.

پس در اين حال حضرت موسي بن جعفر صلوات الله عليه روي آورد و كودك بود و بهمه [1] و بقولي عناقي [2] مكيه با خود داشت و همي با او مي فرمود «اسجدي لربك» پروردگار خود را سجده بگذار.

حضرت ابي عبدالله آن حضرت را بگرفت و به خويشتن مضموم ساخت و فرمود «بأبي و امي(من) لا يلهو و لا يلعب» پدر و مادرم فدايش باد كه نه لهو و نه لعب مي نمايد. و ديگر در يازدهم بحارالانوار از زرارة بن اعين مروي است كه گفت:

به حضرت ابي عبدالله عليه السلام درآمدم و سيد فرزندانش، موسي سلام الله عليه در طرف راست آن حضرت جاي داشت، و در پيش روي مباركش مرقدي و خوابگاهي بود، يعني رختخوابي بود كه در هم پيچيده بودند، با من فرمود: اي زراره داود رقي و حمران و ابوبصير را نزد من حاضر كن.

و در اين حال مفضل بن عمر به حضرتش تشرف جست، من بيرون شدم و آنان كه فرمان داده بود حاضر ساختم و همچنان مردمان به حضور مرحمت ظهورش حاضر مي شدند، و تن به تن به مجلس شريفش اندر آمدند تا شماره ما به سي تن رسيد.



[ صفحه 31]



و چون مجلس را احتشاد و احتشامي [3] پديد شد و فرمود: اي داوود، روي اسماعيل را براي من بگشاي، يعني پسرم اسماعيل كه وفات كرده و در اين بسترش در هم پيچيده ايم چهره او باز نماي، پس روي او را برگشودم آن حضرت فرمود اي داوود آيا اسماعيل زنده است يا مرده است؟ داوود عرض كرد: اي مولاي من؛ وي بمرده است.

و آن حضرت آن ميت را بريگان يگان مردمان آن مجلس بنمود تا به پايان مردمان آن مجلس رسيد، و جملگي ايشان هر يك گفتند: اي مولاي من اسماعيل بمرده است.

آن حضرت عرض كرد: بار خدايا گواه باش، آنگاه بفرمود تا اسماعيل را غسل داده و حنوط كردند و او را در اثوابش درآوردند.

و چون از اين كار فراغت يافت با مفضل فرمود: اي مفضل؛ چهره اش را برگشاي، مفضل چهره اش برگشود آن حضرت فرمود: آيا وي زنده است يا مرده است؟ عرض كرد مرده است، آن حضرت عرض كرد: خداوندا برايشان گواه باش.

آنگاه اسماعيل را به جانب گورش حمل كردند، و چون در لحدش بگذاشتند فرمود: اي مفضل؛ رويش را برگشاي، و با جماعت حاضران فرمود: آيا وي زنده است يا مرده است؟ عرض كردند مرده است.

آن حضرت عرض كرد: خداوندا ايشان گواهي دادند و زود است كه جماعت مبطلان به ريب و شك اندر شوند، يعني گروه واقفيه گويند اسماعيل زنده است، و امام اوست، و مقصود ايشان از اين كردار و گفتار اين است كه نور خدا يعني موسي كاظم عليه السلام را كه بعد از من امام است به اين كلمات و اراجيف خود خاموش گردانند.

پس از آن اشارت به موسي عليه السلام كرد و فرمود: و الله متم نوره و لو كره المشركون [4] و خداوند نور خويش را به تمام و اكمال رساند هر چند مشركان مكروه داشته باشند، و اين كلمات بفرمود تا گاهي كه قبرش را از خاك انباشته كردند.

ديگر باره آن كلمات را بر ما اعادت فرمود و گفت: اين مرده كفن كرده حنوط شده



[ صفحه 32]



به خاك رفته در اين شكاف گور كيست؟ عرض كرديم: اسماعيل است، عرض كرد: بار خدايا گواه باش.

پس از آن دست موسي عليه السلام را بگرفت و فرمود موسي امام بر حق است و حق با اوست و با ذريه اوست و امامت در نسل اوست تا گاهي كه خداوند وارث بر زمين و بر هر چه بر روي زمين است بشود، يعني تا گاهي كه قيامت شود و تمامت آفريدگان بميرند و نداي «لمن الملك اليوم» و پاسخ «لله الواحد القهار» در رسد.

و نيز در همان جلد يازدهم بحارالانوار از فيض بن مختار مروي است كه:

به حضرت ابي عبدالله عليه السلام عرض كردم: فداي تو شوم.. اگر از آنچه بيم داريم و از خداي در طلب عافيت هستيم روي دهد، يعني ترا وفات رسد، به كدام كس بايد توسل جوئيم؟ يعني كدام يك از فرزندان تو داراي رتبت امام خواهد بود.

مي گويد: آن حضرت مرا پاسخي نداد، پس من زانوي مباركش را ببوسيدم و عرض كردم: اي سيد من؛ بر من رحم كن، چه كار آتش در ميان است، يعني اگر امام خود را نشناسيم به آتش دوزخ بسوزيم، سوگند به خداي اگر طمع داشتم و يقين بدانستم كه پيش مرگ تو مي شويم هيچ باك نداشتم، يعني شناسائي امام بعد از تو را مترصد نبودم لكن از آن بيم دارم كه بعد از تو بمانم.

با من فرمود به جاي خود بباش.

پس به جانب پرده كه در بيت بود به پاي شد و پرده را برافكند و به سراي اندر شد و اندكي درنگ فرموده، صيحه برآورد، اي فيض اندر آي، پس من برفتم و آن حضرت را در مسجدي بديدم كه در آن نماز مي گذاشت، يعني در نماز خانه مباركش بود، منحرف از قبله جاي كرده بود، پس در حضور مباركش بنشستم.

پس از آن حضرت ابي الحسن عليه السلام داخل شد كه در اين هنگام خماسي بود، يعني طول قامت مباركش پنج شبر و به قولي يعني پنج ساله بود و رزه، يعني چيز سبكي به دست مباركش بود.

حضرت ابي عبدالله فرزند دلبندش عليهماالسلام را بر روي زانوي مباركش نشاند و فرمود



[ صفحه 33]



پدرم و مادرم فدايت باد؛ چيست اين رزه به دست تو؟

عرض كرد بر برادرم علي بگذشتم و اين رزه در دست داشت و چارپائي را به آن مي زد، پس آن را از دستش بيرون كشيدم.

اين وقت حضرت ابي عبدالله عليه السلام فرمود:

اي فيض همانا صحف ابراهيم و موسي عليهماالسلام به حضرت رسول خداي صلي الله عليه وآله افاضت يافت و آن حضرت علي عليه السلام را به آن امين گردانيد، و علي عليه السلام حسن را و حسن، حسين را، و حسين، علي بن الحسين را و علي بن الحسين، محمد بن علي عليهم السلام را بر آن مؤتمن گردانيدند، و پدرم مرا به حفظ آن وديعه ي جليله امين گردانيد، و اكنون آن صحف نزد من است و من اين پسرم را با اينكه حديث السن و تازه روزگار است بر آن مؤتمن گردانيدم و اكنون آن صحف نزد اوست.

فيض بن مختار مي گويد: بدانستم آن حضرت چه اراده فرموده است، يعني مقصود آن حضرت اين است كه پسرش موسي عليهم السلام حافظ ودايع و امانات و اسرار ولايت و امامت است.


پاورقي

[1] بهمه: بچه ميش (بره).

[2] عناقي: بزغاله كه كمتر از يك سال داشته باشد.

[3] احتشاد و احتشام، جمعيت و شكوه خاص.

[4] اقتباس است از سوره ي صف آيه ي 8 و در آنجا (و لو كره الكافرون) است.