بازگشت

حوادث سال يكصد و پنجاهم هجري نبوي


در اين سال ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطي بن ماه، فقيه كوفي كه از پيشوايان اربعه ي اهل سنت و جماعت و معروف به امام اعظم است، جهان را بدرود كرد، تولدش در سال هشتادم هجري بود، از نخست خزاز و خزفروش بود، جدش زوطي از اهل كابل و به قولي از مردم بابل، و به روايتي از مردم انبار، و به خبري از اهل نسا، و به قولي از مردم ترمذ است. اسير، و از آن پس آزاد شد و ثابت بر دين اسلام متولد شد.

ابوحنيفه مردي نيكوروي، نيكومجلس، نيكوگوي، كريم، حسن المواسات با اخوان و دوستان خود بود، و چهارشانه و به قولي بلند بالا و گندم گون و با منطق نمكين و نغمه شيرين اتصاف داشت.

وقتي در خواب بديد گويا قبر مطهر پيغمبر صلي الله عليه وآله را نبش مي نمايد، چون سر از خواب برگرفت، يكي را نزد ابن سيرين معير فرستاد تا تعبير اين خواب را باز نمايد.

محمد بن سيرين گفت، صاحب اين خواب به علم و دانش راه يابد كه هيچ كس پيش از وي سبقت نگرفته باشد.



[ صفحه 35]



جعفر بن ربيع مي گفت: پنج سال در خدمت ابي حنيفه بگذرانيدم، هيچ كس را نديدم كه از وي خاموش تر باشد، اما چون از مسائل فقهيه از وي مي پرسيدند، دهانش باز مي شد و مانند رودخانه سيلان مي گرفت، و جهارتي [1] در كلام از وي مي شنيدم، و در امر قياس امام بود.

روزي حجامي موي او را مي سترد، با حجام گفت مواضع بياض را تيغ بران، حجام گفت: آهنگ اين كار مكن، ابوحنيفه گفت: از چه روي گفت: اگرتيغ برانند موي را بيشتر بروياند، ابوحنيفه برحسب قياس گفت: مواضع سواد را تيغ بران شايد فزون گردد.

حكايت كرده اند كه ابوحنيفه را در كوفه مردي كفشگر مجاور بود كه تمام روز را به موزه گري و كفاشي مي گذرانيد و شب هنگام به منزل خويش باز شدي و مقداري گوشت با خود بياوردي و طبخ نمودي يا مقداري گوشت ماهي با خود حمل دادي و كباب ساختي، و از آن پس يكسره شرب نمودي تا گاهي كه اثر شراب در دماغش راه كردي، اين وقت به آوازي بلند سرودن گرفت تا خواب بر وي دست يازيدي، و ابوحنيفه همه شب صوت او را مي شنيدي، و او خود تمام شب را به نماز مي گذرانيد.

تا شبي چنين روي داد كه ابوحنيفه آواز او را نشنيد، از حالش بپرسيد، با وي گفتند: عسس [2] او را بگرفت و چند شب بر مي گذرد كه به زندان اندر است، ابوحنيفه نماز بامداد را بگذارد و بر استر خويش برنشست و راه سراي امير را در نوشت و رخصت دخول بخواست، امير گفت او را اجازت دهيد و هم چنان سواره بياوريد و نگذاريد پياده شود تا استرش اين بساط را در زير پي بسپرد.

پس او را سواره بياوردند و امير از بهر او حريم بگذاشت و همي پرسيد، حاجت تو چيست؟ گفت: همسايه كفشگر دارم، چند شب مي گذرد كه عسس او را بگرفته است. امير بفرمايد تا او را به راه خويش گذارند. امير گفت: اطاعت كنم، بلكه هر كس را كه در آن شب تا امروز مأخوذ داشته اند مرخص گردانند. پس بفرمود تا جمله زندانيان را رها كردند.



[ صفحه 36]



آنگاه آن مرد توبه كرد و ديگر به آن كار و كردار اعادت نكرد.

ابن مبارك گويد: در طريق مكه ابوحنيفه را نگران شدم و براي همراهان او بچه شتري كباب كرده و آن جماعت همي خواستند آن كباب را با سركه بخورند و ظرفي را كه در آن سركه بريزند نداشتند و متحير بماندند، اين وقت ابوحنيفه را نگران شدم كه در ريگزار حفره اي نمود، و سفره ي خويش بر آن گسترده و سركه بر آن موضع بريخت. پس آن جماعت كباب را با سركه بخوردند و گفتند: تو همه كاري را نيكو كني، گفت: بر شما باد به شكر خداي، چه اين چيزي بود كه به آن ملهم شدم و خداي بر شما تفضل نمود.

حسن بن زياد حكايت كرده است كه مردي مالي را در موضعي دفن، و از آن پس فراموش كرده و در طلب آن هر چه كوشش كرد نيافت، نزد ابوحنيفه شد و اين شكايت بدو گذاشت، ابوحنيفه گفت: اين مسأله ي فقه نيست كه از بهر تو حيلتي نمايم، ليكن برو و امشب تا به صبح نماز بگذار و زود باشد كه به خاطرت اندر رسد كه به كدام موضع مدفون ساختي.

آن مرد برفت و آن شب را به نماز ايستاد و افزون از چهار يك شب را نماز نسپرده بود كه آن موضع را به ياد آورد و نزد ابوحنيفه شد، و داستان را بگذاشت. ابوحنيفه گفت: دانسته بودم كه شيطان تو را نمي گذارد كه آن شب را تا بامداد به نماز بسپاري، و به خاطرت مي آورد، از چه روي آن شب را تا به صبح به نماز نگذرانيدي تا شكر خداي عزوجل را به جاي آوري.

ابن شبرمه گويد: ابوحنيفه را بسيار نكوهش مي كردم تا گاهي كه زمان موسم حج در رسيد و من در آن روز اقامت حج كرده بودم و جماعتي گرد ابوحنيفه فراهم شده از مسائل فقهيه از وي مي پرسيدند، من در مكاني كه او از من باخبر نبود بايستادم، و نگران حال او بودم.

در اين اثنا مردي بيامد و گفت: اي ابوحنيفه؛ براي امري مهم كه در آن بيچاره مانده ام نزد تو آمدم. گفت: چيست؟ گفت: پسري دارم و جز او فرزندي ندارم. اگر از بهر



[ صفحه 37]



او زني تزويج كنم طلاقش مي دهد، و اگر سريه با او گذارم آزادش گرداند، و از اين حال عاجز شده ام آيا براي من چاره اي ممكن است؟

ابوحنيفه گفت: آري كنيزي از بهر وي خريدار شو كه پسرت خواستار او باشد، و از بهر خود پسنديده دارد، بعد از آن او را با پسرت تزويج كن، اگر او را طلاق گويد ديگر باره به حالت ملكيت تو باز شود، و اگر آزاد نمايد كسي را آزاد كرده است كه مملوك او نيست، و اگر فرزند از وي بياورد نسب او از بهر تو ثابت بماند.

چون اين سخنان بگذاشت بدانستم اين مرد فقيه است و از آن پس او را جز به خير و خوبي ياد نكردم.

در تاريخ الخميس مذكور است: وقتي زني به مسجد ابي حنيفه درآمد و سيبي بيرون آورد يك طرفش سرخ و ديگر سويش زرد بود و در حضور ابي حنيفه بگذاشت و هيچ سخن نكرد، ابوحنيفه آن سيب را گرفته بر دو نيمه كرد. آن زن برخاست و برفت، و اصحاب ابوحنيفه مقصود آن زن را ندانستند، و از ابوحنيفه بپرسيدند. گفت: اين زن گاهي در خويشتن خوني سرخ مي نگرد مانند يك جانب سيب، و گاهي زرد مانند جانب ديگر، به اين لطيفه پرسش نمود.

و ابوحنيفه در كار عبادت و رياضت و طهارت و تلاوت بسي سعي مي نمود.

ابن خلكان گويد: هفت هزار مرتبه قرآن كريم را قرائت كرده بود، و هم گويد: خطيب در تاريخ بغداد، بعضي چيزها در حق ابي حنيفه ياد كرده است كه نگارش آن در حق چنين مردي بزرگ شايسته نيست، و او را عيب و نكوهشي جز قلت عربيت چيزي نبود.

چنانكه وقتي ابوعمرو بن علاء مقري نحوي از ابوحنيفه پرسش نمود كه اگر كسي چيزي سنگين و ثقيل به كسي بيفكند و او را بكشد آيا ديه واجب مي شود؟ گفت: نمي شود، و اين قول موافق مذهب ابي حنيفه و مخالف مذهب شافعي است، ابوعمرو گفت اگر چند بكشد مقتول را با سنگ منجنيق، ابوحنيفه گفت اگرچه او را با كوه ابوقبيس بكشد بر وي ديه نيست.



[ صفحه 38]



و ابوحنيفه در اين جا رعايت اعراب را نكرده است چه اب از اسماء سته است و معرب به حروف است، چنانكه در حالت رفع أبوه و در حالت نصب أباه و در حالت كسر أبيه گفته مي شود، و ابوحنيفه در اينجا بايد بگويد «و لو قتله بأبي قبيس» با ياء، چه بباء كه حرف جر است مصدر است.

بالجمله اخبار ابي حنيفه بسيار است و از اين پيش در ذيل مجلدات احوال حضرت صادق عليه السلام به پاره اي حالات او و مناظرات آن حضرت با او و منع فرمودن او را از قياس و فروماندن او در جواب مسطور گرديد.

و چون در آن تاريخ كه مرقوم شد وفات كرد در مقبرة الخيزران كه در بغداد واقع است مدفون گرديد، و شرف الملك ابوسعد محمد بن منصور خوارزمي كه مستوفي مملكت سلطان ملكشاه سلجوقي بود، بر آن قبر مشهد و قبه بركشيد و از يك سوي آن، مدرسه اي بزرگ براي جماعت حنفيه بنيان نمود، و اين كار در سال چهارصد و پنجاه و نهم هجري روي داد.


پاورقي

[1] جهارت: صداي بلند.

[2] عسس: پاسبان.