بازگشت

پاره اي از علوم حضرت موسي بن جعفر


در بحارالانوار از علي بن ابي حمزه مسطور است كه گفت:

در خدمت حضرت ابي الحسن عليه السلام بودم كه ناگاه سي تن مملوك حبشي بيامدند و اين جمله را براي آن حضرت خريداري كرده بودند، از ميانه ايشان غلامي كه از اهل حبش و جميل بود، زبان به سخن برگشود. امام عليه السلام ساعتي با او به آنچه اراده داشت مكالمه نمود و درهمي بدو عطا كرد و فرمود:

به اين جماعت كه اصحاب تو هستند، در هر اول ماهي مبلغ سي درهم بده.

پس غلامان بيرون شدند و من عرض كردم: فدايت شوم، همانا با اين غلام به زبان حبشي سخن فرمودي چه چيز به او امر نمودي؟

فرمود: به اين غلام امر نمودم كه اصحاب خود را به خير و خوبي وصيت و نصيحت نمايد و ايشان را در هر غره ماهي سي درهم بدهد، و اين كار از اين روي است



[ صفحه 39]



كه چون به اين غلام نگران شدم بدانستم غلامي خردمند و از پادشاه زادگان مردم حبشه است، لاجرم به هر چه لازم مي دانستم بدو وصيت كردم و او وصيت مرا پذيرفتار شد و با اين حال خردمندي و نژادگي به حالت صداقت و عالم صدق نيز اندر است.

بعد از آن فرمود: شايد در عجب شدي از اينكه من به زباني حبشي با اين غلام سخن كردم، هيچ در عجب مباش، همانا آنچه از امر امام بر تو پوشيده است عجيب تر و بيشتر از آن است كه آشكار و نمودار مي شود، و اين دانستن لغات مختلفه نسبت به علوم كثيره امام چنان است كه مرغي يك قطره آب از دريائي برگيرد، آيا چنان مي داني اين مقدار قليل آب كه مرغ ضعيف از دريائي بيكران برگيرد از آب بحر بكاهد، امام نيز به منزله درياست، هر چه نزد اوست نقصان نمي پذيرد، و عجايب او از اين بيشتر است، و مرغ چون قطره اي از دريا برگيرد، هيچ از دريا كاسته نمي شود، عالم نيز چنين است هرگز در علم او و عجايب او كاستن نباشد.

در كتاب اعلام الوري سند به ابي بصير مي رسد كه گفت به حضرت ابي الحسن عليه السلام عرض كردم: قربانت شوم امام به چه چيز شناخته مي شود؟

فرمود: امام به چند خصلت شناخته شود، خصلت و علامت اول به حسب وصيت و تعيين پدر اوست كه از وي تقدم و اشارتي كه بدو اختصاص گرفته باشد تا بر وصايت و امامت او حجت شود، و چون چيزي از وي بپرسند جواب بر وفق صواب دهد و چون از وي سكوت گيرند بدايت نمايد، و به آنچه فردا مي شود يعني از زمان آينده خبر دهد، و با مردمان به هر زبان سخن براند.

آنگاه فرمود: اي ابومحمد از آن پيش بپاي كه شوي نشاني و علامتي با تو باز دهم، پس درنگي ننمودم كه به ناگاه مردي خراساني به حضرت امام عليه السلام در آمد و آغاز سخن نمود و به زباني عربي با آن حضرت تكلم كرد، امام عليه السلام به زبان فارسي بدو جواب بداد، خراساني چون اين حال و مقال را بديد عرض كرد: سوگند با خداي هيچ چيز مانع من نبود كه با تو به زبان فارسي سخن كنم، جز اينكه گمان مي بردم اين زبان را به درستي و خوبي ادا نمي فرمائي، فرمود: بزرگ است خدا، اگر من جواب تو را به خوبي ندهم



[ صفحه 40]



فضل و فزوني من بر تو چيست، در آنچه مستحق آنم، يعني در استحقاق امامت و رياست و مطاعيت كه حق من است. پس از آن فرمود يا ابامحمد بر امام كلام احدي از مردمان و همچنين منطق طير، و كلام هر ذي روحي مخفي و پوشيده نيست.

و هم در كتاب بحار و مناقب ابن شهر آشوب و بعضي كتب اخبار مسطور است كه ابوحنيفه گفت:

حضرت موسي بن جعفر را در دهليز سراي پدر بزرگوارش بديدم و اين وقت خردسال بود، گفتم كسي كه در جائي غريب باشد و او را قضاي حاجت رسد در كجا حدث مي نمايد؟ پس نظري به من بنمود و آنگاه فرمود:

در پشت ديواري متواري شود و خود را از ديدار مردمان محفوظ بگرداند، و از كنارهاي نهرها كه محل گذر آب است بركنار گردد، و از مواردي كه ميوه ها مي افتد دوري جويد، و از پيشگاه سراها اجتناب، و از طرق و معابري كه گذرگاه كسان است احتراز، و از مساجد بعيد گردد، و نه روي به قبله و نه پشت به قبله كند، آنگاه جامه برگيرد و بعد از رعايت اين مقامات و مساكن به هر كجا خواهد قضاي حاجت نمايد.

ابوحنيفه مي گويد: چون اين كلمات را از آن كودك دانشمند بشنيدم سخت در نظر و قلبم عظيم و نبيل گرديد، و عرض كردم فدايت بگردم «ممن المعصية؟» گناه از كيست؟ نظري به من بنمود آنگاه فرمود: بنشين تا با تو خبر دهم، پس بنشستم.

فرمود: گناهي كه روي مي دهد از اين بيرون نتواند بود كه يا فعل بنده است، يا از جانب پروردگار اوست، يا به نيروي بنده و پروردگار است.

اگر اين گناه از جانب پروردگار باشد، يعني پروردگار قهار او را بر معصيت دلالت و اشارت و قادر كرده باشد، همانا خداي تعالي عادل تر و منصف تر از آن است كه بنده خود را ستم كند و او را به آنچه او خود فاعل او نيست مؤاخذه و معاقب دارد.

و اگر از جانب هر دو باشد در اين وقت خداي تعالي در آن معصيت با بنده ي خود شريك خواهد بود، و خداوند قوي است و قوي سزاوارتر است كه در حق بنده ضعيف خود در كاري كه خود با وي شريك است انصاف بورزد.



[ صفحه 41]



و اگر اين معصيت از خود بنده كه به ميل و اختيار او به تنهائي روي داده پس وقوع امر بر او و توجه نهي به سوي او است و حق ثواب و عقاب او راست و جنت و نار واجب مي شود، و خداي مختار است اگر خواهد عفو مي كند و گرنه عقاب مي كند.

ابوحنيفه مي گويد: چون اين كلمات حكمت آيات بشنيدم گفتم: (ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم) [1] كنايت از اينكه اهل بيت رسالت و ذريه ي نبوت به هر حال كه باشند خواه خردسال يا سال خرد، همه شاخ و برگ يك اصل و سرشار از يك بحر هستند.

و صاحب احتجاج در صدر اين خبر شريف مي نويسد كه:

ابوحنيفه به مدينه درآمد و عبدالله بن مسلم با او بود، با ابوحنيفه گفت، جعفر بن محمد كه از علماي آل محمد عليهم السلام است در اين شهر است، ما را به خدمت وي ببر تا از حضرتش اقتباس علمي كنيم، چون به سراي آن حضرت حاضر شدند گروهي از شيعيان را نگران شدند كه منتظر بيرون آمدن حضرت يا شرفيابي به خدمتش بودند.

در اين اثنا ناگاه پسري خردسال بيرون آمد، مردمان از هيبت و عظمتش بر پاي شدند، ابوحنيفه نظري بيفكند و گفت يابن مسلم اين كيست؟ گفت موسي پسر آن حضرت است، ابوحنيفه گفت: سوگند با خداي او را در پيش روي شيعه ي او خجل مي كنم، عبدالله گفت از اين سخن درگذر كه تو را اين قدرت و بضاعت نيست، گفت سوگند با خداي او را شرمسار مي نمايم.

آنگاه روي به آن حضرت كرد و آن كلمات مسطوره بگفت و آن جوابهاي شافي را بشنيد، عبدالله مي گويد: ابوحنيفه چنان خاموش و خجل گرديد كه گفتي دهانش را با سنگي لجام نهاده اند، با او گفتم: نه ترا گفتم كه با اولاد رسول خدا صلي الله عليه وآله متعرض مباش.

در شرح شافيه ي ابي فراس و ارشاد و مناقب و بحار و بسياري از كتب احاديث و اخبار، و احتجاج طبرسي مسطور است كه:



[ صفحه 42]



علي بن يقطين گفت: ابوجعفر منصور دوانيق به يقطين فرمان داد كه در قصرالعبادي چاهي براي آب حفر كنند تا مردم تشنه را افاقه اي حاصل شود، يقطين همواره در حفر آن مشغول بود تا ابوجعفر دوانيق به ديگر سراي برفت، و آب از آن چاه بيرون نيامد.

تفصيل را به عرض مهدي دوانيق كه در مسند خلافت جاي داشت، و به روايتي اقامت حج كرده و آواز العطش اهل حاج بدو مي رسيد (رسانيد، مهدي ظ) گفت، چندان چاه را حفر نمايند تا آب بيرون آيد، اگرچه در مخارج اين كار آنچه در بيت المال است انفاق شود، يقطين چون فرمان خليفه زمان را بدانست، برادرش ابوموسي را بدانجا فرستاد تا كار حفر چاه به انجام برسد، و ايشان يكسره زمين چاه را بركندند و رخنه در اسفل زمين درافكندند، و به قولي به اندازه يك صد قامت انسان كه نزديك به دويست زرع مي شود آن چاه را حفر كردند.

و چون آن ثقبه و رخنه را بنمودند ناگاه چنان بادي از آن چاه برايشان وزيدن گرفت كه ديوارها را بيفكند و ايشان را به هول و هراس درانداخت و هيچ نتوانستند كار كرد، و عمله و مقنيان از بيم جان بيرون آمدند، و اين خبر به ابي موسي گذاشتند.

ابوموسي گفت: مرا به چاه اندر آريد و سر چاه بيست ذرع بود، پس او را در يك پاي محملي نشانده و به چاه درآوردند چون به قعر چاه رسيد، چيزهاي هولناك بديد و صداي باد بشنيد كه از زير آن نمودار است با فعله و عمله فرمان داد تا آن شكاف را فراخ گردانند، و ايشان به اندازه يك دربي بزرگ بگردانيدند.

پس دو مرد از كاركنان را در لنگه محملي برنشاند و به آنجا فرستاد و گفت: به هر حال بايد خبر اين امر را با من باز آريد، ايشان فروشدند و مدتي مكث كرده آنگاه طناب را تكان دادند، پس هر دو را بالا كشيدند ابوموسي گفت: بگوييد تا چه ديديد.

گفتند: امر عظيم مشاهده كرديم، مردان و زنان و خانه ها و ظرفها و متاعها كه به جمله از سنگ مسخ شده، اما مردان و زنان جامه هاي ايشان بر تن ايشان بود، بعضي نشسته و بعضي خوابيده و برخي تكيه نهاده، چون دست به آنها سوديم ناگاه جامه هاي ايشان مانند گرد و غبار گشت و منازل بر پاي ايستاده بديديم و به قولي گفتند به هر چه اشاره



[ صفحه 43]



مي كرديم غبار مي شد، و به روايتي گوسفندها و شترها بديديم.

ابوموسي اين حكايت عجيب را به مهدي بنوشت، مهدي مكتوبي به حضرت موسي ابن جعفر عليهماالسلام به مدينه فرستاد و استدعاي قدوم مباركش را بنمود، امام عليه السلام نزد مهدي آمد مهدي تفصيل را به عرض رسانيد.

فرمود: اين جماعت قوم عاد هستند كه مورد خشم و غضب الهي شدند و زمين ايشان را و منازل و اموال و آثار ايشان را فروخورد، ايشان اصحاب احقاف هستند.

مهدي عرض كرد: يا أباابراهيم احقاف چيست؟ فرمود: ريگ است و به روايتي مهدي از هر كس از علماء از اين حكايت بپرسيد ندانستند، موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود: اينان اصحاب احقاف هستند كه خداي برايشان خشم گرفت و خودشان را و ديار و اموالشان را در زمين فروبرد.


پاورقي

[1] آل عمران: 34.