بازگشت

مراتب جود، فتوت، عفو، مروت و حلم حضرت موسي كاظم


در جنات الخلود مأثور است كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام سخي ترين تمام مردم روزگار بود، كمتر روزي بودي كه بخشش نفرمايد و كمتر از دوازده هزار دينار به كسي ندادي، قبل از سؤال تكلم و بخشش فرمودي.

يافعي در مرآت الجنان گويد: حضرت كاظم بسيار جواد و كريم بود، بسيار افتادي كه در حضرتش به عرض مي رسيد كه فلان شخص به آزار آن حضرت گفتار و كردار مي آورد، و آن حضرت در پاداش كردارش كيسه اي كه هزار دينار در آن بود بدو مي فرستاد.

و ديگر در ارشاد مفيد و بحارالانوار از محمد بن عبدالله بكري مروي است كه گفت: به مدينه طيبه درآمدم تا مگر چيزي به قرض بستانم، و از اين كار عاجز ماندم و هيچ كس به دست گيري من اقدام نكرد، با خود گفتم نيك تر چنان است كه به حضرت ابي الحسن عليه السلام تشرف جسته، شكايت حال خود را به حضرتش معروض دارم، پس روي به خدمتش نهاده در نقمي كه نام ضيعه ي [1] آن حضرت است برفتم.

بالجمله مي گويد: آن حضرت به جانب من بيرون آمد و منسفي [2] يعني ظرفي و دستمالي كه گوشت پخته در آن بود با آن حضرت بود، و جز آن چيزي نبود، پس از آن بخورد و من نيز با آن حضرت بخوردم بعد از آن از حاجت من بپرسيد، قضيه خويش را در حضرتش به عرض رسانيدم، آن حضرت برخاست و به درون رفته پس از اندك توقفي نزد من بازگشت و با غلام خود فرمود: برو، آنگاه دست مبارك به سوي من دراز كرده صره اي [3] كه سيصد دينار در آن بود به من عطا فرمود، و از آن پس برخاست و برفت و من بر مركب خود برنشسته به محل خود باز شدم.



[ صفحه 49]



و هم در آن دو كتاب و بعضي كتب ديگر مسطور است كه:

مردي از اولاد عمر بن الخطاب در مدينه جاي داشت كه آن حضرت را آزار مي رسانيد و هر وقت آن حضرت را مي ديد به دشنام آن حضرت و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام زبان مي گشود، روزي يكي از حاضران مجلس شريف آن حضرت عرض كرد: ما را بگذار تا اين فاجر نابكار را به هلاك و دمار رسانيم، و سزايش در كنارش گذاريم، حضرت كاظم عليه السلام به نهي و زجر ايشان سخن كرده، و هر چه سخت تر منع فرمود و از آنها احوال آن عمري را بپرسيد، عرض كردند در يكي از نواحي مدينه طيبه است و به زراعت مشغول است. حضرت باب الحوائج به آهنگ ديدارش سوار گرديد و او را در مزرعه اش دريافته با حمار خويش به آن كشتزار رهسپار شد، عمري فرياد همي بركشيد زراعت ما را به زير پاي مسپار، امام عليه السلام اعتنائي به سخن او نفرمود و آن زراعت را در نوشت تا به نزد او دررسيد، [4] اين وقت از مركب به زير آمد و نزد وي بنشست و با انبساط و شكفتگي و خنده با وي سخن نمود، و از وي پرسش نمود كه در اين زراعت خود چه مبلغ غرامت كشيده اي؟ عرض كرد: يكصد دينار، فرمود: چه قدر اميدوار بودي كه از اين زراعت برگيري؟ عرض كرد: علم غيب ندارم.

فرمود: با تو گفتم اميد تو چه بود كه از اين زراعت برگيري، يعني نگفتم علم و يقين تو چيست كه گويي علم غيب نمي دانم، بلكه پرسيدم به چه مقدار اميد و گمان داشتي.

عمري عرض كرد: اميدوار بودم كه دويست دينار به من عايد شود.

راوي مي گويد: اين وقت آن حضرت كيسه اي كه سيصد دينار در آن جاي داشت درآورد و بدو داد، و فرمود: اينك زرع تو بر حال خود باقي است، و خداي تعالي به تو روزي مي فرمايد آنچه را در اين زرع اميد مي داري، اين هنگام عمري بپاي خاست و سر مبارك آن حضرت را ببوسيد و استدعا نمود كه آن حضرت از تقصير و گناه او



[ صفحه 50]



درگذرد، حضرت ابوالحسن عليه السلام تبسم فرموده بازگشت و به مسجد برفت و عمري را در آنجا نشسته بديد، چون عمري را نظر به آن حضرت افتاد عرض كرد: (.. الله أعلم حيث يجعل رسالته...) [5] .

اصحاب آن حضرت از جاي برجسته با او گفتند: قصه و قضيه تو چيست؟ چه تاكنون جز اينگونه مي گفتي. گفت: آنچه را كه اكنون گفتم همه بشنيدند، و به دعا و ثناي حضرت كاظم عليه السلام زبان برگشود و ايشان با او و او با ايشان مخاصمت مي ورزيدند.

چون حضرت كاظم عليه السلام به سراي خود باز شد، با مجالسين خود كه همواره از آن حضرت مستدعي بودند كه اجازت بدهد او را به قتل رسانند، فرمود: كداميك بهتر بود؟ آنچه شما را به انديشه مي رفت، يا آنچه را من اراده كردم، چه من امر او را به مقداري كه مي دانيد اصلاح نمودم و از شرش بياسودم.

و در كتاب كافي و بحارالانوار از سعدان از معتب مروي است كه:

حضرت ابي الحسن عليه السلام را محوطه و درختاني بود كه ميوه و اشجارش را پيراسته مي كردند، و شاخه هاي آن را اصلاح مي نمودند، من نظر كردم يكي از غلامان آن حضرت كوله باري از تمر برگرفت و بدان سوي ديوار بيفكند، برفتم و آن غلام را گرفته و به خدمت آن حضرت برده، عرض كردم: فدايت شوم، اين غلام و اين كول پاره را دريافتم. آن حضرت آن غلام را به نام بخواند، عرض كرد: لبيك، فرمود: گويا گرسنه باشي؟ عرض كرد گرسنه نيستم اي سيد من، فرمود: برهنه هستي؟ عرض كرد: نيستم، اي آقاي من، فرمود: پس براي چه چيز اين را برگرفتي؟ عرض كرد: مايل آن شدم، فرمود: «اذهب فهي لك» برو اين كول پاره از آن تو است، آنگاه فرمود: دست از او بازداريد. صلوات الله و سلامه عليه.


پاورقي

[1] ضيعه: مزرعه.

[2] منسف، بر وزن منبر، وسيله اي است كه با آن كاه و جو و گندم افشاده و به باد داده مي شود دانه ي گندم و جو از كاه پاك كرده و جدا مي شود كه در لهجه ي محلي روستاي طرز راوركرمان به آن اوشين گفته مي شود.

[3] صره: كيسه.

[4] اينجانب از مرجع عالي قدر حضرت آيةالله بهجت دام ظله پرسيدم: چگونه امام كاظم عليه السلام برخلاف رضايت صاحب ملك، وارد بر مزرعه ي او گرديدند؟ ايشان فرمودند: چون علم به رضاي معقب داشتند، يعني مي دانستند كه سرانجام راضي خواهد شد وارد شدند (غياثي كرماني).

[5] انعام: 124.