بازگشت

مرگ منصور عباسي


در فوت الوفيات مسطور است كه منصور شصت و چهار سال در جهان بزيست، و چون سن او به شصت و سه سال درآمد مي گفت: اين مقدار سال را يعني شصت و سه سال را عرب قاتله و حاصده مي نامد، كنايت از اينكه سال مرگ و تباهي است.



[ صفحه 68]



سيوطي در تاريخ الخلفا مي نويسد كه در سال يكصد و پنجاه و هشتم هجري منصور نيابت مكه را به حبس سفيان ثوري، و عباد بن كثير فرمان نمود، مردمان بيمناك بودند كه چون منصور اقامت حج كند هر دو را بكشد، لكن مريض به مكه بيامد و بمرد و مردمان از شرش برآسودند.

و در تاريخ اسحاقي مسطور است كه چون سال يكصد و پنجاه و هشتم چهر گشود منصور آهنگ حج نمود و اراده قتل سفيان ثوري را فرمود، و چون به بئر ميمونه رسيد به چوبگران پيام داد كه چون سفيان را بنگريد بردار زنيد.

آن جماعت بيامدند و چون دار را به پاي كردند، و اين وقت سفيان در پيشگاه كعبه سر بردامن فضيل بن عياض، و هر دو پاي در دامن سفيان بن عيينه داشت با او گفتند يا اباعبدالله به پاي شو و در گوشه اي پنهان باش و زبان دشمنان را به نكوهش ما دراز مكن، سفيان برفت و به استار كعبه درآويخت و گفت: از اين بنيان مكرم بيزاري جويم اگر ابوجعفر به سلامت در اين مكان بيايد و به مكان خودش باز شود.

از آن طرف، منصور از بئر ميمونه سوار شد، و چون بين الحجازين رسيد از اسب بيفتاد و گردنش در هم شكست و در هفتم ذي الحجه هنگام سحرگاهان به ديگر جهان برفت، و خداي دعاي سفيان را مستجاب ساخت و حالت غرور اهل روزگار و نتيجه ي كردار ايشان را با ايشان باز نمود، سلطنت ايشان در مقام سلطنت رب العالمين تا چه مقدار حقير است.

نوشته اند: چون دردش اشتداد گرفت، با خادمش ربيع گفت، مرا به حرم پروردگارم بازرسان، گاهي كه از گناهان خويش در حال فرار هستم، و ربيع، عديل و هم كجاوه و محمل او بود، و نيز به آنچه خواست او را وصيت نهاد، و چون به بئر ميمون رسيد، در آنجا هنگام سحرگاهان ششم شهر ذي الحجة الحرام در حال احرام بمرد، و در آن هنگام كه وفات نمود جز خدام او و ربيع هيچ كس بر بالينش حضور نداشت.

و ربيع مولاي منصور بود، و مرگ خليفه روزگار را مكتوم بداشت، و خدام را گفت: بر وي گريستن مگيريد تا مرگ وي آشكار نشود، و چون صبح بردميد اهل بيتش را



[ صفحه 69]



به قانون ديگر روزان حاضر ساخت.

و نخستين كسي را كه بخواند عيسي بن علي عم منصور بود، پس ساعتي درنگ ورزيد، بعد از آن برادرزاده اش عيسي بن موسي را اجازت داد تا اندر آمد، لكن در ديگر ايام عيسي بن موسي بر عيسي تقدم داشت، بعد از آن بزرگان قوم و سران لشكر را و از آن پس عامه رخصت حضور بداد، پس بيعت ايشان را به خلافت مهدي و پس از وي براي عيسي بن موسي به دست موسي هادي بن مهدي بگرفت.

چون از بيعت بني هاشم فراغت يافت، سرهنگان سپاه و عامه ناس بيعت نمودند و عباس بن محمد، و محمد بن سليمان بن جانب مكه معظمه برفتند و بيعت مردمان را در ميان ركن و مقام بگرفتند.

آنگاه به تجهيز منصور مشغول شدند و هنگام عصر از اين كار فارغ گرديدند و او را كفن كرده چهره اش بپوشيدند، و چون محرم بود سرش را برهنه گذاشتند و عيسي بن موسي، و به قولي ابراهيم بن يحيي بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس بروي نماز بگذاشتند و در گورستان معلاة [1] مدفونش ساختند.

بالجمله مي گويد: يك صد گور به نام منصور حفر كردند تا مردمان ندانند به كدام گور اندر است، و گور به گورش نكنند، و جسدش را آسيب نرسانند، مع ذلك او را در هيچ يك از قبور مذكوره جاي ندادند، و به ديگر گورش مدفون نمودند.

ابن اثير مي گويد: بعضي در كيفيت مرگ منصور نوشته اند، چون منصور در طي طريقه مكه در آخر منزلي كه راه مي سپرد برسيد، و در صدر نظر افكند ناگاه نگران شد كه در آنجا مسطور است بسم الله الرحمن الرحيم.

ابوجعفر؛ روزگار زندگانيت انجام پذيرفت، و مرگ در رسيد و فرمان يزدان بناچار وقوع يابد. اي ابوجعفر آيا هيچ كاهني و منجمي مي تواند گزند منيت [2] و آسيب بليت را از تو بازدارد؟

ابوجعفر از اين ديدار عجيب و امر غريب متحير شد و متولي منازل را بخواند و



[ صفحه 70]



گفت: مگر نه آن بود كه ترا بفرمودم كه در اين منازل احدي از آحاد مردمان نبايد اندر آيد؟ گفت: سوگند با خداوند از آن زمان تاكنون هيچ كس به اين منازل اندر نشده است، منصور گفت: آنچه در صدر اين خانه مرقوم است بخوان، گفت هيچ چيز نمي بينم، منصور ديگري را حاضر ساخت او نيز چيزي نديد.

پس آن دو شعر را املا نمود و بعد از آن با دربان خود گفت آيتي از كلام خداي را قرائت كن، اين آيه وافي دلالت را قرائت كرد (... و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [3] منصور برآشفت و بفرمود تا حاجب را مضروب داشتند.

و از آن منزل در حالتي كه تطير [4] همي كرد بكوچيد از دابه خود فروافتاد و استخوانهاي پشتش نرم شد، و آسيبي عظيم دريافت و بمرد، و در بئر ميمون مدفون شد، ابن اثير مي گويد خبر اول صحيح است.


پاورقي

[1] معلاة: محلي ميان مكه و بدر.

[2] مرگ.

[3] شعراء: 227.

[4] تطير: فال بد زدن.