بازگشت

وفات مهدي در ماسبذان و علت خروج او به آن سامان


در اين سال ابوعبدالله محمد بن ابي جعفر منصور ملقب به مهدي كه از خلفاي نامدار بني عباس بود، از اين كهنه دير شماسي روي به ديگر سراي سواد عباسي برنهاد، و در ماسبذان روان بسپرد و قبر او در آنجاست، و نشاني در آنجا جز بنائي كه رسومش نابود، و جز نشاني چند بر جاي نمانده نيست.

و در سبب خروج مهدي در ماسبذان چنان نوشته اند كه در سال يكصد و شصت و نهم هجري، مهدي عباسي عزيمت بر آن محكم ساخت كه پسرش موسي هادي را از ولايت عهد خلع كرده،هارون الرشيد را ولايت عهد دهد، و او را بر هادي مقدم بگرداند.

و اين هنگام موسي در گرگان جاي داشت، مهدي كسي را بدو فرستاد، و بدو پيام كرد كه همي خواهد ولايت عهد رشيد را بر وي مقدم دارد، هادي پذيرفتار نشد و آن حكم را مجري نداشت، مهدي چون بر اين انكار واقف شد، هادي را به آستان خلافت مدار بخواند، هادي برآشفت و فرستاده خليفه روزگار را مضروب ساخت، و خوار براند، و از اطاعت فرمان و حاضر شدن به آستان خلافت نشان روي برتافت.

مهدي چون اين طغيان و عصيان را بديد، بيشتر خشمگين و مغيرالاحوال گشت، و خويشتن به آهنگ او به جانب گرگان راه درنوشت، چون به ماسبذان رسيد، طعامي بخورد، و بعد از فراغت گفت: من به خلوت سراي اندر شوم و سر به خواب برنهم شما



[ صفحه 73]



مرا بيدار نكنيد، تا هر وقت خود خواهم بيدار گردم، و به حكم طبيعت سر از خواب برگيرم، پس بدان سراي اندر شد و بخفت و اصحابش نيز بخفتند، و به ناگاه از بانگ ناله و زاري مهدي بيدار شدند و به حضرتش بشتافتند، مهدي گفت: مردي بر در بايستاد و گفت:

گويا به اين قصر و بنا، بينا همي باشم كه زود

اهلش زسنگ حادثه، بركنده گشته در جهان



سلطان زتحت خود نگون، بر تخته ي مرگ زبون

افتاده جان از تن برون، با حسرت و با اندهان



فرزند و زوج نازنين، بروي همي سازد انين

جا كرده در زير زمين، جز نام ازو نايد ميان



سلطان عالم گر شوي، مير بني آدم شوي

چون موم و چون مرهم شوي، از پتك مرگ ناگهان



مهدي پس از اين حال چند روز بزيست و بمرد.

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد: علي بن يقطين مي گويد: در ماسبذان در خدمت مهدي بوديم، يكي روز با من گفت بامداد كرده ام، گرده ناني چند با گوشت سرد براي من حاضر كرد، برحسب فرمان به جاي آوردم، از آن پس در ايوان خلوت سراي رفت و بخفت، ما نيز در رواق بخفتيم، و چندي برنيامد كه از بانگ گريه اش بيدار و به خدمتش شتابان شديم، گفت: آيا نديديد آنچه را كه من ديدم؟ گفتيم: ما چيزي را نديديم گفت: مردي در حضور من بايستاد كه اگر در ميان هزار تن باشد صوت و صورتش بر من مخفي نخواهد ماند و اين شعر كه مسطور شد بخواند، علي بن يقطين مي گويد: بعد از اين خواب افزون از ده روز بر مهدي سپري نشد تا بمرد.

مسعودي گويد: مهدي در سال يكصد و شصت و نهم از مدينةالسلام راه برگرفت و اراده ي بلاد قراسين را نمود كه از بلاد دينور است، و در خدمت او از خوشي و خوبي آب و هواي ماسبذان كه از اراضي بلاد شيروان و اريوحان است توصيف كرده بودند. پس از عرض راه به موضعي كه به ارز الزان معروف بود، عدول فرمود و در آنجا در قريه ي



[ صفحه 74]



كه رزين نام داشت، رخت به ديگر جهان برافراشت.