بازگشت

علت مرگ مهدي عباسي


در سبب مرگ مهدي خليفه به اختلاف سخن كرده اند:

بعضي گفته روزي مهدي در شكارگاه ماه سفيدان (ماسبذان) در طلب شكار به هر سوي رهسپار بود، سگهاي شكاري آهوئي را دريافته به هر سوي براندند، و از دنبالش بتاختند، آهو از هول جان درون خرابه شد، سگها نيز از پي آهو شتابان شدند داخل آن ويرانه شده، مهدي نيز كه در طلب شكار اسب مي تاخت اسب زمام اختيار از دستش بيرون كشيده، چنان در آن حالت تاخت و تازش را در خرابه اندرون برد كه پشت مهدي را اندر چنان برهم بكوفت كه هم در آن ساعت كه صيد جوي بود، صيد گرگ مرگ و شكار پلنگ اجل گرديده بمرد.

و به قولي چون اسب در آن ويرانه راند از قوت وحدت شتابندگي اسب دستش به شدتي هر چه تمامتر به دربند رسيد درهم شكست، و مهدي از آن صدمت جانكاه در همان لحظه چشم فرونهاده بمرد.

و به روايتي در همان حال كه اسب به شتاب مي تاخت از روي زين سرنگون به زمين افتاد، و فوراً از پشت زين در شكم زمين منزل گرفت.

و به روايتي يكي از كنيزكان مهدي كه در خدمت مهدي به معشوقيت و محبوبيت سرافراز شده بود، و به هوويي از بهرش پديد گشت و از آنجا كه مطلق زنها شريك از بهر خود نمي خواهند، خصوصاً شريكي و انبازي كه موجب نقصان لذات نيم شبي ايشان باشد، آن كنيزك ظرفي از طعام زهرآگين تعبيه كرده براي هبو گسيل داشت، اتفاقاً مهدي حاضر و بر آن ظرف طعام كه جاريه آن ماهر و از بهر هبو مي برد، تا هنوز از گلو فرونفرستاده جانش را به گلو كشاند ناظر بود، چون بلاي آسمان طومار عمرش را در مي نوشت آن طعام را بخواست، و جاريه را حشمت و هيبت و خوف مهدي مانع گشت كه جسارت نمايد و بگويد اين طعام مسموم و خورنده اش در ساعت معدوم است



[ صفحه 75]



بياورد و در حضور مهدي چون اجل محتوم و مرگ جان آغال بگذاشت، مهدي بخورد و جاريه بديد و نيروي تكلم نيافت، و در همان ساعت مهدي را هلاك ساخت.

و به قولي ديگر حسنه كه از جمله جواري حسنه ي مهدي بود، امرودي [1] چند را در ظرفي بنهاد، و يكدانه را كه از ساير امرودها بهتر و نيكوتر بود زهرآلود نمود، و براي جاريه ديگر كه در خدمت مهدي تقرب و مقام معلق حاصل كرده بود بفرستاد تا او را بكشد، و خودش در مراتب تعشق و تعلق انفراد گيرد، از قضا آن ظرف و مظروف را از حضور مهدي بگذرانيدند، و مهدي كمثري [2] را بسي دوست مي داشت، بفرمود تا پيمانه ي مرگش را نزدش حاضر كردند، و چون قضاي مبرم آسمان فرود گشته بود همان امرود مسموم را كه از سايرين خوشتر مي نمود برگرفت و بخورد، و چون به اندرونش رسيد همي از درد دل فرياد بركشيد، حسنه چون صداي او را بشنيد بدانست آن تير از روي خطا به شكاري ديگر و نگاري ديگر رسيده است، پس شتابان و نالان بيامد، و همي طپانچه بر سر و روي بزد، و از دو نرگس اشك خونين بر گلعذار عارض روان ساخت، و همي گفت خواستم به تو انفراد و اختصاص و امتياز يابم و ديگري را انباز نيابم، ترا كشتم، پس مهدي در همان روز بمرد.

مسعودي گويد: به قولي مهدي را در خوشه انگور مسموم ساختند، و چون از اين جهان رخت بيرون كشيد حسنه و ديگر جواري و حشم و خدم او بجمله پلاس سياه بر سر كشيدند.


پاورقي

[1] امرود: گلابي.

[2] كمثري: گلابي.