بازگشت

ولادت حضرت ابي ابراهيم موسي بن جعفر


مجلسي اعلي الله مقامه در جلد يازدهم بحارالانوار و كتاب جلاء العيون از محاسن و كليني و صفار و برقي به سندهاي معتبر از ابوبصير روايت كرده اند كه گفت:

در آن سال كه حضرت امام موسي كاظم عليه السلام متولد شد، در ركاب شرافت نصاب حضرت ابي عبدالله امام جعفر صادق عليه السلام به اقامت حج راه برگرفتيم، چون در منزل ابواء درآمديم، غذاي چاشتگاه پيش من نهادند، و آن حضرت را قانون آن بود كه چون



[ صفحه 20]



اصحاب كبار را نهار بياوردي، طعامهاي بسيار و خوش و نيكو حاضر كردند.

ابوبصير مي گويد: در آن حال كه به خوردن طعام دست همي سوديم، از جانب حميده پيكي به حضرتش بيامد و عرض كرد: حميده عرضه مي دارد نشان وضع حمل در من پديد شده و به آن حال درآمده ام كه هر وقت بار مي نهادم پديد مي گشت، و چون مرا فرمان كردي، گاهي كه هنگام وضع حمل اين فرزند ارجمند نموادر گردد به عرض رسانم، معروض دارم، اكنون اين خبر بگذاشتم.

آن حضرت شادان برخاست و با فرستاده حميده به خيمه حرم برفت، و اندكي برنيامد كه امام زمان شكفته و خندان باز شد، اصحابش عرض كردند: يزدانت هميشه خرم و خندان بدارد و ما را فداي تو گرداند، از حميده چه پديد شد؟ فرمود: خدايش به سلامت بداشت و پسري با من عطا فرمود كه از هر كس كه خداي در آفرينش بيافريده بهتر است، و حميده مرا به امري خبر گفت كه چنان گمان همي برد كه من به آن عارف نيستم، با آنكه به امر از وي داناترم، عرض كردم: فداي تو شوم، حميده چه خبر بگذاشت؟ فرمود: حميده گفت: اين مولود گرامي بر زمين آمد، دست خود را بر زمين گذاشت و سر بر آسمان برافراشت.

با وي گفتم كه علامت ولادت حضرت رسالت رتبت و ائمه و اوصياي آن حضرت كه بعد از او هستند چنين است.

عرض كردم: اين چه علامت است براي رسول خدا و ائمه هدي كه بعد از آن حضرت مي آيند؟

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي ابومحمد چون آن شب كه نطفه پسرم همين مولود منعقد مي گشت، فرا رسيد ملكي نزد من بيامد و شربتي با من بياشاميد، و همانطور كه با ديگر ائمه امر مي نمود مرا امر كرد. پس شادان برخاستم و به آنچه خداي بر من ببخشيد عارف شدم و آميزش نمودم و نطفه اين پسرم منعقد شد.

صاحب مجمع البحرين در ماده ي حمر مي گويد در حديث يعقوب سراج وارد است كه بر حضرت ابي عبدالله وارد شدم كه بر فراز سر ابوالحسن موسي عليهماالسلام ايستاده بود،



[ صفحه 21]



و موسي در گاهواره جاي داشت، و امام جعفر با آن طفل مساره و نجوي مي فرمود، يعني در گوش آن طفل بعضي چيزها مي گفت، پس چندان بنشستم تا آن حضرت فراغت يافت اين وقت به پاي شدم با من فرمود:

به آقا و مولاي خود نزديك شو و بر وي سلام كن [1] و آن كودك به لساني فصيح و بياني روشن جواب سلام مرا باز دارد.

پس از رد جواب فرمود: برو و اسم دخترت كه ديروزش به آن نام ناميدي تغيير بده.

يعقوب مي گويد دختري از بهرم تولد يافته بود كه او را حميراء نام كرده بودم، پس ابوعبدالله عليه السلام با من فرمود به آنچه موسي تو را فرمان كرد به پاي آور تا رشادت يابي و من اسم آن دختر را تغيير دادم.


پاورقي

[1] (من نزديك ابوالحسن موسي عليه السلام شدم و بر او سلام كردم)، ظاهراً از قلم افتاده باشد.