بازگشت

مكالمات مهدي عباسي با برخي از مردمان


در كتاب زينة المجالس مسطور است: نوبتي مهدي عباسي به حج رفته، چون به مدينه بيامد بر سر منبر رفته آغاز وعظ نهاد، و بعد از بيانات مفصله شوخي از عدل و شرف خود مذكور داشت، مردي اعرابي از ميان حاضران بادي با صدا از منفذ سفلي رها كرد، او را بگرفتند و خدمت مهدي بياوردند، مهدي فرمود، من پسر عم رسول خدا هستم و مرا به استهزاء مي سپاري، اعرابي گفت اين فضيلت را هيچ كس انكار نكند، چندانكه سخن به وعد و وعيد و پند و موعظت مي نهادي مي شنيديم و تصديق مي كرديم، چون از تزكيه نفس عدل پرور خود آغاز نهادي آن آواز بدادم، چه بر مقام راستان برآمدي، و به دروغ فروغ ساختي.

مهدي شرمگين شد گفت: از كجا بر تو معلوم شد كه به دروغ سخن كنم، اعرابي گفت: در عراق مزرعه نفيس داشتم وكيل تو به غصب ببرد، هر چند داد جستم اثر نيافتم و حال ديگران را بر قياس حال خود انگاشتم، مهدي گفت: من خليفه يزدانم و قبض و بسط امور مسلمانان به دست من اندر است، هر چه از من روي نمايد محض عدل و عين صواب است، اعرابي گفت اگر سخن اول يك ضرطه جايزه داشت، اين سخن دو ضرطه. مهدي بخنديد و بفرمود حكمي بر رد مزرعه اعرابي بنوشتند.

آري چنين است كه دانايان گفته اند:



رو مسخرگي پيشه كن و مطربي آموز

تا داد خود از كهتر و مهتر بستاني



اگر اعرابي گداز و سوز در ميان آوردي، اثر آن گوز را نمي بخشيد، و از آن پك و پوز دلش را فروزي نمي رسيد.