بازگشت

حكايت مهدي عباسي با مدعيان نبوت!


1- در عقد الفريد مسطور است كه در زمان مهدي مردي را كه ادعاي نبوت مي كرد بگرفتند و در حضور مهدي حاضر ساختند، مهدي گفت: تو پيغمبري؟ گفت: آري، گفت: به سوي چه كس مبعوث شدي؟ گفت آيا مرا مجال گذاشتيد كه به سوي هيچ كس به دعوت بروم، در همان ساعت كه مبعوث شدم مرا در زندان جاي داديد، مهدي از سخن او بخنديد و رهايش گردانيد.

2- و نيز مردي در ايام مهدي به دعوي نبوت برخاست. او را بگرفتند و به پيشگاه مهدي درآوردند، مهدي گفت: تو پيغمبري؟ گفت: آري، گفت: كدام زمان پيغمبر شدي؟ گفت ترا به تاريخ چه كار، گفت در كدام موضع نبوت به تو رسيد؟

گفت سوگند با خداي در مشغله بيهوده درافتاديم، اين گونه مسئله از مسائل انبيا نيست و با پيغمبران اين گونه مكالمت نمي كنند، اگر رأي تو بر آن علاقه مي گيرد كه به آنچه با تو گويم تصديق كني چنان كن و به قول من رفتار نماي، و اگر بر تكذيب من عزيمت برنهاده اي مرا بگذار از خدمتت به ديگر سوي شوم.



[ صفحه 84]



مهدي گفت: رها كردن تو جايز نيست، چه اسباب مفسده در دين مي شود، گفت: واعجبالك تو براي فساد دين خود غضب مي كني، و من براي فساد نبوت خودم خشمگين نبايد بشوم، سوگند با خداي قوت و نيرومندي تو جز به معن بن زايده و حسن ابن قحطبه و اشباه و امثال ايشان از سرداران و سرهنگان لشكرت نيست. در اين وقت شريك قاضي از جانب يمين مهدي جاي داشت، مهدي گفت: اي شريك، در حق اين پيغمبر چه گويي؟ آن مرد با مهدي گفت: با اين مرد در كار من مشاورت كني، لكن مشاورت با خودم را متروك مي داري. مهدي گفت: هر چه داري بيار، گفت: در آنچه پيغمبران پيش از من بياورده اند با تو محاكمه مي كنم، گفت: راضي هستم.

گفت: آيا مرا كافر مي داني يا مؤمن گفت كافر، گفت: نزد تو كافرم خداي تعالي مي فرمايد: (و لا تطع الكافرين و المنافقين ودع أذاهم...) [1] اطاعت كفار و منافقان را مكن و ايشان را آزار مرسان، تو نيز اطاعت مرا مكن و به من اذيت روا مدار و مرا بگذار پيش مردمان ضعيف و مسكين شوم، چه ايشان اتباع انبيا هستند، و ملوك و جبابره را فرومي گذارم كه ايشان هيزم دوزخ مي باشند.

مهدي از كلمات او بخنديد و او را به راه خود گذاشت.



[ صفحه 85]




پاورقي

[1] احزاب: 47.