بازگشت

آهنگ هادي در خلع هارون الرشيد از ولايت عهد


هارون الرشيد را كياستي وافر، و مخبري مطلوب، و محضري مرغوب، و كمال به جمال بود، از اين روي پدرش مهدي او را بر برادرش هادي فزوني مي داد. و بيرون از اين حال و منوال چنان شد كه مهدي شبي در خواب چنان ديد كه گويا چوبي به فرزندش موسي هادي و چوبي ديگر به فرزند ديگرش هارون الرشيد بداد و آن چوب كه موسي را بداد چند برگي اندك از بالايش سبز شد، اما قضيب هارون از ابتدا تا پايانش برگهاي خرم بركشيد. چون سر از خواب برگرفت. رؤياي خود را با حكيم بن اسحاق صيمري كه در زمان خود در تعبير خواب ممتاز بود در ميان نهاد. حكيم گفت: گزارش خواب چنين است كه موسي و هارون هر دو تن سلطنت يابند، اما مدت سلطنت موسي اندك باشد، لكن زمان خلافت و فرمان فرمايي هارون بسيار گردد، و تا پايان زندگاني بر مسند حكمراني جاي كند، و روزگار سلطنتش روز روزگار و ماه و سال دولتش خوشترين ليل و نهار گردد.

هادي از اين خواب نيز مستحضر بود، و بر بغض و كين او نسبت با برادرش هارون بيفزود، لاجرم چون بر اريكه ي خلافت نشست، يكباره بر خلع رشيد و نصب پسر خود جعفر بن موسي متصمم گشت، و مقصود خود را با بزرگان پيشگاه و سران سپاه در ميان نهاد. يزيد بن مزيد شيباني و عبدالله بن مالك، و علي بن عيسي و جز ايشان فرمانش را اجابت و اطاعت كردند، و هارون را از ولايت عهد خلع نمودند، و با جعفر بن موسي



[ صفحه 105]



بيعت كردند. و پيروان خود را بر آن داشتند تا در اين مهم سخن راندند، و در مجلس جماعت از مقامات او كاستن گرفتند و گفتند ما به ولايت عهد هارون رضا نمي دهيم لاجرم كار ايشان دشوار شد.

و چون هادي بر اتفاق ايشان و ضعف امر رشيد نگران شد، بر خيالات خود استيلايش افزون گشت، و در تقرير و تقويم مراد خود تصميم عزم داد، و بفرمود تا چنانكه از آن پيش براي حشمت ولايت عهد نسبت به هارون معمول مي داشتند، در پيش روي هارون حمل حربه نكنند و آن گونه احتشامات را متروك دارند.

محمد بن عمرو رومي گويد: موسي الهادي بعد از آن كه سلطنت يافت در آغاز خلافتش جلوس مخصوص بنمود، و ابراهيم بن جعفر بن أبي جعفر، و ابراهيم بن مسلم ابن قتيبه، و ديگر حراني را حاضر ساخت، و ايشان از جانب چپ هادي بنشستند، و خادمي سياه چرده با ايشان بود كه او را اسلم مي ناميدند، و ابوسليمان كنيت داشت، و هادي بدو مطمئن بود، و او را تقديم همي داد.

در اين اثنا صالح مصلي بيامد و گفت: اينك هارون بن مهدي است، هادي گفت: او را اجازت بده، هارون بيامد و بر هادي سلام راند، و هر دو دستش را ببوسيد، و از طرف راست او از دور بگوشه بنشست. موسي مدتي در وي نگران بود، پس از آن با هارون روي كرد و گفت: گويا من به تو نگرانم و انديشه ي تو را مي دانم كه تو از آن خواب با خويشتن حديث مي كني، و آنچه را كه از آن دور هستي اميدور مي باشي «و دون ذلك، خرط القتاد». [1] كنايت از اين كه جامه ي خلافت را بهر تو ندوخته اند و آن چوب را براي پالان تو نتراشيده و نيندوخته اند، و معذلك آرزوي خلافت كني.

بالجمله: چون هادي اين سخنان را بگفت، هارون آشفته گشت، و بر دو زانو بنشست و گفت:



[ صفحه 106]



اي موسي اگر تجبر و تنمر جوئي پست مي شوي، و اگر تواضع و فروتني پيشه سازي بركشيده گردي، و اگر ستمكاري كني مختل مي گردي، و اگر به عدل و انصاف كار كني سالم بماني، و اميدوارم كه بر مسند خلافت برآيم و هر كس را كه تو بر وي ستم كرده اي داد بدهم، و هر كس را قطع رشته ي رحم نموده باشي صله رحم بگذارم، و فرزندان تو را بر اولاد خود برگزينم، و دختران خود را با آنها تزويج نمايم، و حق امام مهدي را باز رسانم. چون موسي آن سخنان را بشنيد گفت: اي ابوجعفر در حق تو جز اين گمان نمي رود، به من نزديك شو، هارون بدو نزديك شد، و هر دو دستش را ببوسيد و باز شد تا در جاي خود بنشيند، موسي گفت: به آنجا باز نشو، به حق شيخ جليل و ملك نبيل، يعني پدرت، جز با من در يك جاي نبايست بنشيني، پس هارون را در بالاي مجلس با خود بنشاند، بعد از آن گفت: اي حراني هزار بار هزار دينار براي برادرم حمل كن.

و چون نوبت حاملان خراج در رسيد، نيمه ي اين مبلغ يعني پانصد هزار دينار ديگر بدو حمل نماي، و تمام اموال ما را كه در گنجينه هاست با آنچه از اهل بيت لعنت يعني بني اميه گرفته شده است، بر وي عرض بده، تا هر چه بخواهد برگيرد، پس آن جمله را به پاي بردند، و چون هارون خواست بيرون شود، موسي با هارون گفت، مركب سواري هارون را نزديك به بساط بياور.

عمرو گويد: هارون را با من مؤانستي بود، به خدمتش برسانم و گفتم اي سيد من آن خواب كه اميرالمؤمنين با تو گفت چه بود؟ هارون خواب مهدي را كه مذكور شد با او گفت. و نيز عمرو رومي حكايت كند كه خلافت به هارون رسيد، و حمدونه دختر خود را با جعفر بن موسي و فاطمه را با اسماعيل بن موسي تزويج كرد، و به آنچه وعده كرده بود وفا نمود، و روزگار دولتش بهترين ايام جهان، و دهرش زيباتر از دهور كيهان گشت.


پاورقي

[1] اين يك مثال است كه اگر كسي بخواهد كف دو دست خود را بر شاخه ي درختي كه پر از تيغ و خار است، از بالا به پايين به منظور پوست كندن بكشد، كاري مستحيل و خطرناك است. آنگاه اگر بخواهند كاري را در دشواري و محال بودن تصوير كنند. مي گويند و دون ذلك خرط القتاد يعني پوست كندن شاخه پر از تيغ از بالا به پايين با كف دست، آسان تر از اين كار است (غياثي كرماني).