بازگشت

رنجوري ابوعبدالله موسي هادي


چنان شد كه موسي هادي به حديثه ي موصل برفت، و در آنجا مريض گشت، و مرض او روز تا روز جانب اشتداد گرفت، ناچار بار برست و به مكان خود بازگشت.



[ صفحه 107]



بالجمله عمرو يشكري كه از جمله خدام پيشگاه خلافت اندراج داشت گفت: هادي از آن پس كه به تمام عمال و حكام ممالك خود شرقاً و غرباً مكتوب نمود، و ايشان را به دربار خلافت مدار احضار فرمود، از حديثه بيرون آمد.

و گاهي كه از گراني بيماري سنگين شد، آن جماعت كه با جعفر پسرش بيعت كرده بودند، فراهم شدند و با خود گفتند: اگر امر خليفتي با هارون و وزارت با يحيي رسيد يحيي ما را مي كشد، و يك نفر از ما را بر جاي نمي گذارد.

پس بر آن عقيدت شدند كه بعضي از ايشان به عنوان اينكه هادي فرمان كرده است، بروند و يحيي را گردن بزنند، بعد از آن بينديشيدند و گفتند شايد هادي از بيماري افاقت يابد ما را در خدمت او چه عذر و بهانه خواهد بود، لاجرم ساكت و ساكن شدند و از آن جمله طرف خيزران مادر هادي و رشيد چون سنگيني و ثقل هادي را بدان مثابه بديد، يك تن را نزد يحيي فرستاد، و بدو پيام كرد كه هادي در حالي سخت اندر است و اميد بهبودي نيست، تو را بايست كه در آنچه شايست اقدام كني و مستعد گردي. و چنان بود كه خيزران در عرض آن مدت بر امر رشيد، و تدبير خلافت استيلاء داشت تا گاهي كه هادي بمرد. چون يحيي بن خالد پيام ملكه روزگار را بشنيد، بفرمود جماعت نويسندگان را حاضر كرده، در منزل فضل بن يحيي فراهم ساختند، و در همان شب مكاتيب عديده از جانب هارون الرشيد به عمال و حكام ولايات بنوشتند، و از وفات هادي خبر دادند، و نيز با ايشان باز نمودند كه هارون الرشيد آن جماعت را چنانكه سابق بودند بر عمل و حكومت و امارت خود ولايت داد.

پس تمام اين مكاتيب و احكام را صادر و حاضر ساختند، و به مجرد وفات هادي به دستياري بريد و چابار به اكناف ممالك رهسپار نمودند.