بازگشت

ورود هارون الرشيد به بغداد و جلوس بر تخت خلافت


هارون الرشيد چون سخنان بدان ميزان كشيد، جامه بر تن بپوشيد و نماز در همانجا بگذاشت، و ابوعصمه را حاضر ساخته گردنش را بزد، و جثه ي او را بر سر نيزه استوار



[ صفحه 117]



ساخته، به بغداد درآورد.

و اين كين و كردار از آن روي بود كه در زمان خلافت برادرش هادي روزي هارون با برادرزاده اش جعفر بن موسي سوار بودند و راه مي سپردند تا گاهي كه به يكي از پلهاي عيسي آباد رسيدند، اين وقت ابوعصمه روي با هارون آورد و گفت: بجاي خود بايست تا وليعهد از پل بگذرد،هارون فوراً گفت سمعاً و طاعتاً، فرمان امير را مطيع و منقاد هستم، آنگاه چندان درنگ نمود تا جعفر بن موسي بگذشت، و از آن روز كين ابوعصمه را در خاطر به ذخيره بنهاد، و چون وقت رسيد آن بار گران را از صندوق سينه برگرفت.

مع الجمله، چون هارون الرشيد به كرسي جسر رسيد، غواصان را احضار كرده گفت: مهدي وقتي انگشتري به من بخشيد كه يكصد هزار دينار بها داشت و جبل نامش بود، روزي نزد برادرم هادي شدم و آن انگشتري در انگشت داشتم، چون از خدمتش بيرون آمدم، سليمه ي اسود بر اين كرسي به من پيوست و گفت: اميرالمؤمنين تو را فرمان كرده است كه آن خاتم را با من عطا كني، من آن خاتم را در اين موضع به آب درافكندم، آن جماعت به آب فرورفتند و پس از لمحه اي بيرون آوردند،هارون از ديدار آن بسي مسرت گرفت.

و به روايت صاحب زينة المجالس، اين انگشتري از خسرو پرويز بن يزدجرد ابن انوشيروان بوده است، و در زمان فتح مداين آن انگشتري را مردم عرب بردند، دست به دست بگشت، تا به مهدي عباسي پيوست، و خليفه آن را بخريد و به فرزندش رشيد بخشيد، چون هادي بر سرير خلافت بنشست در آن انگشتر طمع بربست و از هارون الرشيد بطلبيد. رشيد خشمگين گرديد، گفت: من روي زمين را به هادي ارزاني مي دارم و او يك انگشتري را در دست من نمي تواند ديد، في الفور از انگشت بيرون آورده به رودخانه افكند تا در روز مذكور غواصان از دجله بيرون آوردند.

در تاريخ نگارستان از ابوريحان خوارزمي روايت كند كه اين ياقوت منقار نام



[ صفحه 118]



داشت، و از خزانه ي اكاسره [1] به مهدي، و از مهدي به هارون رسيد، جوهري شفاف و نوراني و صاف بود، از پرتوش خانه تاريك روشن مي شد، و گوهر شب چراغ عبارت از اين انگشتري است و يكصد هزار دينار خريداري مهدي بود، و تا زمان مقتدر در خزانه ي دارالخلافه بود، و از آن پس مفقود شد.

در مجاني الادب مسطور است كه هارون الرشيد چون خلافت يافت به همان مكان آمد و انگشتري از رصاص با او بود، آن انگشتري را در همان مكان كه آن انگشتري را افكنده بود بيفكند، و بفرمود تا غطاسين (غواصين) به آن مكان در آب فرورفتند و خاتم اول را بيرون آوردند، و اين حال را بر كمال بخت و بقاي مملكتش دليل شمردند.



[ صفحه 119]




پاورقي

[1] اكاسره، جمع كسري: پادشاه ايراني.