بازگشت

وقايع سال يكصد و هفتاد و شش هجري (بدايت امر يحيي بن عبدالله در ديلم)


در اين سال يحيي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن عليه السلام در ديلم ظهور نمود كنيتش ابوالحسن، و به قول طبري ابومحمد است، مادرش قريبه دختر عبدالله، يحيي بن عبدالله مردي نيكو مذهب و پسنديده مسلك، و ستوده هدي، و در ميان اهل بيت خود به جلالت قدر و رفعت مقام و نبالت مرتبت و تقدم و رياست اختصاص داشت، و آن مكانت و منزلت داشت كه غبار هرگونه عيب و عار از اذيال حشمت و قدس و ابهت و تقوي و جلالت او دور بود، روايات حديث مي نمود و بيشتر رواياتش از جعفر بن محمد عليهماالسلام بود، و نيز از برادرش محمد و از ابان بن تغلب روايت مي نمود، و محمول بن ابراهيم و بكار بن زياد و يحيي بن مساور و عمرو بن حماد از وي روايت داشتند.

ابوالفرج در كتاب مقاتل الطالبيين مي نويسد: گاهي كه اصحاب فخ مقتول شدند، يحيي بن عبدالله در جمله في ء ايشان اسير بود، در بلدان و امصار مي گشت و در طلب موضعي بود كه به آن پناهنده گردد، فضل بن يحيي را معلوم افتاد كه در ناحيه اي منزل دارد، او را فرمان داد تا در آنجا انتقال و آهنگ ديلم نمايد، و منشوري در حق او برنگاشت كه هيچكس متعرض وي نگردد. يحيي متنكراً راه برگرفت تا به ديلم اندر شد.

و اين وقت به روايت ديگر مورخين كارش در ديلم بزرگ شد و شوكت و حشمتش عظيم گشت، و امرش نيرو گرفت، و ديگر مردمان از امصار و بلدان به خدمتش انجمن و پناهنده شدند. والي ديلم و طبرستان نيز به حمايت و نصرت او درآمدند، و گروهي بسيار از مردم سپاهي به درگاهش گرد شدند، چون اين خبر دهشت آميز در خدمت رشيد مكشوف شد، در بحر غم و اندوه اندر شد، و براي اطفاء نايره طلوع يحيي بن عبدالله، شهرهاي جبال و طبرستان و ري و گرگان و دماوند و قومس و ارمنيه و آذربايجان و



[ صفحه 121]



رويان را در تحت امارت و رياست فضل بن يحيي گذاشت، و اموال بسيار بدو بسپرد، فضل بن يحيي با لشگري گران از جاي بجنبد، و از روي رفق و ترهيب و ترغيب و مواعيد بذل و احسان و خلاع فاخره و انعام و احسان فراوان، به يحيي بن عبدالله برنگاشت و خود، در طالقان ري و دستبي در موضعي كه اشب نام داشت فرود شد، و اشب مكاني شديدالبرد بود و برف بسيار داشت.

بالجمله: فضل بن يحيي در آن مكان با لشكريان خود اقامت كرد، و مكاتيب او به يحيي بن عبدالله پياپي گشت، و نيز مكتوبي به صاحب ديلم نمود، و هزار بار درهم از بهر او مقرر داشت كه خروج يحيي را به آنچه يحيي بپذيرد آسان كند، و آن مبلغ را بدو حمل كرد، و اماني مؤكد براي او بفرستاد.

چون يحيي از تفرق اصحاب و اختلاف ياران خود و كثرت خلاف ايشان در حق خود و نكوهيدگي رأي ايشان درباره ي او آگاهي داشت، مسؤول فضل و صاحب ديلم را اجابت نمود، اما به آن شرايط و عهودي كه براي او نموده بودند، و آن شهودي كه اقامت كرده بودند، راضي نگشت. و آن امان نامه را براي فضل باز فرستاد.

و قرار بر آن داد كه با خود فضل به درگاه رشيد راهسپار شود، و بدان شرط كه رشيد به خط خودش براي او بنويسد، و اشخاصي را نيز برشمرد كه بر آن امان نامه گواهي دهند، و آن نسخه را براي يحيي فرستاد.

فضل از آن حكايت به هارون الرشيد نگاشت،هارون سخت مسرور شد، و فضل بن يحيي در خدمتش موقعي عظيم حاصل كرد، و اماني به خط خود براي يحيي بنوشت، و فقهاء و قضات و بزرگان بني هاشم و مشايخ ايشان بر آن شهادت نگاشتند، آنگاه رشيد آن امان نامه را با هدايا و جوايز و كرامات كثيره براي فضل بفرستاد، و فضل آن جمله را در خدمت يحيي بن عبدالله بن حسن تقديم كرد، يحيي چون آن جمله را بديد مسرور و مطمئن گرديده، روي به سوي فضل نهاد.

يحيي بن عبدالله با اطمينان به آن امان نامه و شروط و شهود عديده ي مؤكده ي موثقه و عهود فضل بن يحيي برمكي، نزديك فضل بيامد، فضل شرايط اكرام و اعزاز و تأمين و



[ صفحه 122]



آسايش خاطر و آرامش انديشه آن جناب را مرعي داشته، در صحبت او راه برگرفت، تا به بغداد اندر آمد.

هارون الرشيد از ديدارش بسي شادمان گشت، و به هر چه يحيي را محبوب بود تلافي نمود، و مالي كثير بدو تقديم نمود، و ارزاق سنيه اي برايش مقرر داشت، و او را در منزلي نيكو و با نزهت و لطافت جاي داد.

و اين حال از آن پس بود كه يحيي بن عبدالله روزي چند در منزل يحيي بن خالد برمكي اقامت فرموده بود، و خويشتن به خدمات او اقدام مي كرد، و اين امر را با ديگري موكول نمي داشت. و بعد از آنكه يحيي را به منزل خويش انتقال داد، هارون الرشيد بفرمود تا تمامت اعيان و اشراف و رجال بغداد براي تكريم و تعظيم يحيي بديدار او بروند، و بر وي سلام فرستند، و رعايت حشمت و جلالت را معمول بدارند، و نيز رشيد در حق فضل بن يحيي مراتب اكرام و توقير را به اعلي درجه ي تصور باز رساند.

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين مي گويد: مدتي يحيي بن عبدالله در بغداد بماند اما هارون الرشيد يكسره در آن انديشه مي زيست كه حيلتي و غدري در كار يحيي بسازد، و همواره از حال او تفحص مي كرد، و بهانه همي جست و در طلب اين بود كه بر يحيي و اصحابش تقصيري و خيانتي فرود آورد.

در مقاتل الطالبيين مسطور است كه جماعتي از مردم حجاز كه با خاندان رسالت خصومت داشتند، هم سوگند شدند كه در حق يحيي بن عبدالله بن حسن سعايت كنند، و بر وي شهادت دهند كه او مردمان را به خلافت خويشتن دعوت همي كند و آن امان نامه كه به دست اندر دارد، به همين علت منتقض است، و اين حال با آنچه رشيد را در باطن بود موافق افتاد.

رشيد فرمان داد تا يحيي را از مدينه حاضر ساختند، و نزد مسرور خادم و كثير در سردابي محبوس نمود، و بيشتر ايام آن جناب را حاضر ساخته با او مناظرت و مكالمت مي ورزيد، تا در محبس رشيد وفات كرد، رضوان الله تعالي عليه.

شيخ شرف عبدلي گويد: به امر هارون الرشيد ستوني بر روي آن جناب بر آوردند و



[ صفحه 123]



به روايتي رشيد او را در سراي سندي بن شاهك در بيتي بدبوي و متعفن محبوس و راه و رخنه را بر وي مسدود ساختند تا بمرد، و به حديثي ديگر آن جناب را در گودالي كه درندگان گرسنه را در آنجا منزل داده بودند بيكفندند، و آن درندگان جسارت نكرده و از نزديك شدن بدو بترسيدند، و چون رشيد اين حال را بديد فرمان داد تا از سنگ و گچ پايه اي عظيم بر روي آن جناب برنهادند، در حالي كه زنده بود.