بازگشت

مراسم نماز و تشييع جنازه ي امام كاظم


ابن بابويه و ديگران روايت كرده اند كه حماد به عبدالله صيرفي از پدرش عبدالله حديث نمود كه چون موسي بن جعفر عليهماالسلام در دست سندي بن شاهك وفات نمود، بدن مباركش را بر نعشي حمل كرده و چند تن را موكل ساخت تا همي ندا بركشيدند كه اينك امام رافضه است وفات كرده، پس بنگريد و او را بشناسيد و چون به مكاني كه



[ صفحه 163]



نشستگاه شرطه يعني خواص لشكريان بود رسيدند، چهار تن را به پاي داشت تا بانگ بر كشيد: آگاه باشيد، هر كس خواهد خبيث پسر خبيث را بنگرد موسي بن جعفر عليهماالسلام بيايد و نظاره كند، چنان بود كه سليمان بن ابي جعفر منصور در كنار شط بغداد قصري داشت و در آن وقت از قصر خود به طرف شط فرود شد و صداي آن صيحه و غوغا را بشنيد. با فرزندان و غلامان خود گفت: اين چه صدا و غوغاست؟ گفتند: سندي بن شاهك فرمان كرده است تا بر نعش موسي بن جعفر عليهماالسلام اينگونه ندا نمايند. سليمان سخت برآشفت و با اولاد و غلامان خود گفت: بي گمان بر جانب غربي اين نعش را حمل كنند و همين گونه ندا دردهند، چون بدين سوي حمل نمايند شما با غلامان و اعوان خود فرود شويد و اين نعش مبارك را از ايشان مأخوذ داريد و اگر شما را مانع شوند، آن جماعت را مضروب داريد و جامه و سوادي كه بر تن دارند بر هم بدريد. چون حاملان نعش شريف از آن سوي عبور نمودند، ايشان فرود شدند و آن نعش را از دست آن جماعت بگرفتند و چون در مقام منع برآمدند جمله را بزدند و جامه و سواد ايشان را پاره پاره ساختند و خودش عمامه از سر برگرفت و گريبان چاك زد و با پاي برهنه در جنازه ي آن حضرت روان شد و چون در چهار سوي رسيدند آن نعش را بر زمين نهادند و منادي از هر طرف بر پاي كردند تا ندا بركشيدند، هر كس خواهد طيب پسر طيب، موسي بن جعفر عليهماالسلام را بنگرد، پس ببايست بيرون آيد و بنگرد و مردمان از هر سوي بدان سوي شتابان و نگران شدند و بانگ ناله و زاري و آواز گريه و شيون از زمين به آسمان رسيد. مي گويد: آن بدن مبارك را غسل دادند و به حنوطي فاخر حنوط نمودند، آنگاه كفن نفيسي را كه سليمان از بهر خود مرتب ساخته و دو هزار و پانصد اشرفي در بهاي آن داده و قرآن مجيد را به تمامت بر آن بنوشته بودند بر آن حضرت پوشانيده و سليمان بعد از حمل نعش در حالتي كه (سر) خود را برهنه ساخته، در آن مصيبت بزرگ گريبان چاك ساخته بود و در صحبت آن نعش پياده روان بود. در بحارالانوار مسطور است كه تا سه روز آن جنازه ي شريفه بر طريق و گذرگاه مردمان بگذاشتند تا هر كس بدانجا عبور مي داد بر آن ديدار مبارك نگران مي شد، آنگاه گواهي خود را در آن محضر مي نگاشت. و ابن شهر آشوب



[ صفحه 164]



در مناقب مي نويسد: كه چون آن حضرت وفات كرد، آن حضرت را بر جسر نهادند و آن ندا بركشيدند و اين كار را از آن جهت كردند كه جماعت واقفه را عقيدت بر آن مي رفت كه آن حضرت قائم موعود است و حبس آن حضرت را به منزله ي غيبت قائم قرار داده بودند. در اين حال اسب سندي، حروني [1] كرده، سندي پليد را در آب شط انداخته، غرقه ي بحر هلاك و دمار گردانيد. در بعضي كتب استناد به كتاب اثبات الهدي شيخ حر عاملي نموده نوشته اند كه، جنازه ي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را بياوردند و بر جسر بغداد بر نهادند تا مردمان بنگرند و بدانند كه به اجل خداوندي وفات كرده است. شيعيان ازدحام كردند و آن جسد مبارك را زيارت همي كردند. از ميانه يكي از شيعيان كه داراي دولت و اعتباري عظيم بود و هارون الرشيد نمي توانست آسان زيانش برساند پيش آمد و كفن مبارك امام عليه السلام را عقب افكند و نگران شد كه سينه مبارك آن حضرت از اثر زهر به سبزي مايل است. از روي صدق عقيدت و كمال ايمان گفت، من خود از مولايم پرسش مي كنم تا باز گويد كه بدو زهر داده يا نداده اند و اين نسبت كه مي دهند به دروغ گفته اند و به موت طبيعي درگذشته است. مردم بغداد گفتند: اي مرد اين سخن چيست؟ مرده چگونه تكلم مي نمايد؟ آن مرد گفت: امام من مرده نيست و چون ديگر اموات نباشد، بلكه هميشه در حضرت پروردگارش زنده است. يعني هميشه در عالم عنصري و كائنات متصرفست، آنگاه عرض كرد: يابن رسول الله؛ پدر و مادرم فدايت باد، آيا وفات نمودي يا شهيدت ساختند؟ آن حضرت لبهاي مباركش به حركت آمد و فرمود: كشتند مرا.


پاورقي

[1] حروني: چموشي، حركتي ناهنجار انجام دادن.