بازگشت

قتل محمد بن بشير و پاره اي از نيرنگهاي او


سبب قتل محمد بن بشير را در رجال كشي و بعضي كتب رجال چنين مرقوم داشته اند كه اين ملعون مردي نيرنگ باز و دروغ پرداز بود و با جماعت واقفيه چنان مي نمود كه بر مذهب ايشان است و بر حضرت موسي بن جعفر توقف دارد و آن حضرت را مهدي موعود و قائم معهود و زنده ي جاويد مي داند و به امامي ديگر قائل نمي باشند و موسي كاظم عليه السلام را صاحب رتبت ربوبيت مي شمرد و خود را از جانب او پيغمبر مي خواند و صورتي نزد او بود كه بساخته بود و در پيكر شخصي بياراسته، مانند صورت حضرت ابي الحسن از جامه هاي حرير و به پاره اي داروها آلوده و ماليده و حيل مختلفه در آن به كار برده، چنانكه مانند صورت انساني برآورده و پيچيده داشته و چون خواستي شعبده بكار بردي در آن صورت بر دميدي و در مكاني به پاي داشتي و با ياران خود گفتي كه حضرت ابي الحسن عليه السلام نزد من حاضر است، اگر دوست مي داريد او را بنگريد و بدانيد كه من پيغمبرم بشتابيد تا او را بر شما نمايان كنم، آن جماعت با كمال شوق و رغبت مسئلت مي كردند و محمد بن بشير ايشان را به آن مكان درمي آورد و اين وقت آن صورت در هم پيچيده بود و انساني نمودار نبود و با آن جماعت مي گفت: آيا



[ صفحه 169]



در اين خانه كسي را مقيم و غير از من و خودتان هيچ كس را مي نگريد؟ مي گفتند نمي بينيم. و در اين خانه احدي حاضر نيست. مي گفت: پس به جمله بيرون شويد. آن مردم بيرون مي رفتند و محمد بن بشير در پشت پرده كه حايل بود مي رفت و آن صورت پيچيده را برگرفته در آن مي دميد، آنگاه آن پرده را كه در ميان خود و ايشان برافراشته بود مي افكند و آن جماعت به صورتي ايستاده و شخصي كه گويا شخص ابي الحسن عليه السلام است نگران مي شدند و منكر هيچ چيز آن نمي شدند و خود محمد بن بشير نزديك به آن هيكل مي ايستاد و از راه نيرنگ چنان مي نمود كه آن حضرت به مكالمه و مناجات اندر است و همي به آن پيكر نزديك تر مي شد گويا با هم مشاوره مي نمايند و از آن پس با چشم و ابرو و اشارت و كنايت ايشان را دور ساخته پرده را فروهشته و ايشان هيچكس را نمي ديدند و او را اقسام و انواع شعبده و افعال و اشياء عجيبه بود كه مانندش را نديده بودند و از اين روي به تيه ي ضلالت و هلاكت درافتادند و مدتي بر اينگونه بگذرانيد تا گاهي كه داستان او به آستان پاره اي از خلفاي عصر كه هارون يا ديگري باشد، معروض افتاد و باز نمودند كه محمد بن بشير زنديق است. بفرمود او را بگرفتند و خواست او را به قتل رساند. ابن بشير گفت: يا اميرالمؤمنين، مرا باقي بگذار چه من براي تو چيزهائي ترتيب مي دهم كه پادشاهان را مرغوب باشد، خليفه او را رها نمود و از آنجمله دوالي و الواحي مرتب كرده راست و معلق گردانيده زيبق در ميان آن الواح بيفكنده و در آن دوالي بدون اينكه كسي مباشر گردد از آب شط پر شده بوستان خليفه را مشروب و خليفه را به شگفتي مي آورد و همچنين شعبده هاي ديگر مي ساخت و بهشت و حور و غلمان مي نمود. خليفه او را به خود تقرب داد و مقام و مرتبت عالي بخشيد و بر اينگونه چندي برگذشت تا روزي پاره اي از آن الواح و تخته ها بشكست و زيبق از آن بيرون جست و از روان شدن سيماب رنگ و آبش برفت و بوستان را آبش نرفت و رونق بازارش بشكست وچنان بود كه حضرت ابي عبدالله و ابي الحسن عليهماالسلام در حق او نفرين كرده و از خداي مسئلت نموده بودند كه حر حديد را بدو بچشاند. لاجرم دعاي ايشان مستجاب گشت و بعد از آنكه آن معلون به انواع عذاب معذب شد، حرارت آهن تافته را نيز بچشيد و چنان



[ صفحه 170]



بود كه هاشم بن ابي هاشم از اينگونه نيرنگها و مخاريق را از وي بياموخته بود. از اين روي بعد از وي به خويشتن خواندن گرفت.