بازگشت

زيد بن امام موسي كاظم معروف به زيدالنار


مظهر قهر و غضب خداوند قهار، جناب زيد بن موسي الكاظم عليه السلام معروف به زيدالنار، به روايت شيخ صدوق ره در بصره خروج كرده آتش در خانه هاي بني عباس بزد و بهر كجا مي رسيد مي فرمود النار النار و از اين روي ملقب به زيد النار گرديد و چون در بصره خروج فرمود و آن آتش خشم و ستيز برافروخت او را با شاه مأمون بگرفتند و به خراسان حاضر ساختند مأمون محض پاس حشمت و عظمت امام رضا سلام الله عليه متعرض زيد نشد و او را به خدمت آن حضرت فرستاد و عرض كرد اگر نه ملاحظه ي خاطر مباركت بودي او را به قتل مي رسانيدم.

صاحب عمدة الطالب گويد: مادر زيدالنار كنيز بود و محمد بن محمد بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام در ايام خروج ابي السرايا رأيت امارت و ايالت ملك اهواز را از بهرش بربست و چون به بصره اندر و بر آن شهر غالب شد آتش در خانه هاي بني عباس بزد و نيز نخلستان و تمام اسباب ايشان را بسوخت از اين روي او را زيدالنار خواندند و از آن طرف حسن بن سهل با وي به محاربت و قتال بيرون تاخت و بعد از جنگ و جدال و چندي كارزار بر زيدالنار فيروز گشت و او را به درگاه مأمون بفرستاد.



[ صفحه 175]



پس زيدالنار را در بند گران در مرو به حضور مأمون درآوردند مأمون محض پاس حشمت و رعايت جانب عظمت برادرش حضرت امام رضا عليه السلام او را به خدمت آن حضرت بفرستاد و براي رضاي آن حضرت از جرم و جريرتش بر گذشت.

امام رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه هيچوقت با زيدالنار سخن نكند. آنگاه او را رها ساخت و از پس به فرمان مأمون او را زهر دادند و شهيد ساختند. سبط ابن جوزي در تذكره مي نويسد و چون زيدالنار را بر حسب امر مأمون به خدمت امام رضا سلام الله عليه آوردند او را به نكوهش و توبيخ در سپرد و فرمود: بدا بر حال تو اي زيد، فرداي قيامت جواب رسول خداي صلي الله عليه وآله را چه خواهي داد كه خون مسلمانان را بريختي و طرق و شوارع مسلمانان را از امنيت بيفكندي و اموال مسلمانان را بيرون از آنكه بر تو حلال و روا باشد مأخوذ داشتي. همانا تو را سخنان مردم گول و نادان كوفه فريب داده است و همچنين به اين كلام رسول خداي صلي الله عليه وآله مغرور شده اي كه مي فرمايد فاطمه زهرا سلام الله عليها معصومه و خداوندش بواجبي از هرگونه معصيتي كوچك و بزرگ نگاهبان است، لاجرم ذريه او را نمي سوزاند و آتش را بر ايشان حرام ساخته است و حال اينكه اين شأن و مقام براي آن فرزنداني است كه حضرت فاطمه سلام الله عليها از شكم فروگذاشته باشد، مثل حسن و حسين فقط نه براي من و تو. سوگند با خداي؛ ذريه ي فاطمه صلوات الله عليها ادراك اين مقام و صيانت از آتش را نيابند مگر به سبب طاعت خدا و اگر تو بخواهي بدستياري معصيت خداي به اين مقام رفيع نائل شوي و آنچه را كه ديگران به واسطه ي طاعت يزدان دريافتند، تو در معصيت خداوند منان دريابي، پس تو در اين وقت در حضرت خداي از ايشان گرامي تر خواهي بود و به قولي فرمود: آيا مي خواهي خداي را معصيت كني و به بهشت اندر شوي؟ همانا پدرم امام موسي عليه السلام نيز در طاعت و عبادت خداي به بهشت رفت. آيا تو در پيشگاه خداي از امام موسي سلام الله عليه گرامي تر باشي؟ لاجرم تقرب به حضرت خداوند به سبب اطاعت است نه معصيت؛ گماني ناخوب كرده باشي. زيد عرض كرد: آيا من برادر شما و پسر پدر شما نيستم؟ فرمود: برادر من هستي تا گاهي كه خداي را اطاعت نمائي. مگر قرآن يزدان را نخوانده باشي كه در آن هنگام كه



[ صفحه 176]



نوح عليه السلام نگران شد كه پسرش غرقه طوفان بلا مي شود، در حضرت خداي عرض كرد (... رب ان ابني من أهلي و ان وعدك الحق و أنت أحكم الحاكمين) [1] پروردگارا؛ اين پسر من از اهل من است كه دچار طوفان گرديده و تو وعده فرمودي كه مرا و كسان مرا نجات بخشي و از طوفان بلا رستگار گرداني و آنچه تو وعده بفرمائي مقرون به حق و راستي است و خودت به هر چه وعده فرمائي فرمانفرماي فرمانروائي. خداوند فرمود: اين پسر از اهل تو نيست، بلكه عملي غير صالح است. پس خداوند تعالي پسر نوح را به واسطه معصيت ورزي از اهل بيت نوح خارج كرد، بعضي گويند: زيدالنار نديم منتصر خليفه ي عباسي بود و لكنتي در زبان داشت و به مذهب زيديه ميرفت و در بغداد و در كنار نهر كرخايا ورود نمود و در زمان ابوالسرايا حكومت ميراند و چون ابوالسرايا به قتل رسيد طالبيين به كوفه و بغداد فرار كردند و زيد مخفي مي زيست تا گاهي كه حسن بن سهل او را بگرفت و به زندان درافكند، تا گاهي كه ابراهيم بن مهدي ظهور نمود، اين هنگام مردم بغداد زيد را از زندان بيرون و به درگاه مأمون فرستادند. چون يك چند بر گذشت زيد به سر من راي برفت و در زمان خلافت متوكل عباسي وفات كرده، در همانجا مدفون شد.


پاورقي

[1] هود: 45.