بازگشت

برخي از مناظرات ديگر آن حضرت


1- نقيع انصاري: در بحارالانوار و بعضي كتب اخبار از غرر و درر سيد مرتضي علم الهدي اعلي الله مقامه روايت كرده اند كه ايوب هاشمي گفت:

مردي كه او را نقيع انصاري مي گفتند در دربار رشيد حاضر شد، و حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام نيز كه بر درازگوش خود سوار بود نمودار گشت.

چون حاجب رشيد آن حضرت را بديد نهايت تكريم و تعظيم به جاي آورده و هر چه زودتر بشتافت و دستوري براي آن حضرت بخواست.

نقيع از عبدالعزيز بن عمر پرسيد: كيست اين شيخ؟

گفت: شيخ ابي طالب شيخ آل محمد است، اين بزرگوار موسي بن جعفر عليهماالسلام است. نقيع گفت: از اين جماعت عاجزتر و زبونتر نديده ام كه اين همه تكريم و تفخيم و مهرباني با مردي مي نمايند كه هر ساعت قدرت يابد ايشان را از فراز تخت سلطنت به تخته ي هلاكت فرود مي آورد، هم اكنون با وي گفتاري ناخوش و كرداري ناخوب معاملت نمايم.

عبدالعزيز گفت: هرگز گرد اين انديشه ي ناروا مگرد، و خود را رسواي روزگار مساز، چه اين گروه اهل بيتي هستند كه كمتر وقتي مي افتد كه با ايشان كسي به خطائي متعرض شود، مگر اينكه نشاني در جواب بر پيشاني او مي گذارند كه ابدالدهر غبار ننگ و عار بر چهره ي اعتبارش پايدار بماند.

راوي مي گويد: حضرت امام موسي عليه السلام بيرون آمد و نقيع انصاري لگام درازگوش آن حضرت را بگرفت و گفت: اي شخص بازگوي كيستي؟



[ صفحه 201]



فرمود: اگر از اين پرسش كه نمودي مي خواهي نسب شريف مرا باز داني، همانا منم پسر محمد حبيب الله بن اسماعيل ذبيح الله بن ابراهيم خليل الله.

و اگر مي خواهي شهر و بلد مرا بداني كه من از كدام شهرم، همانا شهر من همان شهر است كه خداي تعالي بر جمله مسلمانان و بر تو (اگر تو نيز مسلمان باشي) فرض كرده است كه به سوي آن شهر اقامت حج كنيد، يعني شهر مكه معظمه است.

و اگر خواستي اظهار مفاخرت كني، همانا قسم به خداي رضا ندادند مشركان قوم من كه مسلمانان قوم تو با آنها كفو و انباز باشند، چندانكه گفتند: اي محمد؛ كساني كه از قريش كفو و قرين ما هستند به سوي ما بيرون فرست.

و اگر مقصودت صيت و آوازه و نام و نشان است، همانا مائيم كساني كه خداي تعالي فرمان كرده است كه در نمازهاي واجب بر ما درود فرستند مي گوئي خداوندا درود بفرست بر محمد و آل محمد. پس مائيم آل محمد صلي الله عليه وآله هم اكنون دست بدار از حمار.

نقيع دست بازداشت، و دستش مي لرزيد و خوار و ذليل و رسوا بازگشت. عبدالعزيز گفت: آيا از نخست با تو آنچه ببايد نگفتم؟

2- موسي بن عيسي: ديگر در بحارالأنوار و كافي از حماد بن عثمان مرويست كه: در آن حال كه موسي بن عيسي در سراي خودش كه در مسعي و مشرف بر مسعي بود جاي داشت، ناگاه نگران شد كه حضرت اباالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام، بر استري سوار و از جانب مروه نمودار است.

پس با ابن هباج كه مردي از اهل همدان بود، و به موسي بن عيسي انقطاع داشت، امر نمود كه برود و لگام استر آن حضرت را بگيرد، و ادعا نمايد كه اين استر از آن من است.

ابن هباج برحسب فرمان برفت و لگام را بگرفت، و بغله را ادعا كرد.

امام عليه السلام فوراً از فراز قاطر فرود آمد، و با غلامان خود فرمود: زين استر را بگيريد و استر را بدو گذاريد.

ابن هباج گفت: زين نيز از آن من است.



[ صفحه 202]



ابوالحسن عليه السلام فرمود: در اين ادعا به دروغ محض سخن كردي، چه ما را گواهان هستند كه اين زين از آن امام محمد باقر عليه السلام است، و اما استر را نيز اندك مدتي است كه بخريديم؛ تو آنچه را مي گوئي و ادعا مي نمائي بهتر مي داني و داناتري.

مقصود اين است كه تو در هر دو دعوي خود كاذب و باطل هستي، و چون در ادعائي كه به استر مي كني بايد كار را به مرافعه كشانيد، شأن و شرف من اجل از آن است كه با تو طرف مرافعه واقع شوم.

و با اينكه تو خود مي داني در دعوي خود كاذبي، و به عقوبت خداي گرفتار مي شوي، و من نيز مي دانم قريب مدتي است خريده ام، و مالك به حق آن هستم، معذلك به تو مي گذارم، و از معارضه ي مانند تو كسي اعراض مي نمايم.

اما اين زين كه به عقود حضرت باقر عليه السلام تاكنون تشرف جسته، و از ودايع آن حضرت، و جمعي بر آن شاهد هستند، و همه كس را آن سعادت و شرف نيست كه بر آن بنشيند، با تو نمي گذارم، اگر چند در ظاهر امر بهاي استر بسيار از آن فزون تر است.

3- ابويوسف: در كتاب عيون أخبار الرضا عليه السلام از عثمان بن موسي بن عيسي از اصحابش مرويست كه:

ابويوسف قاضي با مهدي عباسي در آن هنگام كه موسي بن جعفر عليه السلام حضور داشت گفت: اجازت ميدهي تا از موسي مسائلي بپرسم كه علمي در آن نداشته باشد.

مهدي گفت: آري، آنگاه به حضرت امام موسي بن جعفر سلام الله عليهما عرض كرد: از تو سؤال بكنم؟ فرمود: آري.

عرض كرد: چه مي فرمائي در تظليل و سايه بان براي شخص محرم؟ فرمود: صحيح نيست، عرض كرد: پس آيا مي شود خيمه در زمين برزنند و مي شود داخل بيت شوند؟ فرمود: آري. عرض كرد: پس چه فرق است در ميان اين دو تظليل؟

آن حضرت فرمود:

در باب زن طامث [1] چه مي گوئي، آيا نماز خود را قضا مي نمايد؟ گفت: نمي نمايد



[ صفحه 203]



فرمود: روزه را قضا مي نمايد؟ عرض كرد آري، فرمود از چه روي؟ عرض كرد: بدينگونه رسيده است، يعني حكم صاحب شرع بدين نهج وارد شده است.

حضرت ابي الحسن عليه السلام فرمود: در باب تظليل نيز بدين طور حكم رسيده است.

مهدي چون اين مناظرات را بديد، با ابويوسف گفت: نمي بينم كه از تو كاري ساخته شود، ابويوسف گفت: ابوالحسن مرا سنگي شكننده بيفكند.

در كافي و بعضي كتب اخبار مسطور است كه يعقوب بن جعفر بن ابراهيم گفت: در عريض در خدمت موسي بن جعفر عليهماالسلام بودم كه مردي نصراني به حضرتش مشرف شده عرض كرد از شهري دور آمده ام، و رنج سفر بسيار كشيده ام و سي سال برمي آيد كه از يزدان تعالي مسئلت كرده ام كه مرا به بهترين كيشها و برترين دانايان راهنمائي فرمايد.

تا يكي شب بخواب اندر كسي نزد من بيامد، و براي من توصيف مردي را نمود كه در بالاي دمشق منزل دارد.

چون سر از خواب برگرفتم به ديدار مقصود راه برنوشتم تا او را دريافتم، و با او تكلم كردم.

گفت: من بدين و احكام آئين خود از غير خودم داناتر هستم، و داناتر از من نيز به هم مي رسد.

گفتم: مرا به آن كس كه از تو اعلم است ارشاد فرماي كه من در طلب مطلوب خود از طي اسفار و رنج راه و زحمت سفر نينديشم و من انجيل را به تمامت، و مزامير داوود عليه السلام، و چهار اسفار از تورات را قراءت كرده ام، و ظاهر قرآن را نيز بخوانده ام چندانكه به حد استيعاب رسانيده ام.

گفت: برو تا به مدينه ي آن پيغمبري كه در ميان عرب مبعوث شده است، و نبي عربي هاشمي اوست اندر شوي.

و از آن پس از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بپرس، معلوم كن كه منزلش كجاست، در سفر است يا در حضر، و اگر گفتند: به سفر رفته است به حضرتش ملحق شو، چه سفر آن



[ صفحه 204]



حضرت از اين اسفار طولاني كه تو متحمل شدي نزديكتر است.

آنگاه به خدمتش عرضه دار كه مطران يعني حبر و عالم نصاري كه در علياي غوطه دمشق است، مرا به حضرتش راهنمائي كرده است، و او به تو سلام مي رساند و عرض مي كند كه من در حضرت پروردگار خود بسيار مناجات مي نمايم كه اسلام مرا به دست مبارك تو بگرداند.

پس اين داستان را در حالتي كه ايستاده و تكيه بر عصاي خود داشت، در حضرت كاظم عليه السلام به عرض رسانيد.

بعد از آن عرض كرد: دستور مي دهي تا در حضور مباركت با هر دو دست بر سينه برنهاده و در نهايت خشوع بنشينم؟

فرمود: اجازت نشستن به تو مي دهم، لكن رخصت دست بر سينه بستن نمي دهم.

پس بنشست و برنس خود را به يك سوي افكند، بعد از آن عرض كرد: فداي تو شوم، مرا اجازت سخن كردن مي دهي؟

فرمود: بلي اجازت مي دهم، جز براي سخن كردن و سؤال نمودن نيامده اي.

نصراني عرض كرد: جواب سلام رفيق مرا مي دهي يا نمي دهي؟

حضرت ابي الحسن عليه السلام فرمود: سلام بر صاحب تو اين است كه خداوندش به ايمان هدايت فرمايد، اما سلام كردن وقتي تواند بود كه بدين ما اندر شود.

نصراني عرض كرد: «أصلحك الله» من از تو پرسش مي كنم؟ فرمود: بپرس. عرض كرد: مرا از كتاب خداي كه بر محمد صلي الله عليه وآله فرود شده و آن حضرت توصيف فرموده به آنچه فرموده و مي فرمايد: (حم - و الكتاب المبين - انآ انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين - فيها يفرق كل أمر حكيم) [2] خبرگوي تفسير آن در باطن چيست؟

فرمود:

تفسير لفظ حم، محمد صلي الله عليه وآله است، و او در آن كتاب كه بر هود عليه السلام نازل شده است



[ صفحه 205]



مي باشد، و منقوص الحروف است، يعني پاره اي از اسم مبارك آن حضرت ميم و دال است كه در كلمه حم دال ندارد.

و اما كتاب مبين، اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، و اما ليلة، فاطمه عليهاالسلام است.

و اما قول خداي تعالي (فيها يفرق كل امر حكيم) مي فرمايد از حضرت فاطمه خير بسيار نمودار مي شود، و فرزندانش به جمله حكيم دانشمند هستند.

اين وقت حضرت ابي ابراهيم صلوات الله عليه با او فرمود: اكنون نيز خبري را با تو مي نمايم كه جز اندك مردمي كه بر كتب آسماني عارف هستند نمي دانند.

با من خبر ده كه نام مادر مريم چيست، و در چه ساعت نفخ روح در وي نمودند.

يعني كدام وقت جبرئيل در وي دردميد و به حضرت عيسي عليه السلام بارور گرديد و اين حال در كدام ساعت از روز روي داد، و در كدام روز مريم عيسي را از شكم بگذاشت، و تولد عيسي در چند ساعتي روز اتفاق افتاد؟

نصراني عرض كرد: نمي دانم.

ابوابراهيم سلام الله عليه فرمود: اما مادر مريم را مرتا نام بود، و اين نام زبان عبري است و به زبان عربي وهيبه است.

و اما آن روزي كه مريم در آن روز حامله آمد، روز جمعه هنگام زوال شمس بود، و اين روزيست كه در آن روز روح الامين، هبوط نمود بر پيغمبر ما، و مسلمانان را عيدي از آن عظيم تر و شايسته تر نيست، خداوند تعالي و محمد مصطفي صلي الله عليه وآله اين روز را بزرگ داشته اند، و امر فرموده اند كه اين روز را عيد قرار دهند و آن روز جمعه است.

و اما آن روز كه مريم به جهان آمد، روز سه شنبه چهار ساعت و نيم از روز گذشته بود.

فرمود: آن نهري كه مريم عيسي را بر آن از چشم بگذاشت كجا بود؟ عرض كرد: ندانم.



[ صفحه 206]



فرمود:

آن نهر فرات است و بر اطراف و پيرامون آن نهر بزرگ درخت خرما و انگور بسيار است، و به همين جهت هيچ نهري با نهر فرات برابري نتواند كرد.

و اما آن روزي كه زبان مريم از تكلم فرونشست، يعني امر خداي شد تا با هيچكس سخن نكند، و قيدوس، فرزندان و متابعان خود را بانگ بر زد تا به اعانتش بيرون آمدند، و آل عمران را بيرون آوردند، تا مريم را در بيرون شهر نظاره نمايند، و آنچه را كه خداي تعالي در كتاب خودش با شما، در قرآن حكايت كرده است با مريم بگفتند.

آيا مي داني و بفهميدي؟ عرض كرد: آري، و در اين روز به تازگي بخواندم و فرمود: در اين حال از مجلس خود برنخاسته باشي كه خدايت هدايت فرمايد.

نصراني عرض كرد: نام مادر من به زبان سرياني و زبان عربي چه بوده است؟

فرمود: نام مادرت به زبان سرياني عنقاليه است، و نام جده ي پدرت عنقوره است، و نام مادرت به زبان عربي مية است، و اما نام پدرت عبدالمسيح است، و در زبان عربي عبدالله است، و مسيح را بنده نتواند بود.

عرض كرد: راست و نيكو فرمودي، بفرماي نام جدم چيست؟

فرمود: اسم جدت جبرئيل است، و من او را در اين مجلس عبدالرحمان نام نهادم.

عرض كرد: وي مسلمان بود؟

ابوابراهيم عليه السلام فرمود: آري مسلمان بود، و شهيد كشته شد، چه لشكري بر وي درآمد، و او را به حيله (غيله) و خدعه در منزلش بكشتند، و آن لشكريان از مردم شام بودند.

عرض كرد: نام من پيش از آنكه داراي كنيت شوم چه بود؟

فرمود: نامت عبدالصليب بود.

عرض كرد: تو چه نام بر من مي گذاري؟



[ صفحه 207]



فرمود: تو را عبدالله نام مي گذارم.

عرض كرد: پس من به خداوند عظيم ايمان آوردم، و شهادت مي دهم كه جز خداوند فرد صمد يگانه خداوندي نيست.

و اين خداوند تبارك و تعالي نه به آن طور است كه جماعت نصاري صفت و گمان مي كنند، و نه چنان است كه يهود توصيف مي نمايند، يا ساير مشركان صفت مي نمايند.

و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه وآله بنده ي خداي و فرستاده خداي است، و خداي او را به حق و راستي رسول فرمود، و هر كس هدايت يافت به وجود مسعود او بود و جماعت مبطلان كور و نادان هستند، و آن حضرت به تمامت خلق از سياه و سفيد از جانب پروردگار مجيد رسول است و تمام خلق بايد به اطاعت او باشند.

و گواهي مي دهم كه ولي و وصي اين پيغمبر گرامي كه به حكمت و علم سخن كرد، و پيغمبراني كه پيش از وي به جهان اندر بودند، به حكمت بالغه و طاعت خداي گفتار و رفتار آوردند، و از باطل و اهل باطل بر يكسوي شدند، و از پليدي و رجس و اهل رجس مفارقت، و از راه گمراهي مهاجرت ورزيدند.

و خداوند تعالي نيز ايشان را به واسطه طاعتي كه نمودند نصرت داد، و از معصيت نگاهداري كرد.

و اين جماعت گرامي اولياي خداي و انصار دين خدا هستند، و مردمان را به كار نيك و عمل خيرانگيزش دهند، و به كار خير مأمور بدارند.

و من به كوچك و بزرگ ايشان ايمان آوردم، خواه كساني كه مرا در خاطر بودند و ياد كردم، و يا نام نبردم، و ايمان آوردم به خداوند تبارك و تعالي كه پروردگار عالميان است.

چون اين سخنان را به پايان رسانيد، زناري را بر كمر داشت و زي نصاري مي باشد، برگشود و پاره كرد، و نيز صليبي را كه از طلاي احمر بر گردن داشت قطع نمود.

و عرض كرد: مرا امر فرماي تا صدقه ي خود را در آن مكان كه بفرمائي بگذارم.



[ صفحه 208]



فرمود: در اينجا تو را برادريست كه او نيز دين نصراني داشت، و او مرديست از قوم تو از قيس بن ثعلبه كه مانند تو داراي نعمت است، با هم مواسات و مجاورت بجوئيد.

و من حقوق شما را در دين اسلام منظور مي دارم، و از شما نظر نمي پردازم.

عرض كرد: اصلحك الله، سوگند با خداي من بي چيز نيستم، و افزون از سيصد اسب و ماديان به جاي گذاشته، و هزار شتر از حقوق شما نزد من است، و تو ولي خداي و رسول خداي و داراي نسب عالي هستي.

پس در مسلماني داراي مقامي عالي شد، و عقيدتي نيكو پيدا كرد، و زني از قبيله فهر در تحت نكاح درآورد، و حضرت ابي ابراهيم عليه السلام صداق او را پنجاه دينار، به اندازه صداق فاطمه عليهاالسلام بصداق نهاد، و خادم و خانه نيز بدو بخشيد.

و عبدالله جديد الاسلام مذكور در مدينه طيبه اقامت نمود، تا گاهي كه حضرت أبي ابراهيم عليه السلام را از مدينه به طرف بغداد بيرون آوردند، و بعد از بيرون آوردن آن حضرت، چون بيست و هشت شب برگذشت عبدالله از جهان درگذشت.


پاورقي

[1] طامث: حائض.

[2] دخان: 1 - 4.