بازگشت

گفتگوي حضرت موسي كاظم با راهب نصراني و زن نصرانيه


در كتاب كافي و بعضي كتب اخبار از يعقوب بن جعفر مرويست كه گفت:

در حضرت ابي ابراهيم صلوات الله عليه حضور داشتم، و مردي از مردم نجران يمن كه ازجمله راهبان بود با زني راهبه به حضرتش بيامدند.

فضل بن سوار از آن حضرت اجازت خواست تا ايشان شرفياب شوند، فرمود چون بامداد شود ايشان را در چاه ام خير بياوريد.

مي گويد: چون روز ديگر در رسيد بيامديم و آن قوم را نگران شديم كه بيامده اند پس آن حضرت بفرمود تا حصيري بگستردند و بنشستند.

و آن زن شروع به پرسش نمود، و مسائل كثيره بپرسيد، و آن حضرت جواب آن جمله را بفرمود.



[ صفحه 209]



بعد از آن حضرت ابي ابراهيم عليه السلام مسئله چند از وي بپرسيد و آن زن جواب هيچ يك را ندانست، و از آن پس آن زن مسلماني گرفت.

بعد از آن آن مرد راهب روي به آن حضرت بياورد و سؤالها بنمود، و جوابهاي شافي بشنود.

و عرض كرد: من در كار دين و احكام دين خود سخت نيرومند و توانا بودم، و در تمام روي زمين هيچ يك از مردم نصاري را علم و دانش من نبود.

وقتي شنيدم كه در مملكت هندوستان مردي است كه چون بخواهد از آن جا در مدت يك روز و شب در بيت المقدس حج گذارد، و از آن جا به منزل خود كه در زمين هند است باز مي گردد.

پرسيدم در كدام زمين از اراضي هند است، گفتند بسندان، و از مقامات او پرسش كردم گفتند:

به آن اسمي كه آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان عليه السلام دست يافت، و به نيروي آن تخت بلقيس را در يك چشم برهم زدن حاضر ساخت، عالم است.

اين اسماء را شنيده بودم، لكن معني و شرح و باطن او را نمي دانستم، و نمي دانستم چيست و چگونه بايد خواند، لاجرم تا به سندان هند راه برشمردم.

و چون به آنجا رسيدم از احوال آن مرد بپرسيدم گفتند: در كوهي خارج از شهر ديري ساخته و در آن دير روزگار مي شمارد، و عرض سال افزون از دوبار ديدار نمي نمايد.

و گمان مردم هند چنان است كه يزدان تعالي در دير او چشمه اي روان داشته، و بدون زحمت زراعت و حراثت و تخم افشاندن و گاو راندن حاصل برمي دارد و روز خود به آن روزي به روزگاران مي سپارد.

پس برفتم تا بدر سراي او رسيدم، و سه روز در آنجا اقامت كردم، و هيچ در نكوفتم، و به چاره ي آن كار برنيامدم.



[ صفحه 210]



چون روز چهارم در رسيد، خداي تعالي فتح الباب نمود، و ماده گاوي كه هيزم بار داشت و پستانش پراز شير بر زمين همي كشيد بيامد، و در را برگشود.

چون در باز شد، و گاو بدرون باب رفت، من نيز از پي آن برفتم و آن مرد را ايستاده بديدم كه همي به آسمان مي نگرد و مي گريد، و به زمين نظاره مي كند و مي گريد.

چون اين حال را نگران شدم گفتم: بزرگ است خدا، همانا مانند تو در روزگار ما اندك است.

آن مرد گفت: سوگند با خداي من نيستم، مگر حسنه اي از حسنات آن مردي كه او را پشت سر خود گذاشته اي، يعني حضرت كاظم عليه السلام.

گفتم: شنيده ام اسمي از اسامي خداي نزد تو مي باشد كه به طفيل آن نام همايون در يك شبانه روز از اينجا به بيت المقدس مي روي و باز مي گردي.

گفت: آيا بيت المقدس را مي شناسي؟

گفتم: جز همان بيت المقدسي را كه در شام است نمي شناسم.

گفت: بيت المقدس نه آن است، بلكه بيت المقدس، خانه ي آل محمد صلي الله عليه وآله است.

عرض كردم: از راه دوري به اين حضرت روي نهاده، و كوه و تل و صحراها و درياها و بيابانها در نوشته، و مشقتها و زحمتها بر خويش برنهاده، و دچار اندوه و ترس و انديشه بسيار گرديده، روزها به شب و شبها به روز آورده ام، تا مگر در حضرتت تشرف جويم، و به حاجات خود فائز شوم.

با من فرمود:

هم اكنون راه برگير تا به مدينه محمد صلي الله عليه وآله كه آنجا را طيبه مي نامند، و نامش در زمان جاهليت يثرب بوده است، فرود شوي.

و از آن پس به موضعي از مدينه طيبه كه بقيع نام دارد آهنگ بكن، پس از آن از سرائي كه آنجا را دار مروان مي نامند بپرس، و در آنجا فرود شو، و سه روز اقامت كن.



[ صفحه 211]



و از آن پس از پيري سياه ديدار كه بر در آنجا است و حصير بافي مي كند و آن حصير را در بلاد ايشان خصف مي نامند پرسش كن.

و آن پير او را يعني حضرت كاظم عليه السلام را بتو مي نمايد، يا صفت و شمايل او را به تو مي گويد تا آن حضرت را به صفت بشناسي، و من نيز زود باشد كه صفت او را با تو باز نمايم.

گفتم: گاهي كه آن حضرت را بنگرم چه سازم؟

گفت: از ما كان و ما يكون از وي بپرس، و از معالم دين گذشتگان و بر جاي ماندگان سؤال كن يعني بر تمام احوال كائنات از بدايت خلق تا قيامت آگاه است.

حضرت ابي ابراهيم عليه السلام فرمود: همانا حاجت تو كه او را ملاقات نمودي تو را پند داده است و نيكخواهي كرده است.

راهب عرض كرد: فدايت گردم، نام وي چيست؟

فرمود: متمم بن فيروز، و از ابناي فرس، و از جمله كساني است كه به خداوند يكتاي بي انباز ايمان آورده است، و از روي اخلاص و ايمان او را عبادت كرده است، و از قوم خود گاهي كه از ايشان بيمناك شد فرار نموده است. پروردگارش بدولت حكمت كامكار ساخت، و براه رشد و رشاد هدايت فرمود و او را از جمله ي پرهيزكاران بگردانيد، و به ما بندگان مخلص خود آشنا گردانيد.

و هيچ سالي برنيايد مگر اينكه به زيارت مكه بيايد، و بهر ماهي يكدفعه عمره سپارد، و از منزلگاه خودش كه در هند است تا به مكه معظمه راه بسپارد، و اين جمله از فضل و عون خداوند تعالي است، و خداوند تبارك و تعالي بندگان شاكر را بدينگونه پاداش نيك دهد.

چون سخن به اين مقام رسيد، شخص راهب مسائل بسياري از آن حضرت پرسيد، و جواب آن جمله را به طور مقصود بشنيد.

آنگاه آن حضرت از راهب بپرسيد، و راهب جواب هيچ يك را ندانست، و



[ صفحه 212]



حضرت كاظم عليه السلام جواب آن جمله نيز بفرمود.

اين وقت راهب عرض كرد: «أشهد أن لا اله الا الله ]وحده لا شريك له،[ و أن محمداً رسول الله صلي الله عليه وآله، بعد از گفتن كلمتين شهادتين گفت: گواهي مي دهم كه آنچه از جانب خداي رسيده است مقرون به حق و راستي است، و گواهي مي دهم كه شما از ميان آفريدگان خداي برگزيده و صافي هستيد، و شيعيان شما همه پاك و مطهر و براه راستي و درستي دلالت شده اند، و به پايان نيك و عاقبت محمود برخوردارند، و سپاس اين جمله مخصوص به خداوند پروردگار عالميان است. [1] .

پس حضرت ابي ابراهيم عليه السلام بفرمود: تا جبه خز و پيراهاني قوهي كه عبارت از طيلسان و موزه و قلنسوه باشد بياورد، و آن جمله را بدو عطا فرمود.

و نماز ظهر را بگذاشت، و گفت ختنه كن، گفت در روز هفتم ولادت ختنه كرده ام.

و ديگر علي بن عيسي و بعضي محدثين نوشته اند: مردي تمناي مرگ مي نمود حضرت كاظم عليه السلام با او فرمود: آيا در ميان تو و خداي قرابتي هست كه تو را حمايت كند و بيامرزد؟

عرض كرد: نيست.

فرمود: آيا تو را حسناتي است كه از پيش فرستاده باشي، و از سيئات تو بيشتر باشد، و از اين روي خاطري جمع داشته باشي كه خدايت مي آمرزد؟

عرض كرد: نيست.

فرمود: پس از چه روي تمناي مرگ مي كني، چه آندنيا را صدمات بيشتر است.

يعني كسي بايد آرزوي مرگ نمايد كه توشه ي سفر آن جهان را از پيش فرستاده و از همه جهت آسوده باشد، و گرنه بايد به خداي تفويض كند، تا خداوند



[ صفحه 213]



تعالي به فضل و كرم خود هر وقت مصلحت او را بداند از اين جهان ايرمانش [2] بيرون برد.


پاورقي

[1] اصول كافي: 1 / 483.

[2] ايرمانش: ناپايدار، عاريتي.