بازگشت

در بيان فضيلت مسجد جمجمه و شرح آن


چنانكه فاضل نوري در «تحية الزائر» گويد: در اينجا لازم است تنبيه بر أمري و آن آن است كه مشهور در نزد اصحاب، و مقتضاي أخبار كثيره برگشتن آفتاب است براي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دو مرتبه:

اول: در حيات حضرت رسول صلوات الله عليه و آله در قرب مسجد قبا كه در آنجا مسجدي بنا كردند و آن را مسجد رد شمس مي گويند. و مسجد فضيح نيز مي گويند، (و «فضيخ»: اسم نخلي است كه در آنجا بود) و اين از مساجدي است كه مستحب مؤكد است كه حاجيها چون به مدينه طيبه مشرف شدند كه به آنجا بايد بروند و نماز كنند، و اين مسجد الآن سقف و ديواري ندارد.

دوم: بعد از وفات حضرت رسول صلي الله عليه و آله بعد از مراجعت از جنگ نهروان چون به خرابه ي شهر بابل رسيدند فرود آمدند و نماز ظهر را با اصحاب كردند، پس كله پوسيده اي در آنجا ديدند.

فرمود: آن جمجمه را حاضر كردند و از آن پرسيدند از اسم و شغل و حالش؟

پس اسم خود را گفت كه يكي از عظماي ملوك جبارين بود، حكايت او را ابورواحه ي مغربي روايت مي كند مي گويد:

وقتي كه علي بن أبي طالب عليه السلام از جنگ نهروان فارغ شد، يك كله پوسيده را ديده فرمود كله را حاضر كردند، در دست مباركش عصائي داشت حركت كرده فرمود كه اي جمجمه به من خبر بده كه كيستي، فقير هستي يا غني، سعيدي يا شقي، پادشاهي يا گدا؟

پس آن جمجمه به زبان فصيح گفت: السلام عليك يا أميرالمؤمنين، من يك پادشاهي بودم بسيار ظالم، و اسم من دوير بن هرمز ملك الملوك است، من صاحب و مالك شدم به مشرق و مغرب، جميع روي زمين از كوه و دشت و بر و بحر را به تصرف خود در آوردم، هزار شهري غلبه گرفتم، و هزار پادشاهي كشتم، و پنجاه شهر عظيمي بنا و تعمير كردم، و از پانصد هزار از دختر باكره ازاله بكارت نمودم، و هزار غلام ترك، و هزار غلام ارمني، و هزار غلام رومي، و هزار غلام زنگي خريدم، و هفتاد زن از دختران سلاطين تزويج نمودم، و هفت هزار نفر از پادشاه زادگان در حبس من بودند، چون مريض شده به حال مرگ افتادم ملك رسيد نهيب زد كه اي ظالم و طاغي، مخالفت كردي به پروردگار خود، پس اعضاي من به لرز آمده عزرائيل به



[ صفحه 600]



عذاب سخت مرا قبض روح نمود، جميع مردم روي زمين از ظلم من ايمن شدند، و من از آن وقت تاكنون در آتش معذبم، خداوند هفتاد هزار عقرب و مار از آتش به من مسلط كرده، چنان حربه هاي آتشين به من مي زنند اگر يكي را به كوههاي دنيا زنند همه را مي سوزاند، در جزاي آن ظلم هائي كه از من صادر شده صد هزار عقوبت به من مي دهند، بعد جمجمه ساكت شد!

در اين مقام بعضي از اصحاب گفته اند:



سلامي علي زمزم و الصفا

سلامي علي سدرة المنتهي



لقد كلمتك لدي النهروان

جهارا جماجم أهل الثري



و سعدي در بوستان گويد:



شنيدم كه يك روز در دجله ي سخن

گفت با عابدي كله اي



كه من فر فرماندهي داشتم

به سر بر كلاهي مهمي داشتم



مراد از عابد امير مؤمنان عليه السلام است، سعدي از راه تقيه يا مصلحت ديگر اينطور گفته است.

بالجمله، پس موكب همايون از آنجا حركت كرد، و در عبور از فرات هم معجزات غريبه از آن حضرت بروز كرد، كه در كتب فضائل مسطور است، و چون از فرات گذشتند و به جهت طول كشيدن سخن جمجمه وقت تنگ شد و به زمين شورزار رسيدند كه جايز و روا نيست نبي يا وصي در آنجا نماز كند، أصحاب را امر كردند به نماز، و خود به سرعت برگرديد يك نفر يا دو نفر به خدمت آن حضرت بود چون از زمين گذشتند فرود آمدند تا وضو تجديد كردند، آفتاب غروب كرد و همه آفاق را ابر گرفته بود غير از آن افق، پس آفتاب را امر فرمودند برگردد، اطاعت كرد نماز عصر را به جاي آوردند، و از محل نماز ظهر تا محل نماز عصر يك فرسخ است تقريبا، دور آن دو محل شريف كه يكي محل نماز ظهر و بروز آيه باهره سخن گفتن جمجمه بود با آن حضرت، و دومي كه مكان نماز عصر و ظهور معجزه ي قاهره برگشتن آفتاب بود، براي آن جناب دو مسجد بنا كردند، اول را مسجد جمجمه مي گويند، و دوم را مسجد رد شمس، و چون در سنه 498 شهر حله بنا شد و اتفاقا در جنب مسجد رد شمس واقع شد و امرا و ملوك و علما و أعيان آن بلد غالبا از اماميه و مخلصين اهل بيت بودند اين مسجد هميشه معمور و آباد بود، و اگر گاهي خرابي بهم رسانده فورا اصلاح شده، چنانچه در دو سال قبل في الجمله خرابي پيدا شد، به همت مولانا و سيدنا الأمجد السيد محمد خلف الصدق السيد مهدي القزويني الحلي مسجد را در نهايت صفا اصلاح نمودند،



[ صفحه 601]



حتي از حكومت عثمانيه به جهت مصارف آن اعانت نمودند.

و أما مسجد جمجمه: در كناره افتاده و از عبور و مرور در شيعيان دور، لهذا به مرور أيام متروك و مهجور و خراب و ويران، و اندك اندك اسمش از ميان رفت، با آنكه جماعتي از بزرگان علما مثل ابن شهر آشوب، و قطب راوندي، و ابن حمزه موسي عليه السلام، و غير هم اين مسجد شريف را در باب معاجز و در باب فضايل و مساجد منسوبه ي به آن حضرت ذكر كرده اند، و ابن حمزه در «ثاقب المناقب» گفته كه آن مسجد شريف تا حال كه بسته است باقي است، و فاضل نوري «در تحية الزاير» گويد كه حقير سابقا شنيده بودم كه در بالاي حله در كنار فرات قريه اي است كه آن را جمجمه مي گويند، و ملتفت نشدم تا چندي نظرم به اين موضع از كتب احاديث افتاد، احتمال قوي دادم كه مسجد در همين قريه باشد لهذا در سال گذشته به عزم استكشاف اين مسجد شريف رفتم به حله، اولا از جناب آقا سيد محمد أيدة الله تعالي جويا شدم معلوم شد كه خود آن جناب و ساير اعيان حله اصلا از آن مسجد خبري ندارند، از قريه ي جمجمه سئوال كردم گفتند قريه اي معموره است قريب هزار خانه دارد و همه شيعه اند، و لكن ملاكين آن أهل سنت و بغدادي اند و در آنجا امام زاده اي است معروف به امام زاده عمران پسر جناب امير عليه السلام، و معروف است در آن اطراف ميان شيعه و اهل سنت به بزرگي و جلالت قدر و بروز كرامات، و مي گويند در جنگ نهروان مجروح شد و در آنجا وفات يافت.

راوي گويد: باز مأيوس شدم، و راه خود را به كربلاي معلي به توسط كشتي از آن راه قرار داديم، چون قريب به فرسخي آمديم به آنجا رسيديم، قريه ي چنان بود كه شنيدم و در شرقي شط واقع شديم، و از طرف شمال متصل است به خرابه ي شهر عظيم بابل كه بعض فرنگان به اذن دولت عثمانيه چند سال است با استعداد آلات و عمله ي زياد مشغول كشف شهر و در آوردن اشياء قديمه اند، و قبه ي امام زاده عمران بين قريه [1] و آن خرابه ها واقع شده، پس از بعضي كهن سال و پسران آن محال از مسجد پرسيدم؟

گفت: جمجمه را مي گوئي؟

گفتم: بلي، و معلوم شد اسم اصلي آن باقي است.

گفت: در آخر باغات از طرف شرق و دور است و هوا گرم!

گفتم شد رحال [2] در اين سفر به جهت ديدن اوست، پس دليلي به ما داد چون به آنجا



[ صفحه 602]



رسيديم ديديم در باغ آخر قريه از طرف شرق در آخر باغ تلي [3] است از خاك، به تأمل و دقت جاي قبه و صحن معلوم شد، دو ركعت نماز كرده مراجعت نموديم، و العجب كه اسم اين قريه را به جهت اين مسجد جمجمه ناميدند، و حال فرع به اين معموري و آبادي و أصل به اين خرابي و ويراني، چون به نجف رسيديم جناب سيد معظم اليه را از صورت حال اطلاع داديم و مستدعي كشف مسجد و مقدار مصرف لازمه ي آن شدم، پس با جماعتي از اعيان و اشراف حله با استاد و معمار كه زياد از پنجاه نفر بودند به آنجا رفتند و خاكها را برداشته اساس قبه و ديوار مكشوف و معلوم شد، آن وقت پيرمردان قريه ي حاضر شدند و نقل كردند كه قبه ي اين مسجد را درك نموده اند و از مسلمات آن قريه است، گفتند كه اگر كسي از آجر آنجا به جهت خانه يا چاه كه در كنار شط مي سازند به جهت كشيدن آب كه به زبان حاليه آن را «چرو» مي گويند برده و ساخته هر دو خراب شده، لهذا أحدي جرأت ندارد از آن چيزي بردارد، و دويست ليره كه قريب هزار تومان مي شود مصرف آن را معين نمودند، و به حقير بعد از اظهار تشكر پيدا شدن مسجد اطلاع دادند، و حقير نيز مشافهة و مكاتبة به أهل خير و ثروت اطلاع داده و تحريص كردم، و تعظيم اين مشعر بزرگ خداوندي را كه افتخار شيعه است بيان كردم، بعضي ساكت شده و بعضي وعده دادند، و اكنون يك سال تمام است گذشته و ديناري از كسي رعايت نشده، و عمده ي سبب تعويق، نبودن حقير است، محل خوف و رجاي امري كه در اين عصر مرسوم شده ملاحظه ي آن در صرف وجوه بريه و اقدام در امور خيريه، و اين چند كلمه را در اين مقام به جهت آن نوشتم به اميد آنكه شايد در بعض از مطالعه كنندگان اثري كند، و عرق [4] غيرت ديني، و عصبيت مذهبي او را حركت دهد، تنها يا به اعانت و شراكت راغبين در خير اقدام نموده، اين خانه خراب خداوند را و مصلاي اميرالمؤمنين را معمور، و سخنان محو شده كله پوسيده را زنده، و جماعت شيعه را مفتخر و سرافراز نمايد.

و چون معلوم شد كه آفتاب مطابق أخبار كثيره و مشهور بين اماميه دو مرتبه براي آن جناب برگشت، حال مي گوئيم مطابق آخر كه روايت ابن شهر آشوب نقل نموديم [آفتاب] در مسجد براثا نيز برگشت، و اين به نظر نيز غريب ننمايد زيرا كه در مقام بروز معجزه فرقي ميان دو مرتبه و ده و صد نيست، و براي انحصار در دو نوبت وجهي نيست، نهايت آن كه دو مرتبه مشهور شد، مثل جمله اي از معاجز و بعضي نشد، بلكه بزرگان اهل حديث



[ صفحه 603]



بيش از اين نقل كردند:

شيخ جليل ابن شهر آشوب در «مناقب»، و حسين بن جبير در «نخب» و غير ايشان نقل كردند كه آفتاب برگشت براي علي عليه السلام زياده از نوزده نوبت، و در فصل اطاعت جمادات از آن حضرت در آن دو كتاب بعد از نقل بسياري از كتب عامه و خاصه مذكور است.

و ابوالحسن بن شاذان در كتاب «بيان» براي رد شمس علي عليه السلام عنواني كرده ذكر مي كند كه آفتاب براي آن حضرت مكرر برگشت:

1 (قضيه اي كه آن را سلمان رضي الله ذكر كرده.

2 (روز بساط.

3 (روز خندق.

4 (روز حنين.

5 (روز خيبر.

6 (روز مر.

7 (روز براثا.

8 (روز غاضريه.

9 (روز نهروان.

10 (روز بيعت رضوان.

11 (روز صفين.

12 (در نجف اشرف.

13 (در بني مازن در بصره.

14 (در وادي عقيق.

15 (در روز احد.

16 (كليني عليه الرحمه روايت كرده كه برگشت براي حضرت در مسجد فضيح مدينه مكررا، و اما معروف پس دو مرتبه است.

17 (در حيات پيغمبر صلوات الله عليه و آله در كراع الغميم، و بعد از وفات آن حضرت در بابل.



[ صفحه 604]



دوم: از تكاليف زوار در ايام توقف در بلده ي كاظمين رفتن به بغداد است به قصد زيارت چهار نايب خاص امام عصر صلوات الله عليه، چنان كه در ضمن حالات شريفه آن بزرگواران معروض گشته است.

و سيم: از تكاليف مهمه زوار در كاظمين رفتن به مدائن است به جهت زيارت سلمان عليه الرحمه، كه جلالت قدر و عظمت شأنش بر همه معلوم، و براي شوق زائرين و رغبت آن به زيارت آن جناب كافي است تأمل در اختصاص و امتيازش در ميان تمام صحابه و جميع است، به اينكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اعجاز و طي الأرض از مدينه به مداين تشريف آوردند، و به دست مبارك خود او را غسل دادند، و از كفني كه با خود آوردند او را كفن كردند، و نماز خواندند با صفوفي از ملائكه بر آن جناب.


پاورقي

[1] ده و روستا.

[2] كنايه است از آمادگي و پذيرفتن سختيها.

[3] تپه.

[4] رگ.