بازگشت

در شرح أحوال ولي پروردگار، و امام ابرار، حضرت موسي الكاظم، سابع ائمه اطهار، ليل


در شرح أحوال ولي پروردگار، و امام ابرار، حضرت موسي الكاظم، سابع ائمه اطهار، ليل و نهار
بدان كه معجزاتي از آن حضرت ظاهر شده زياده از هزار است، و آنچه هر ماه و سال از قبر مباركش آشكار شود بيشمار، غرض ما مدفن نوشتن است نه ذكر معجزه، چنانكه آقا سيد مهدي تفريشي در كتاب «بدائع الأنوار» گويد:

سال گذشته سال هزار و سيصد هجري بود، مردي در كاظمين سرقت كرده و به مقابل حرم آن حضرت آمده سوكند به كذب [1] خورد كه من نبرده ام، محض خوردن سوگند روي او سياه شد و برگشت و به دوزخ واصل شد، كه تقريبا بيست هزار نفر ديدند، و از حرم مباركه ي آن بزرگوار هر سالي چندين معجزه ظاهر مي شود.

مخلص گويد:



اي سپهر هفتم، و اي نور حق

بر تو هرگز كس نيارد طعن ودق



اين گفت دست است اي عالي تبار

يا بدست آورده ي كل بحار



كمترين خدام تو چون حاتم است

كمترين أنعام تو صدر عالم است



معجزاتت را تمام گر حساب

بيشتر آيد هزار از صد كتاب



از زمين تا حق بروياند عنب

تا جمادي بگذرد آيد رجب



معجزاتت گر ببينم اي جناب

ذره ديدم ز نور آفتاب



في «كشف الغمه»: كمال الدين محمد بن طلحه ي شافعي گويد:

كه امام موسي عليه السلام امام كبير القدر، عظيم الشأن، كثير [2] التهجد بود، جد [3] تمام در اجتهاد



[ صفحه 561]



مي فرمود، و سعي بليغ در عمل مي نمود، و مشهور له بود به كرامات، مشهور و موسوم بود به عبادت، مواظب و ملازم بود در طاعت، در شب ساجد و قائم بود، و در روز متصدق و صائم [4] از جهت بسياري حلمش و عفو از تعدي كنندگان به كاظم موصوف و معروف شد، كه در مكافات بدي احسان مي فرمود، و در جنايت جاني به عفو ميافرند، و از جهت كثرت عبادتش به «عبد صالح» مسمي گشت، و در عراق به «باب الحوائج الي الله» كه انجاح [5] مطالب متوسلات قرب الهي به كرامات و مقامات او بود، كه عقل در امور حيرت داشت، و علم حيراني بر مي افراشت، مناقب كاظم عليه السلام، و فضايل و معجزات ظاهره، و دلايل صفات باهره ي او شاهد است كه او در اعلي درجه ي شرف، و بر اوج سماء مزيت است، ابر ريزان قطره اي است از كرم و سخاي او، بحر بي پايان جرعه اي است از جود و عطاي او، چگونه توان مدح و اخلاق آن امام عاليمقام را كرد؟

شعر:



بحر گنجايش نمي گيرد به جام

پخته را هرگز نشايد مدح خام



آن حضرت گندم گون و بلند قامت بود، و ما بين دندانهاي پيشين و بين [6] الكتفين [7] او گشاده، و اكثر اوقات شمله اي [8] از صوف [9] بر بالاي جامه پوشيده، و نعلين در پا و پياده به سفر تشريف مي برد، و گشاده روي بود، و به هر كسي قبل از سلام سلام كردي، و دست مباركش مخضب و محنا [10] بود، و زبان معجز بيانش شاكر بود، و با بيل زراعت مي فرمود به طوري كه عرق از پاهاي مباركش مي ريخت، و مي فرمود بيل زدن كار انبيا و مؤمنين است.

باري قلم گنجايش وصف اخلاق آن حضرت را ندارد.

أبوالحسن معاذ گويد:



ذو ببغداد موسي بن جعفر

قبر موسي مديحه ليس ينكر



هو باب الي المهيمن، تقضي

منه حاجاتنا و تحبي و تجبر



هو حصني و عدتي و غياثي

و ملاذي و مؤنلي يوم أحشر



[ صفحه 562]



صائم القيظ، كاظم الغيظ

في الله مصفي، به الكبائر تغفر



كم مريض وافي اليه فعافاه

و أعمي أتاه صح و أبصر



هو للأولياء اسم و معني

و هو في القلب للمجر مصور



وفائي ششتري عليه الرحمه گويد:



حضرت موسي بن جعفر كاظم و حازم كه او

ناظم دين است، و دين را عزم او انشا كند



يا رب، اين موسي چه موسي است گز يك جلوه ي

رخنه ها در جان موسي و دل سينا كند؟



زان سبب «باب الحوائج» شد لقب او را كه او

هر مراد و مطلبي حاصل كما ترضي كند



هر كه شد امروز چون ابليس ازين در بيخبر

خاك محرومي بسر در موقف فردا كند



هر كجا او را مكان آنجا است رشك لا مكان

خود وجود اقدسش بغداد را بطحا كند



هست اين موسي چه موسائي كه هر كس موسويست

ناز بر موسي بن عمران، فخر بر عيسي كند



سيد قرآن، لقب ياسين نسب، طس حسب

آنكه ظاهر از دو لب اسرار «ما أوحي» كند



«هل أتي» خود «الضحي» رو آنمه و «الليل» مو

كش خم «حم» أبرو قصه از طه كند



قطب ايمان، كعبه ي دين، قبله ي أهل يقين

طوف بر گرد حريمش مسجد أقصي كند



چونك دايم شيوه مظلومي است در اين سلسله

بايد او هم اقتدا بر شيوه ي آبا كند



ظلم هروني كه شد، فرعون از آن هم منفعل شد

باين موسي كه فرعون گريه بر موسي كند



[ صفحه 563]



بهر او سندي بن شاهك قتل آن مظلوم را

ملتزم شد چون اعانت بر شقي اشقا كند



هست در عالم مسلم هر كه ننگ عالم است

خاك عالم بر سر دنيا و ما فيها كند



درد ظلم انگيخت اما كشت روش تر چراغ

نور حق را مدبري كي مي توان اطفا كند



دود ظلم و ظلمت هرون ظالم بين

كه او خواست خاموش آن چراغ دوده اي زهرا كند




پاورقي

[1] دروغ.

[2] فراوان.

[3] تلاش.

[4] روزه دار.

[5] گوشودن.

[6] ميان.

[7] شانه.

[8] شال.

[9] پشم.

[10] رنگين به رنگ حنا.