بازگشت

در ذكر مشاهير نواب أربعه كه وكلاي ناحيه ي مقدسه حضرت مهديه [مي باشند] و شرح احوا


در ذكر مشاهير نواب أربعه كه وكلاي ناحيه ي مقدسه حضرت مهديه [مي باشند] و شرح احوال ايشان
مرحوم علامه ي نوري طاب ثراه در «تحية الزائر» كه آخرين تأليف اين بزرگوار است در سنه هزار و سيصد و بيست گويد.

دوم از تكاليف زوار در ايام توقف در بلده ي طيبه كاظمين رفتن به بغداد است به قصد زيارت چهار نايب خاص امام عصر (صلوات الله عليه) كه اگر هر يك از آنها در بلاد بعيده بودند بايست رنج سفر كشيد و به فيض زيارت ايشان رسيد، زيرا كه در ميان تمام اصحاب خاص ائمه عليهم السلام به بزرگي و جلالت قدر ايشان كسي نمي رسد، قريب هفتاد سال به منصب سفارت و وساطت ميان امام عليه السلام و رعيت واسطه در فيض بوده و فائز شدند، و بر دست ايشان كرامات بسيار، و خوارق عادات بي شمار جاري شد، و نقل كرده اند از بعضي علما كه قائل به عصمت ايشان شده، علامه مجلسي در «حق اليقين» گويد:

كه حضرت عجل الله فرجه را دو غيبت بود يكي صغري و ديگري كبري، و در غيبت صغري آن حضرت جمعي از سفرا و نواب داشت كه مردم عرايض به ايشان مي دادند، و مسائل مي پرسيدند، و جواب به خط شريف آن حضرت بيرون مي آمد، و خمس و نذرها كه مي بردند ايشان مي گرفتند و به خدمت حضرت عرض مي كردند، و حضرت مي فرمود كه به سادات و فقراي شيعيان برسانند، و جمع كثير هر سال موظف بودند، و بر دست و زبان سفرا معجزات عظيمه ظاهر مي شد كه مردم به يقين مي دانستند كه ايشان از جانب آن حضرت منصوبند، چنانچه مقدار مال را مي گفتند، و نام كسي كه مال را فرستاده بود مي بردند، و آنچه از ايشان در راه گذشته بود خبر مي دادند، و موت و بيماري و ساير احوال آينده ايشان را مي فرمودند، و به همان نحو واقع مي شد، و انواع معجزات از ايشان به ظهور مي آمد، و در اين غيبت صغرا جماعت بسيار از غير سفراء به خدمت آن حضرت رسيدند، و مدت اين غيبت تقريبا هفتاد و چهار سال بود، و سفراء بسيار بودند، اما سفراي معروف كه هميشه شيعيان ايشان را مي شناختند و به ايشان رجوع مي كردند چهار نفر بودند.

و ايضا گويد: جمع ديگر از سفرآء بودند غير اين چهار نفر كه بعضي از شيعيان به ايشان رجوع مي كردند، مانند حكيمه خاتون عمه ي آن حضرت، و محمد بن جعفر أسدي، و جاخروشا،



[ صفحه 636]



و محمد بن ابراهيم بن مهزيار، و قاسم بن العلا كه مدتها نابينا شده بود، و هفت روز پيش از وفاتش به اعجاز حضرت صاحب بينا شد، و حضرت خبر وفات او را به او نوشت و كفن از براي او فرستاد.

در آذربايجان جمع ديگر بودند كه بعضي خود نادرا به خدمت آن حضرت مي رسيدند، و بعضي به توسط سفراي أربعه نايب بودند.

نايب اول: از سفرآء حضرت حجة أبوعمر و عثمان بن سعيد الأسدي مي باشد.

شعر:



نواب امام عصر از نص جلي

عثمان، و محمد، و حسين است و علي



مرحوم قاضي نورالله شوشتري در «مجالس المؤمنين» گويد:

كه عثمان بن سعيد شيخي ثقه، جليل القدر، عالي مقام، از اصحاب امام همام أبي جعفر محمد بن علي الهادي بوده، و از يازده سالگي در خدمت آن حضرت نشو و نما نموده، و آخر به شرف وكالت حضرت امام حسن عسكري، و حضرت صاحب الأمر عليه السلام فايز گرديد، و اول كسي است از سفراء و نواب كه حضرت امام حسن عسكري او را به جهت وكالت صاحب الأمر منصوب ساخت.

علامه ي مجلسي در سيزدهم «بحار» نقل كرده:

كه اما سفراء ممدوحون در زمان غيبت، اول ايشان كسي است كه نصب كرد او را حضرت أبوالحسن علي بن محمد عسكري، و حضرت ابومحمد حسن بن علي پسر بزرگوارش صلوات الله عليهما، و او شيخ موسوم به أبوعمرو عثمان بن سعيد عمري و از طايفه بني أسد بود.

و شيخ الطايفه مولانا شيخ طوسي در كتاب «غيبت» روايت كرده كه:

«لما مات الحسن بن علي عليه السلام حضر غسله عثمان بن سعيد رضي الله عنه و أرضاه، و تولي جميع أمره في تكفينه و تحنيطه و تقبيره مأمورا بذالك، للظاهر من الحال التي لا يمكن جحدها و لا دفعها الا بدفع حقائق الأشياء في ظواهرها».

چون حضرت حسن عسكري عليه السلام وفات كرد به حسب ظاهر عثمان بن سعيد به غسل و كفن و حنوط و دفن و همه ي امور تجهيز آن حضرت حاضر و مباشر گرديد، و به اينها مأمور بود و اين كار اين امر ممكن نيست مگر به دفع حقائق اشياء در ظاهر آنها يعني ظاهرا مباشر بوده، و اگر كسي انكار كند بايد ملتزم شود به اينكه حقايق اشياء در ظواهر آنها موجود نيست، و آن هم



[ صفحه 637]



باطل است بالظرورة.

و توقيعات [1] صاحب الأمر عليه السلام در باب أمر و نهي، و جواب چيزهائي كه شيعيان او و خاصان پدر بزرگوارش به آنها محتاج مي شدند به توسط عثمان بن سعيد و پسرش أبوجعفر محمد بن عثمان بيرون مي آمد، به همان خطي كه در حيات حضرت حسن عسكري عليه السلام در مي آمد، پس شيعيان پيوسته به عدالت اين دو بزرگوار اعتقاد داشتند، تا اينكه عثمان بن سعيد وفات كرد، پسرش أبوجعفر به أمور تجهيز وي قيام و اقدام نمود، بعد از آن همه امورات راجع به او شد.

«و الشيعة مجتمعة علي عدالته، و ثقته، و امانته، لما تقدم له من النص عليه بالأمانة، و العدالة، و الأمر بالرجوع اليه في حياة الحسن عليه السلام، و بعد موته في حياة أبيه عثمان رحمة الله عليه».

و شيعيان به عدالت، و وثاقت، و امانت او اتفاق داشتند، زيرا كه نص از امام عليه السلام به امانت و عدالت او، و أمر خلايق به رجوع نمودن به او در حال حيات حضرت حسن عسكري عليه السلام و بعد از وفات او در حيات پدرش عثمان وارد گرديده.

مدفن آن جناب:

در «هدية الزائرين» گويد: كه قبر شريف أبوعمرو عثمان بن سعيد أسدي در راه زوار است اگر از بغداد عبور كنند، و چون از كاظمين به آنجا روند چون از كوچه ي سراي و درالحكومه بگذرند و در كوچه ديگر بازارچه رسند، در اوايل آن دري دارد و داخل شوند، حياط محقري است كه در آن درخت سدر و ايوان كوچكي كه غالبا در آن معلم اطفال مي نشستند، و در آنجا قبه مختصري است، و قبر اين بزرگوار در آنجا در ميان صندوقي است.

دوم از سفراء و نواب أبوجعفر محمد بن عثمان العمري: بوده در «مجالس المؤمنين» گويد كه حضرت امام حسن عسكري عثمان بن سعيد را جهت وكالت صاحب الأمر منصوب ساخت، و فرمود كه بعد از وكالت صاحب الأمر به أبوجعفر محمد پسر عثمان مفوض باشد، و او تا قريب پنجاه سال در ناحيه مقدسه در خدمت آن حضرت متصدي امر وكالت شريفه، و سئوالات و ملتمسات مخلصان عرض نموده، و جواب از آن حضرت در ضمن توقيعات



[ صفحه 638]



رفيعه به ايشان مي رسانيد.

شيخ صدوق در «كمال الدين» از عبدالله بن جعفر روايت كرده كه به شيخ أبوجعفر محمد بن عثمان عمري توقيع صادر شد در تعزيه ي پدرش رضي الله عنه، به اين مضمون مسطور بود:

«انا لله و انا اليه راجعون، تسليما لأمره، و رضا بقضائه، عاش ابوك سعيدا، و مات حميدا، لرحمة الله، و ألحقه بأوليائه و مواليه عليهم السلام، و لم يزل مجتهدا في أمرهم، ساعيا فيما يقربه الي الله عزوجل و اليهم، نضر الله وجهه، و أقاله عثرته».

در فصلي ديگر اين كلمات نوشته شده بود:

«أجزل الله لك الثواب، و أحسن لك العزاء، رزئت و رزئنا، و أوحشك فراقه و أوحشنا، فسره الله في منقلبه، و كان من كمال سعادته أن رزقه الله ولدا مثلك يخلفه من بعده، و يقوم مقامه بأمره، و يترحم عليه، و أقول الحمدلله فان الأنفس طيبة بمكانك، و ما جعله الله فيك و عندك، أعانك الله و قواك، و عضدك و وفقك، كان لك وليا و حافظا و راعيا».

علامه مجلسي در «حق اليقين» گويد:

كه چندين توقع وقيع از ناحيه ي مقدسه مشتمل بر سفارت او براي شيعيان بيرون آمد، و اجماع شيعه بر عدالت و نيابت او منعقد شد، و پيوسته در امور به او رجوع مي كردند، و معجزات از او ظاهر مي شد، و كتابها در فقه تصنيف كرد، مشتمل بر آنچه از حضرت امام حسن عسكري از حضرت صاحب الأمر و از پدر خود شنيده بود.

گويد: كه ابن بابويه و شيخ طوسي و ديگران روايت كرده از علي بن أحمد دلال قمي كه گفت روزي به خدمت محمد بن عثمان رفتم ديدم تخته در پيش خود گذاشته و نقاشي را نشانيده كه آيات قرآني بر آن نقش مي كند، و اسماء ائمه را بر حواشي آن نقش مي نمايد.

گفتم: اي سيد من اين تخته چيست؟

گفت: اين را براي قبر خود مي سازم كه بر روي آن مرا دفن كنند تا بر پشت من در قبر بگذارند كه مرا به آن تكيه بدهند، و قبر خود را كنده ام و هر روز داخل قبر خود مي شوم و يك جزء قرآن در آن مي خوانم و بيرون مي آيم، و چون فلان روز از فلان ماه از فلان سال بشود من از دنيا رحلت خواهم كرد، و با اين تخته در اين قبر مدفون خواهم شد، و چون از خدمت او بيرون آمدم آن روز مخصوص را نوشتم، تا آنكه آن روز كه گفته بود به رحمت خدا واصل شد، و در همان قبر مدفون گرديد

و اين خبر را ام كلثوم دختر او و ديگران نيز به همين طريق روايت كرده اند، كه در سال



[ صفحه 639]



سيصد و پنج به رحمت ايزدي واصل شد.

و چون نزديك وفات او شد حضرت صاحب الأمر او را أمر كرد كه أبوالقاسم حسين بن روح را قائم مقام خود كند.

و شيخ طوسي در «غيبت» گويد:

كه أبوجعفر محمد بن عثمان در آخر جمادي الأولي سنه سيصد و پنجم يا سيصد و چهارم وفات نمود، و او تقريبا پنجاه سال دخيل أمر وكالت و سفارت بود، چون محمد بيمار شد جماعتي از شيعه نزد او آمدند كه اگر تو را وفات رسد به جاي تو كه منصوب خواهد شد؟ او اشارت به أبوالقاسم حسين بن روح بن أبي بحر نوبختي نمود و گفت او قائم مقام من، وكيل و ثقه و أمين صاحب الأمر است، بعد از من مهمات خود را به او رجوع كنيد كه من به آن مأمور شده بودم، اينك تبليغ رسالت نمودم.

علامه نوري در «تحية الزائر» گويد:

أبوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد در حدود سنه دويست و پنجاه و هفت تاج نيابت بر سر گذاشت، و قريب به پنجاه سال به اين منصب عظيم مفتخر بود، و در سنه ي سيصد و پنج وفات كرد.

مقبره آن جناب: قبر شريفش در نزديك دروازه سلمان، در ميان قبرستان وسيعي، با قبه اي عاليه و بناي محكم كه در چهل سال قبل به همت شيعيان آنجا برپا شده، و در آنجاها معروف است به شيخ خلاني، چون در كناره واقع شده و زائر غريب بي دليل بايد، پس سؤال كند از قبر شيخ خلاني.

سوم از سفراء و نواب: أبوالقاسم حسين بن روح بود:

شيخ صدوق در «كمال الدين» از جعفر بن أحمد روايت كرده كه در وقت وفات محمد بن عثمان عمري من در بالاي سر او نشسته بودم و با وي مكالمه و صحبت مي داشتم و أبوالقاسم بن روح در پائين پاي او بود، در آن حال به من ملتفت شده گفت كه مأمور شدم كه أبوالقاسم بن روح را وصي نمايم و امورات را به او واگذارم.

«فقمت من عند رأسه، و أخذت بيد أبي القاسم و أجلسته في مكاني، و تحولت عند رجليه».

پس من از جاي خود برخاستم و دست حسين را گرفته در بالاي سر او نشانيدم، و خود در



[ صفحه 640]



جانب پاي او نشستم

و در «غيبت» طوسي مرويست كه:

«لما اشتدت حاله اجتمع جماعة من وجوه الشيعة». چون حال أبوجعفر عمري در مرض خود شدت نمود جماعتي از بزرگان شيعه كه از جمله ي آنها أبوعلي بن همام، و أبوعبدالله بن محمد كاتب، و أبوعبدالله باقطاني، و أبوسهل اسماعيل بن علي نوبختي، و أبوعبدالله بن الوجنا، و غير ايشان از أكابر بودند به نزد أبوجعفر آمدند و به او گفتند:

«ان حدث أمر فمن يكون بمكانك؟

اگر حادثه اي به تو روي دهد در جاي تو كه مي باشد؟

گفت: أبوالقاسم حسين بن روح بن أبي بحر نوبختي قائم مقام من است.

و السفير بينكم و بين صاحب الأمر، و الوكيل له، و الثقة الأمين، فارجعوا اليه في اموركم، و عولوا عليه في مهماتكم.

و سفير ميان شما و صاحب الأمر، و وكيل و ثقه و أمين آن حضرت است، پس در أمور خود به او رجوع بكنيد، و در مهمات به وي اعتماد بنمائيد.

فبذالك أمرت و قد بلغت».

و بدين مأمور بودم و تبليغ نمودم.

و ايضا: گويد كه ابن نوح گفته كه از جماعتي از اصحاب ما در شهر مصر شنيدم ذكر مي كردند كه به أبي سهل نوبختي گفتند:

كيف سار هذا الأمر الي الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح دونك؟

چگونه أمر وكالت به شيخ أبوالقاسم بن روح محول شد و به تو راجع نگشت؟

گفت: هم أعلم و ما اختاروه!

ايشان يعني ائمه عليهم السلام أعلم هستند به آنچه مي پسنديد.

و لكن أنا رجل ألقي الخصوم و اناظرهم، و لو علمت بمكانه كما علم أبوالقاسم و ضغطني الحجة لعلي كنت أدل علي مكانه!

ولي من مردي هستم كه با دشمنان دين در باب دين و مذهب مناظره و مجادله مي نمايم، پس اگر من وكيل مي شدم و مكان آن حضرت را مي شناختم چنانكه أبوالقاسم مي شناسد، و در مقام مجادله در حواب حجتي و دليلي عاجز مي ماندم، شايد مكان آن حضرت را نشان مي دادم.



[ صفحه 641]



و أبوالقاسم فلو كانت الحجة تحت ذيله و قرض بالمقاريض ما كشف الذيل عنه!

اما أكر أبوالقاسم حجت الله در زير دامنش باشد، و بدن او را به مقراض ببرند، دامن خود را از روي او برنمي دارد و به مردم نشان نمي دهد!

و شيخ طوسي قدس سره بعد از توقيعات چند كه روايت كرده گويد:

و كان أبوالقاسم رحمه الله من أعقل الناس عند المخالف و الموافق، و يستعمل التقيه.

كه ابوالقاسم در نزد شيعه و سني دانشمندترين مردم بود، و با تقيه رفتار مي نمود.

و در «كفاية» گويد: كه از أحوالت اين بزرگوار چنان مذكور داشته اند كه به نوعي تقيه مي نمود در بغداد، و چنان با مخالفين حسن سلوك داشت كه هر يك از مذاهب اربعه مدعي بودند كه او از ما است، و افتخار مي كردند هر طايفه از ايشان به نسبت او به ايشان!

و در «تحية الزائرين» گويد: أبوالقاسم حسين بن روح بن بحر نوبختي از طايفه ي جليله ي نوبختيين كه از خانواده معروفه اماميه اند، كه اغلب ايشان از علماي متكلمين و فضلاي مؤلفيند در سال سيصد و پنج به منصب نيابت سرافراز و در سنه سيصد و بيست و شش وفات كرد.

مزار فيض آثار آن جناب:

قبر شريفش در آخر كوچه در بسته اي است كه از وسط بازار عطاران به آنجا داخل مي شود، در ميان خانه اي است كه از قرار مذكور وقف است، و لكن در سال طاعون عظيم ارباب وقف املاك وقفنامه مفقود شد، لهذا به دست ديگران افتاد بايست استيذان كرد و داخل شد، ايوان و قبه و صندوقي باقي است [2] ، و هنوز أهل خيري پيدا نشده اين خانه را بخرد و صحن مختصر و چند ايواني و حوضي بسازد كه منافع خيريه آن احصا ندارد، علاوه بر تجليل و تعظيم صاحب آن قبر شريف، زيرا كه غالب زوار كه شغل خريد و داد و ستد در بغداد دارند، يا به زيارت اين بزرگواران مشرف شوند محل استراحت چند ساعتي به جهت خوردن غذا و انقضاء شدت گرما و تطهير و نماز لازم دارند. و در بغداد براي شيعه چنين محلي نيست، و غالبا خسته و گرسنه و نماز نكرده در آخر وقت خود را به كاظمين مي رسانند، و اگر اين محل ساخته شود هزارها اعانت ديني و دنيوي و عرضي و جاني به هزارها از زوار در هفته و ماه كرده مي شود، چه مصارفهاي عظيمه در وجوه خيريه كرده مي شود كه جز صورت تعظيم شعاير و نشر اسم باني فايده ندارد، و از اين خيرات جاريه و منافع متواتره غافل، به جهت



[ صفحه 642]



غرور و اعتماد بر عقل ناقص خود، و اعراض و مشورت نكردن از اهل دانش و بينش، و از اينجا است كه در چند خبر شريف رسيده كه ميزان شناختن عقل آدمي ديدن محل مصارف خيريه او است كه به كه مي دهد و در چه محل صرف مي كند.

چهارم از سفراء و نواب: أبوالحسن علي بن محمد السمري بود:

شيخ طوسي عليه الرحمه در كتاب «غيبت» از أبوعبدالله احمد بن محمد صفواني روايت كرده كه شيخ أبوالقاسم (رض) به أبي الحسين علي بن محمد سمري وصيت كرد و او به اموراتي كه در دست أبوالقاسم بود قيام و اقدام نمود، و چون زمان وفاتش رسيد شيعيان نزد وي حاضر شده از او پرسيدند كه بعد از تو وكيل أمور و قائم مقام تو كه خواهد شد، و كدام شخص در جاي تو خواهد نشست؟ او چيزي در اين باب نگفت و فرمود كه من مأمور نشده ام به اينكه در اين باب به احدي وصيت كنم.

شيخ صدوق در «كمال الدين» روايت كرده كه شيخ أبوالحسن علي بن محمد سمري چند روز پيش از وفات خود توقيعي بيرون آورد و به مردم نشان داد، و نسخه آن به عبارت طوسي عليه الرحمه بدين نحو است.

توقيع شريف به جهت غيبت كبري:

«بسم الله الرحمن الرحيم، يا علي بن محمد السمري أعظم الله أجر اخوانك فيك، فانك ميت، ما بينك و بين ستة أيام، فأجمع أمرك و لا توص الي أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التامة، فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالي ذكره، و ذالك بعد طول ألامد، و قسوة القلوب، و امتلاء الأرض جورا، و سيأتي لشيعتي من يدعي المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة، و هو كذاب مفتر، و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

و حاصل توقيع شريف آن كه: اي علي بن محمد سمري، خداوند برادران ديني تو را در مصيبت تو أجر عظيم كرامت فرمايد، به درستي كه تو در اثناء اين شش روز وفات خواهي كرد، پس جمع نما أمر خود را و در كار خود آماده باش، و به أحدي وصيت نيابت ننما كه قائم مقام تو باشد بعد از وفات تو، به تحقيق كه غيبت كبري واقع گرديد، و مرا ظهوري نخواهد بود مگر به اذن خداي تعالي، و اين ظهور بعد از اين است كه زمان غيبت طول بكشد، و دلها را قساوت فرا گيرد، تا پر شود زمين از جور و ستم، زود است كه مي آيند كساني بر شيعيان من كه دعوي مشاهده ي مرا مي كنند، آگاه باشيد كه هر كس پيش از خروج سفياني و رسيدن صيحه آسماني دعوي مشاهده نمايد، پس او كذاب و افتراء زننده است.



[ صفحه 643]



راوي گويد: كه اين توقيع را نوشتيم و از نزد وي بيرون آمديم، «فلما كان اليوم السادس عدنا اليه و هو يجود بنفسه»، و چون روز ششم رسيد به نزد او رفتيم ديديم كه در حالت احتضار است فقيل له: من وصيك من بعدك؟

آنگاه به او گفته شد: كه وصي تو بعد از تو كيست؟

گفت: لله أمر هو بالغه!

كه أمري است بايد آن را به اتمام برساند، يعني بايد غيبت كبري واقع شود و اين را گفت و وفات نمود، و اين آخر كلام او بود كه از وي شنيده شد.

و علامه ي مجلسي در «حق اليقين» گويد: كه حسين بن روح به أمر حضرت صاحب عليه السلام شيخ جليل علي بن محمد سمري را وصي و قائم مقام خود گرداند، و سفارت و نيابت به او متعلق شد، و سه سال أمر نيابت به او بود، و در نيمه ماه شعبان سال سيصد و بيست و نه به رحمت حق واصل شد، و اين سال تناثر نجوم بود كه أكثر علما و محدثين شيعه در اين سال به عالم بقا ارتحال نمودند، و ابتداء غيبت كبري شد، و آثار امامت ظاهرا منقطع گرديد، و ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كليني، و رئيس محدثين علي بن بابويه در اين سال به عالم بقا ارتحال نمودند.

مدفن و مضجع آن جناب: در «تحية الزائر» گويد قبر شريفش در نزديك محراب مسجدي بزرگ در ميان حجره بسيار تنگي كه از آن پنجره در ميان بازار هراج باز مي شود، و از اين جهت بعضي به همان خواندن فاتحه از مقابل پنجره در بازار قناعت مي كنند، كه اگر بناي زيارت بايست از در مسجد داخل شد و به آنجا رفت، و از قرار مسموع حجره از اين وسيع تر بود، در وقت بناي مسجد از آن كاهيده و بر اين افزوده شد [3] .

و در «كفاية الموحدين» از شيخ صدوق و غيره نقل مي كند كه وفات علي بن محمد سمري در سال سيصد و بيست و نه از هجرت بوده است، و بنابراين مدت غيبت صغرا كه وكلاء آن حضرت از جانب او مأمور به سفارت و نيابت بودند قريب به هفتاد و چهار سال خواهد بود، كه قريب به چهل و هشت سال ايام سفارت عثمان و پير او محمد بن عثمان بود، و قريب بيست و شش سال مدت سفارت شيخ أبوالقاسم حسين بن روح و شيخ أبوالحسن علي بن محمد سمري بود، و بعد از گذشتن اين مدت سفارت منقطع شد و غيبت كبري واقع گرديد،



[ صفحه 644]



پس هر كه ادعاي سفارت و نيابت خاصه نمايد، و يا بر طبق آن دعوي مشاهده نمايد كذاب و مفتري خواهد بود بر حضرت حجة الله عجل الله فرجه، بلكه مرجع دين و أحكام شريعت به أمر آن حضرت راجع به سوي علماء و فقها و مجتهدين است كه از براي ايشان نيابت ثابت است علي سبيل العموم، چنانچه توقيع شريف در جواب مسائل اسحاق بن يعقوب كه يكي از أجله و أخيار علماء شيعه است، كه به توسط محمد بن عثمان بن سعيد عمري عريضه اي به خدمت حضرت صاحب الأمر عليه السلام عرضه كرده بود، و مسائل چندي سؤال نموده بود، كه آن حضرت در توقيع شريف جواب مسائل او را فرمود از آن جمله فرمود كه:

«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة حديثنا، فانهم حجتي عليكم و أنا حجة الله عليهم».

و در روايت د يگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام چنين أمر شد كه:

«انظروا الي من كان منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا، فأرضوا به حكما، فاني قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما بحكم الله استخف، و علينا رد، و الراد علينا راد علي الله، و هو في حد الشرك بالله».

و در روايت ديگر:

«مجاري الأمور بيد العلماء بالله، الامناء علي حلاله و حرامه».

مزار فيض آثار رئيس المحدثين و سلطان المتكلمين ثقة الأسلام أبوجعفر محمد بن يعقوب الشهير بشيخ كليني الرازي:

في «لؤلؤة» البحراني، و في «روضات الجنات»:

توفي رضي الله عنه في شهر شعبان من سنة تسع و عشرين و ثلاثمائة، و كانت وفاته في بغداد، و صلي عليه محمد بن جعفر الحسيني أبوقيراط، و دفن بباب الكوفة معروف بباب الجسر و عليه قبة عظيمة.

اقول: و القبر المطهر الموصوف في بغداد الشرقيه تزوره الخاصة و العامة في تكية المولوية، و عليه شباك من الخارج الي يسار العابر من الجسر.

قال السيد هاشم البحراني: ان بعض حكام بغداد رأي بناء قبره (عطر الله مرقده) فسأل عنه، فقيل انه قبر بعض العلماء فأمر بهدمه، فحفر القبر فرأي فيه سجدا بكفنه لم يتغير، و مدفون معه آخر صغير كأنه ولده بكفنه أيضا، فأمر بدفنه و بني عليه قبه فهو الي الان قبر معروف و مزار و مشهد. [4] .



[ صفحه 645]



و قال السيد نعمت الله الجزايري: هو أن السبب في ذالك أن بعض الحكام في بغداد لما رأي افتتان الناس بزيارة الائمة عليه السلام حمله النصب علي حفر قبر الأمام الكاظم عليه السلام و قال ان كان كما يزعمون من فضله فهو موجود في قبره، و الا نمنع الناس من زيارة قبورهم.

فقيل له: ان هنا رجلا من علمائهم المشهورين و اسمه محمد بن يعقوب الكليني و هو أورع، و هو من أقطاب علمائهم، فكيفيك الأعتبار بحفر قبره، فوجدوه بهيئته كأنه قد دفن في تلك الساعة، فأمر ببناء قبة عظيمة عليه، و تعظيمه و صار مزارا مشهورا.

قال المحدث البحراني: أنه قد توفي بعد وفات العسكري عليه السلام بتسع و ستين سنة، فأنه قبض سنة مأتين و ستين، فالظاهر أنه أدرك تمام الغيبة الصغري، بل بعض أيام العسكري، انتهي.

فاضل بسطامي رحمه الله گويد: محمد بن يعقوب كليني كه ملقب به ثقة الاسلام بود كه أخبار و احاديث و روايات را جميعا مبوب نموده، هر حديثي در باب خود از اول طهارت تا به آخر ديات ترتيب داده، و در مدت بيست سال به جمع أحاديث و به نظم و ترتيب أخبار أئمه عليهم السلام مشغول شد، و آن كتاب را به توسط يكي از سفراء به نظر مبارك امام عصر عجل الله فرجه رسانيد و آن بزرگوار تحسين فرمودند و فرمودند «هذا كاف لشيعتنا» و از اين جهت اسم آن كتاب را كافي نهادند، و بعد آن كتاب در بين شيعيان و علما پسنديده و أظبط از همه كتب أخبار شد، حتي اينكه فقهاء شيعه (كثر الله أمثالهم) أحاديث آن كتاب را مقدم بر كتب ديگر مي دانند، و نظر امام عليه السلام بر آن كتاب باعث اعتبار گرديد، و بعضي نوشته اند كه در زمان غيبت صغري وفات نمود، و بعد از فوت او به يك سال غيبت كبري گرديد، و سفرآء و نواب در ظاهر قطع گرديد، و جميع أحاديث كتاب كافي از صحيح و ضعيف و موثق و حسن بنا بر آنچه در كتاب «جامع المقال» ضبط نموده شانزده هزار و يكصد و نود و نه حديث است، و وفات آن بزرگوار در سال سيصد و بيست و نه يا به قولي بيست و هشت از هجرت واقع شد، و مرقد شريف آن سرور در «باب الكوفه» واقع گرديده، و مرقد منور او را يكي از خلفاي بني عباس گشود بدن آن جناب را تر و تازه ديد.

بدان كه: أجساد أنبياء و اولياء، و أبدان مؤمنين و علما نپوسد، و از هم متلاشي نمي شود، چنانچه أبدان مطهره ي بعضي از علماء ملت را ديده اند كه تر و تازه بوده است. مؤيد مطلب آنكه در كتاب «انوار نعمانيه» قال الجزايري:

حدثني جماعة من الثقات أن شاه اسماعيل رحمه الله لما ملك بغداد و أتي الي مشهد الحسين عليه السلام و سمع من بعض الناس الطعن الي الحر أتي الي قبره و أمر بنبشه فنبشوه فرأوه نائما كهيئتة لما قتل،



[ صفحه 646]



و رأوا و علي راسه عصابة مشدودا بها رأسه فأراد الشاه اسماعيل أخذ تلك العصابة (دستمال) [التي كان] الحسين عليه السلام شد بها رأس الحر لما اصيب في تلك الواقعه، و دفن علي تلك الهيئة، فلما حلوا تلك العصابة عن رأسه جري دمه حتي امتلاء القبر، فلما شدوا عليه تلك العصابة انقطع الدم، فلما حلوها جري الدم، و كلما أرادوا أن يعالجوا قطع الدم بغير تلك العصابة لم يمكنه، فتبين لهم حسن حاله، فأمر فبني علي قبره بناء، و عين له خادما يخدم قبره.

و الذي يجود بنفسه في تلك الوقت الضيق، و يقدم علي القتل، و علي أن يفدي الحسين عليه السلام بنفسه، لا شك في أن حاله من أحسن الأحوال.

صاحب كتاب «أنيس العهد» اين حكايت را به فارسي ترجمه نموده گويد:

روزي شاه اسماعيل صفوي قبر حر بن يزيد رياحي را نبش كرد به جهت اينكه چشم خود ببيند كه آيا بدن مي پوسد يا نه؟ بعد از نبش ديدند مثل بلور تر و تازه است، و دستمالي كه خامس آل عبا در روز عاشورا به سر حر شهيد بسته بود به همان حال باقي است، شاه مبرور طمع به دستمال حسيني كرده خواست از جهت يمن و تبرك برداشته حرز جان نمايد، هم اينكه دستمال را باز كردند خون زخم سر مطهر بنا به جريان گرفت، هرچند دستمال ديگر بستند خون آرام نگرفت و قطع نگرديد، دو مرتبه دستمال حضرت را بستند خون بايستاد، اين اعجاز از يمن دست مبارك ساربان بريده ي حضرت سيدالشهداء بود زخم حر را بسته بود، و معلوم است كه خداوند توبه حر را قبول كرد، به سعادت شهادت رسيد، و در مقابل امام عليه السلام بذل نفس كرد، چنانكه ساير شهدا جانبازي كردند.

لمولفه:



پروانه وار چشم بر آن شمع دوختند

در آتش محبت آن تشنه سوختند



الفاضل المتبحر، الفقيه مولانا أبي القاسم جعفر بن أبومسلمه محمد بن قولويه قدس سره:

پدرش أبومسلمه از أخيار أصحاب بود، و شيخ مفيد از تلامذه اوست، صاحب توقيعات و تأليفات است، و او عريضه به حضرت حجة الله صاحب الزمان نوشت و از مدت عمر خود استفسار كرد، حضرت كاغذ را نخوانده تعيين مدت فرمود، وفاتش در سال سيصد و شصت و نه، مدفن شريفش در مقابر قريش، در صفه اي كه متصل است به مرقد شيخ واقع است (رحمة الله عليه).

فاضل مجلسي تفصيل حال او را در جلد سيزدهم بحارالأنوار ذكر كرده است.

مولانا الوحيد الفريد محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالشيخ المفيد رحمه الله:



[ صفحه 647]



در «روضات الجنات» گويد: كان رحمه الله من أجل مشايخ الشيعة، و رئيسهم و استادهم، كان مولده يوم الحادي عشر من ذي القعدة سنة ست ثلاثين و ثلاثمأئه، و توفي ليلة الجمعة لثلاث خلون من شهر رمضان سنة ثلاث عشرة و اربع مائة، و صلي عليه سيدنا المرتضي رحمه الله بميدان الأشنان، و ضاق علي الناس مع كبره، و دفن في داره سنين، ثم نقل الي مقابر قريش بالقرب من جانب رجلي سيدنا و امامنا أبي جعفر الجواد الي جانب قبر شيخنا أبوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه.

در «آثار العجم» گويد: شيخ مفيد در رواق موسي بن جعفر عليه السلام در صفه كه مرقد شيخ بزرگوارش جعفر بن قولويه واقع گرديده، اين هر دو بزرگوار در آن صفه متصل به هم مدفون شده اند، وفاتش در سال چهار و صد و سيزده از هجرت، عمر شريفش هفتاد و هفت سال بود.

و قال بعض العرفا في تاريخه: «رحم المفيد»

و في «تاريخ ابن كثير» الشامي:

توفي ثلاث عشرة و أربع مائة عالم الشيعة، و امام الرافضة، صاحب التصانيف الكثيرة، المعروف بالمفيد، و ابن المعلم ايضا، البارع في الكلام، و الجدل، و الفقه، و كان يناظر كل عقيدة بالجلالة و العظمة في الدولة، البويهية و كان كثير الصدقات، عظيم الخشوع، و كثير الصلاة، خشن الباك، و كان عضلد الدولة ربما زار الشيخ المفيد، و كان شيخا ربعا نحيفا، عاش ستا و سبعين سنة، و له أكثر من مأتي مصنف، و كان يوم وفاته مشهودا، و شيعه ثمانون ألفا من الرافضة و الشيعة، انتهي.

و لله در من قال:



و مناقب شهد العدو بفضلها

و الفضل ما شهدت به الأعداء



و در كتاب «مجالس المؤمنين» گويد: اين چند بيت منسوب است به حضرت صاحب الأمر كه در مرثيه جناب شيخ مفيد گفته و در قبر آن مرحوم نوشته ديده اند:



لاصوت الناعي بفقدك انه

يوم علي آل الرسول عظيم



ان كنت قد غيبت في جدث الثري

فالعلم و التوحيد فيك مقيم



و القائم المهدي يفرح كلما

تليت عليك من الدروس علوم



اقول: و ليس هذا ببعيد بعد ما خرج عنه عليه السلام من التوقيعات للشيخ المذكور المشتملة علي مزيد التعظيم و الأجلال.

سلطان الحكماء و المتكلمين، رئيس الفضلاء و المتحققين، مولانا نصير الملة و الدين، محمد بن محمد بن الحسن الشهير بالخواجه نصير الطوسي رحمه الله:



[ صفحه 648]



في «روضات الجنات»: هو المتكلم المتبحر، الحكيم الفريد، الفقيه الجليل الوحيد، صاحب كتاب «التجريد» و كان أصله من جهرود ساوه أحد أعمال قم، و انما اشتهر بالطوسي لأنه ولد بطوس، توفي؛ في دارالسلام بغداد آخر نهار الأثنين ليوم عيد الغدير سنة سبعين و ست مائة، و دفن بالمشهد الكاظمي في سرداب وجدوه هناك مرتبا معينا بالغضارات الملبنة المنقشه مكتوبا عليه: «هذا قبر قد ادخره الناصر بالله العباسي لنفسه» و لم يجعله له لأنه دفن في الرصافة.

أيضا علي ما نقله في كتاب «حياة القلوب»: قال: و من الأتفاقات الحسنة أنهم لما احتفروا الأرض لدفنه وجدوا قبرا مرتبا مصنوعا لأجل دفن الناصر، و لم يوفق الناصر بعد وفاته للدفن فيه، و دفنوه [في] الرصافة، فوجدوا تاريخ اتمامه في أحد أحجار القبر موافقا ليوم تولد المحقق المذكور، و علي هذا يكون مدة عمره قدس سره خمسا و سبعين سنة و سبعة أشهر و سبعة أيام، و دفن رحمه الله في ذلك المرقد هذا لمولي العميد بتقدير العزيز الحميد، (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد).

و نقل: أنه قيل له رحمه الله في مرض موته، الأتوص علي حمل جسدك الي مشهد النجف الأشرف؟

فقال: لا بل أستحي من وجه سيدي الأمام موسي بن جعفر عليه السلام أن آمر بنقل جسدي من [هذه] أرض المقدسه الي موضع آخر، انتهي.

المولي الجليل، الفاضل الفهيم، السيد عبدالكريم بن أحمد بن موسي بن جعفر بن محمد بن أحمد بن محمد بن محمد طاوس العلوي الحسيني قدس سره:

و كان سيدا اماما معظما، زاهدا، عابدا، شاعرا، منشيا، أديبا، نحويا عروضيا و كان أوحد زمانه، و له كتب مفيدة، منها كتاب «شمل المنظوم» و كتاب «فرحة الغري» و غير ذلك.

في «لؤلؤة البحرين»: و قد انتهت رئاسة السادات و ذاالنواميس اليه، و كان أوحد زمانه، و أنه كان حائري المولد، و حلي المنشاء، بغدادي التحصيل، الكاظمي الخاتمة، ولد في شهر شعبان سنة ثمان و أربعين و تسمائة، و كان عمره خمسا و أربعين سنة و شهرين و اياما.

كشاف دقايق المعاني، الشيخ أحمد بن الشيخ محمد بن يوسف البحراني:

كان علامه، فهامة، زاهدا، عابدا، توفي في حياة أبيه مع أخوين آخرين بطاعون العراق سنة اثنين و مأة بعد الألف و دفن هو (ره) بجوار الكاظمين في مقابر قريش.

المولي الفاضل السيد أبوالفضائل محسن بن حسن الحسيني الكاظمي الدار السلامي:

قال في «روضات الجنات»: كان رحمه الله تعالي من أفاضل عصره، و أفاخم دهره، محققا في الأصول الحقة، و معطيا للوصول الي الفقه، و له تلاميذ جليلة، و تصانيف جميلة في الأصول و



[ صفحه 649]



الفروع، و كان في الورع و التقوي قاطنا ببلدة كاظمين، و مقيما للجماعة هناك، و كان له ولد صالح فقيه توفي في حياة أبيه، و كانت وفاته (رحمه لله) في حدود العشر الرابع من المائة الثالثة من الألف الثاني من الهجرة المباركة.

الفاضل الأمجد الأوحد الحاج ميرزا محمد اخباري:

و هو أبوأحمد الشريف محمد بن عبدالنبي النيشابوري، قال صاحب «روضات الجنات»: لا شبه في غاية فضله، و وفور عمله، و جامعيته لفنون المعقول و المنقول، له يد طولي في الكلام و الحديث و الفقه و التفسير و المعارف، ولد بوم الأثنين الحادي و العشرين من ذي القعده سنة ثمان و سبعين و مأئة بعد الألف، و جاور الغري، ثم الحائر، ثم مقابر قريش به بغداد الغري، له ثمانون مصنفا في فنون القعلية و النقلية، حتي مضي من عمره و قد قتل بسبب غرور الخارج عن جد الأمر من الحظر و الضرر، صدر الأمر بقتله في مشهد الكاظمين من مصدر الحكومة المطلقة، و هو قدوتنا الجليل الأقا سيد محمد الكربلائي الطباطبائي.

در «قصص العلماء» و در «بستان السياحه» گويند:

كه حاجي ميرزا محمد أخباري در سنه هزار و سي و دو به فتواي حضرت آية الله آقا سيد محمد مجتهد اصولي قدس سره با پسرش و شاگردش به قتل رساندند، و اموالش را به غارت بردند، و ريسمان بر پايش بسته جسدش را از بازار كشيدند، و در خارج درب كاظمين نزديك به قهوه خانه دفن نمودند!

السيد أبي السادات ابن الشجري:

و هو هبة الله بن علي بن محمد بن علي بن عبدالله بن حمزة بن محمد بن عبدالله أبي الحسين عبدالله الأمين بن الحسن بن جعفر بن حسن المثني بن الحسن المجتبي بن علي بن ابي طالب عليهم السلام.

في «روضات الجنات» هو الكامل، الأديب الغوي، و الفاضل العالم النحوي، المتبحر المعروف بابن الشجري، ولد في رمضان سنة خمسين و اربع مائة، و مات في سادس رمضان سنة اثنين و أربعين و خمس مأئة ببغداد، و دفن في مقبرة الكرخ.

ابن أبي الحجاج البغدادي:

قاضي نورالله شوشتري در «مجالس المؤمنين» گويد:

كه او شاعر مشهور، و از كبار شيعه بود، و در مدايح و مناقب اهل بيت أطهار اشعار بسيار سروده، و در نيل كه قريه اي بود در ميان كوفه و بغداد وفات يافت، چون وفاتش رسيد وصيت



[ صفحه 650]



كرد كه جنازه ي مرا در پائين پاي حضرت موسي بن جعفر دفن كنيد، و به قبرم بنويسد «و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد». جسدش را نقل نموده به موجب وصيت عمل كردند و دفن نمودند.

متي بن يونس: توفي ببغداد في خلافة الراضي بأمر الله العباسي في سنة تسع و ثلاثين و ثلاثمائة.

الشيخ عبدالسلام البصري: كان صدوقا، عالما، فاضلا، عارفا، سمحا، سخيا، امامي المذهب، قارئا للقرآن، و انشادا للشعر، توفي سنة خمس و أربعائه، و دفن في مقبره الشونيري عند قبر أبي علي الفارسي، انتهي.

البحر المواج، و اليم العجاج، أبواسحاق ابراهيم بن محمد النحوي:

الأديب البارع، الملقب بالزجاج، توفي سنة عشر و ثلاثمائة بغداد

الشيخ أبوالعباس أحمد بن السريج الشيرازي:

قال ابن خلكان، و صاحب «روضات الجنات»: «أنه كان أحد المجتهدين، و امام المسلمين علي مذهب الشافعي، و مصنفاته تزيد علي اربع مأئة و توفي في سن سبع و خمسين في جمادي الأولي سنة ست و ثلاث مأئة ببغداد، و دفن في حجرته بسويقة غالب بالجانب الغربي بالقرب من محله الكرخ، و كان جده سريج رجلا مشهورا بالصلاح الوافر، و أنه كان عجميا لا يعرف شيئا من العربية» انتهي.

أبوالقاسم علي بن اسحاق البغدادي: ولادتش سيصد و ده، وفاتش سيصد و پنجاه بود، در مقابر قريش مدفون است.

قاضي محمد: المعروف به ابن قريقه بغدادي:

قاضي شهيد در «مجالس المؤمنين» گويد قضاوت بغداد به وي راجع بود، و احكامش به نواحي آن ديار نافذ بود، در سال سيصد و چهار در بغداد وفات يافت.

قاضي أبوالقاسم علي بن محمد بن أبي الفهم:

چند سال قضاوت بصره و اهواز با او بود، ولادتش در أنطاكيه [بود] از آنجا به بغداد آمد، در سال چهارصد و دو وفات يافت.

قاضي طاهر طبري:

در مقبره باب حرب مدفون است.

و في كتاب «المراصد» قال الحموي: و باب حرب ينسب اليه المقبرة التي فيها أحمد بن حنبل و بشر الحافي، و منصور بن عمار و غيرهم.



[ صفحه 651]



و مقابر الشهداء: ببغداد، و اذا خرجت من قنطرة باب حرب، فهي نحو القبلة عن يسار الطريق.

سيد الشعراء أبوعامر المشهور سيد حميري

در كتاب «آثار العجم» گويد آن مرحوم اسمش اسماعيل بن محمد بن زيد بن ربيعة بن الحميري بود، و سيادت نداشت فاطمي و علوي نبوده، چون او را سيد الشعرا مي خواندند بنابراين به سيد حميري ملقب گرديد، در سال يك صد و هفتاد و نه در بغداد وفات يافت.

و في «روضات الجنات»: ان السيد اسماعيل الحميري، ثقة جليل القدر، عظيم المنزلة و الشأن، من شعراء أهل البيت، و قد أطنب ابن شهر آشوب في ذكره و هو القائل القصيدة:



لأم عمر باللوي برقع

طامسة أعلامها بلقع



و في حديث فضيل الرسان و قد أنشد قصيدة «لأم عمر» لحضرة الصادق عليه السلام فلما فرغ من الأنشاد قال له: من قال هذا الشعر؟

قلت: السيد الحميري.

فقال: رحمه الله تعالي.

فقلت: اني رأيته يشرب النبيذ!

فقال: رحمه الله!

فقلت: اني رأية يشرب النبيذ الرستاق!

قال: يعني الخمر؟

قلت: نعم.

قال: رحمه الله و ما ذلك علي الله أن يغفر لحب علي عليه السلام انتهي

العلامة شمس الدين محمد بهاءالدين يوسف الكرماني:

ثم البغدادي صاحب شرح «صحيح البخاري».

و في «الطبقات»: أنه كان علامة في الفقه و الحديث و التفسير و المعاني و اللغة، و له تصانيف كثيرة، مات سنة ست و ثمانين و سبع مأئة بطريق الحج، فنقل الي بغداد، و دفن بقبر أعده لنفسه بقربت الشيخ أبي اسحاق الشيرازي.

ابن دريد اللغوي:

الشاعر المشهور، في «روضات الجنات»:

كان ولادته بالبصرة في سكة صالح سنة 223، و نشاء بها، و تعلم فيها، و أخذ عن أبي حاتم



[ صفحه 652]



السجستاني و الرياشي، و ابن أخي الأصمعي، ثم انتقل من البصرة و سكن عمان، و أقام بها أثني عشر سنة، ثم عاد الي البصرة و سكنها زمانا، ثم خرج الي نواحي فارس، ثم انتقل الي بغداد فاقام بها الي حين وفاته، توفي يوم الأربعاء في شعبان سنة احدي و عشرين و ثلاثمائة ببغداد، و دفن في المقبرة المعروفة بالعباسية، و توفي في ذلك اليوم عبدالسلام بن أبي علي الجبائي، فقال القالي اليوم مات علم اللغة و الكلام.

أبوعمرو الزاهد:

الملقب بالمطرز، له من التصانيف «اليواقيت في شرح الفصيح».

ذكر صاحب «الطبقات»: أنه ولد في سنة مأتين و احدي و ستين، مات سنة خمس و اربعين و ثلث مائة.

محمد بن جرير بن كثير الطبري:

صاحب «التفسير الكبير» و «التاريخ» الشهير، و له مصنفات مليحه في فنون عديده، تدل علي سعة علمه، و غزارة فضله، و كان من الأئمة المجتهدين، و كانت ولادته سنة 224 بآمل طبرستان و توفي ببغداد في يوم السبت آخر انها، و دفن يوم الأحد في داره برحبة يعقوب، و كفن في ثلاثة اثواب حبر أدرج فيها ادراجا، و كان قد أعدها لنفسه في حياته و استجارها، و كان ذلك في الثالث من شوال سنة عشر و ثلث مأئة، انتهي.

ابن قوطية الاندلسي القرطي النحوي:

اسمه محمد بن عمر بن عبدالغزيز بن ابراهيم، له تصانيف في التاريخ و الأداب، فأنه كان من علماء رأس مأتين بعد هذا، و توفي سنة سبع و ستين و ثلث مائة، و دفن بأرض الكاظيمين.

أبويوسف يعقوب المعروف بابن السكيت النحوي:

قاضي نورالله در «مجالس المؤمنين» گويد: كه او در بغداد به تدريس اشتغال داشت، چون صيت فضائل أبويوسف شايع شد به عذاب صحبت متوكل عباسي كه ناصبي و دشمن أهل بيت اطهار بود گرفتار گرديد، و در ايامي كه به مصاحبت او اشتغال داشت در يك مجلس پنجاه هزار درهم به أبويوسف كرم نمود، اتفاق روزي پسران متوكل ملعون كه يكي معتز و ديگري مؤيد بود حاضر شدند، پس متوكل از او پرسيد كه:

يا يعقوب: أيما أحب اليك، ابناي هذان أم الحسن و الحسين؟

يعقوب را غيرت به حركت درآورده گفت:

و الله ان قنبرا خادم اميرالمؤمنين أحب الي منك و من ابنيك!



[ صفحه 653]



پس متوكل حكم كرد كه زبان او را از قفا در آورده و بريدند، و او را با آن عقوبت شهيد گردانيدند.

ابن سكيت مرد صالح و به جميع علوم مهارت داشت، مصنفات او بسيار است، و مشهور آنها كتاب «اصلاح المنطق» است، وفاتش در ششم رجب سال دويست و چهل و چهار بود.

العالم العامل العارف، المتكلم الفقيه الصوفي الأصولي الشيخ ابراهيم:

جد أمجد الشيخ مجدالدين فيروزآبادي صاحب «قاموس اللغة»

قال في كتاب «روضات الجنات»: لما فرغ الوزيز نظام الملك من بناء مدرسة النظامية ببغداد، و جعل التدريس بها اليه، و ذلك في سنة تسع و خمسين و اربع مأئة، و له مصنفات كثيرة، و ولد شيخ أبواسحاق في سنة ثلاث و تسعين و ثلاثمائة بفيروزآباد، و توفي ليلة الأحد الحادي و العشرون من جمادي الأخرة اربع و ستين و اربعمائة، لما توفي أنشد النستواء في توشية، و جعل أصحابه العزاء في المدرسة النظامية ثلاثة أيام، و انملق المدرسة بعده سنة، و صلي عليه الخليفة المقتدي بأمر الله بباب الفردوس، و تقدم في الصلاة عليه أبوالفتح الرئيس الرؤسا، ثم صلي عليه بجامع القصر، و دفن بباب أبرز.

الواقدي:

المورخ المحدث المشهور، هو أبوعبدالله محمد المدني و هو مولي بني هاشم، و كان المأمون يكرم جانبه، و له تصانيف مفيدة، توفي في سنة سبعين و مائتين و هو يومئذ قاض ببغداد، و مدفنه في دارالسلام.

ان وفات محمد بن سالم البصري ببغداد سنة 231 و ابيضت لحيته و رأسه و هو ابن سبع و عشرين، مدة عمره اثنان و تسعين سنة، و في عام وفاته توفي ابن الأعرابي الكوفي الهاشمي و عمره ثمانون سنة.

و ان وفات أبي جعفر محمد الترمذي الفقيه الشافعي عن خمس و تسعين، من غير تغير في شيبه أصلا.

الشيخ ابراهيم النقطوي النحوي الواسطي: و هو ابن محمد الأرذي الملقب نقطويه، كان عالما صادق، و حافظا للقرآن فقيها، مولده سنة 244 بواسط، و توفي ببغداد في شهر صفر ثلاث و عشرين و ثلاث مأئة، و هو في سن تسع و سبعين، و دفن ثاني يوم وفاته بباب الكوفه.

أبوالحسن بن علي وصيف الناشي: شاعر مشهور است، قاضي نورالله شهيد در «مجالس المؤمنين» گويد:



[ صفحه 654]



كه وي اصلا بغدادي بود، مدتي در مصر سكنا داشت، و در مناقب و مدايح أهل بيت قصايد بسيار دارد، و در باب امامت كتابي تأليف كرده، در سال سيصد و شش در بغداد روي به عالم بقا نهاد.

محمد بن احمد بن خازن نحوي: خازن كتابخانه بود در بغداد، و در محله كرخ منزل داشت، بسيار فاضل و فقيه بود، در سيزدهم شعبان سال پانصد و ده وفات يافت، و در آنجا به خاك سپردند.

محمد بن زكريا صاحب «من لا يحضره الطبيب»: و كان ابن زكريا الرازي فطنا و مجتهدا زكيا، و له مصنفات كثيرة، و مولده و منشأه بالري.

في «روضات الجنات»: قال انه اشتغل بعلم الأكسير فرمدت عيناه بسبب أبخرة العقاقير، فذهب الي طبيب ليعالجه فقال لا اعالجك حتي آخذ منك خمسمائة دينار فدفع اليه ذلك، فقال هذا اليه هذا هو الكيمياء فترك ألاكسير فاشتغل بالطب حتي بلغ غاية في المعالجات الطيبة، و أنه كان في شيبة يضرب بالعود و يغني، فعمي في آخر عمره و توفي احدي عشرة و ثلاثمائة.

شيخ أبوالفتح مشهور به ابن برهان: مدرس مدرسه نظاميه بغداد بود، سنه پانصد و بيست وفات يافت.

ابونواس حسن بن هاني: شاعر شيرين كلام، و خوش مشرب بود، چندي در بغداد و چندي در كوفه اقامت داشت، ديوان اشعار هم دارد، سنه يك صد و نود و شش در بغداد وفات يافت، و از عمرش پنجاه و يك سال گذشته بود.

علي بن هلال: الكاتب: الشهر بابن البواب، كان أبوه بوابا لبني بويه، و قرء القرآن و تفقه و فاق أهل عصره في الخط حتي شاع ذكره، و وصف حسن خطه شرقا و غربا، در سال چهارصد و بيست و سه در بغداد مدفون گرديد، و اين ابيات را در مرثيه او گفته اند:

شعر:



استشعر الكتاب فقدك سالفا

و قضت بصحة ذلك الأيام



فلذلك سودت الدوي كأنه

أسفا عليك و شقت الاقلام



أبوعبدالله حارث بن أسد الحاسبي: ولادتش در بصره، مدفنش در بغداد است.

ابوالهاشم الجبائي: قبرش در جانب شرقي قبرستان بستان است.



[ صفحه 655]




پاورقي

[1] نامه هايي كه در دوران غيبت صغري از سوي امام زمان عليه السلام و با امضاي آن بزرگوار در پاسخ نامه هاي شيعيان بيرون مي آمد به «توقيع» مشهور است.

[2] امروزه آرامگاه حسين بن روح در بازار شورجه بغداد است به همت أهل خير داراي ساختمان زيبا باشكوهي است.

[3] آرامگاه شيخ سمري امروزه در ميان بازاري در رصافة و در نزديكي پل معروف اين منطقه كه به نام (جسر الشهداء) است قرار دارد.

[4] پاورقي شماره 5 صفحه 612 رجوع شود.