بازگشت

ذكر مشايخ و عرفاي صوفيه از قبيل خاصه و عامه


در «مرآت البلدان» گويد: بدانكه در بغداد قبور مشايخ و عرفا بسيار است، مثل ابراهيم أدهم، و جنيد بغدادي، و سري سقطي، و معروف كرخي، و شبلي، و حسين منصور حلاج، و حارث محاسبي، و أحمد مسروق، و أبومحمد مرتعش، و أبوالحسين خضري، و أبويعقوب بونطي، و در جانب شرقي قبر أبوحنيفه، و در رصافه كه مزارات خلفاي بني عباس، در شهر مزار شيخ شهاب الدين سهروردي و شيخ عبدالقار جيلاني، و بر چهار فرسنگي بر جانب شمال قبور شيخ أبوالمكارم و شيخ سكران است.

أبومحفوظ معروف علي الكرخي:

و قال في «روضات الجنات» و «مجالس المؤمنين» و «آثار العجم» و غيره: أنه كان بوابا لعلي الرضا عليه السلام، و هو أسلم علي يدي علي بن موسي الرضا عليه السلام و كان من مواليه، و كان من المشايخ الكبار، مجاب الدعوة، يستشفي بقبره، يقول البغداديون قبر معروف ترياق مجرب، توفي احدي و مأتين.

قال الشيخ البرسي في «مشارق الأنوار»: فجائهم بعض أهل البحر و شكي اليه البحر اذا خب عليه، فقال لهم اذا حب البحر عليكم فحلفوه برأس المعروف فسكن، فلما عادوا حملوا اليه تحفا بحرية، فعلم الأمام بذالك فقال له من اين لك هذا؟

فقال: راس يتوسد علي عتبة بابكم الشريفة سنة فماله من القدر عند الله أن يسكن البحر اذا حلف به!

فقال: بلي، و لكن لا تعد.

شيخ جنيد: اصلا نهاوندي است، مولدش بغداد، و خواهرزاده سري سقطي بود.

در «آثار العجم» گويد: كه جنيد از أكابر صوفيه ي حقه و از فرقه ناجيه محقه، و سي مرتبه با پاي پياده حج كرده بود.

و في «تاريخ اليافعي»: أنه مات سنة ثمان و تسعين و مأتين، قبرش در مقبره شونيزه بغداد است.

و قال الحموي: الشونيزية مقبرة ببغداد بالجانب الغربي، دفن فيها جماعة كثيرة من الصالحين، الجنيد، و سري سقطي، و جعفر الخلدي، و رويم، و غيرهم، و فيها مسجد الجنيد، و عنده خانقاه للصوفية.



[ صفحه 656]



شيخ شبلي: تلميذ جنيد بود نامش جعفر بن يونس است.

صاحب كتاب «كامل بهائي» او را دماوندي نوشته، شيخ جليل القدر بود، وفاتش سنه سيصد و سي و چهار، قبرش در بغداد در مقبره ي خيزران واقع است، هشتاد و هفت سال زندگاني كرد.

بيان

و في «المراصد»: مقبرة الخيزران قريبة من الرصافة ببغداد، بها قبر أبي حنيفه النعمان ثابت، و قبر محمد بن اسحاق و غيرها.

شيخ شهاب الدين سهروردي: اسمش عمر بن محمد، مكني به أبوحفص، شيخي صالح و باورع بوده و رياضات شاقه مي كشيده، و تصنيفات بسيار دارد، نود و سه سال زندگاني كرده، و در سنه ششصد و سي و دو وفات يافت.

و كان حليما، عالما، تاركا للدنيا، مرتاضيا، منقطعا عن الناس، توفي ببغداد بعد عوده من سفر المصر و الشام، و دفن برباطه.

قبر شيخ شهاب الدين در ورديه ي بغداد است.

بيان: ورديه قبرستان مشهوري است در بغداد.

سري سقطي: كنيتش أبوحسين، و خال جنيد بود، و شاگرد معروف كرخي بود، در أواخر حال در بغداد سقط فروش بود، وفاتش صبح شنبه سوم شهر رمضان سنه ثلاث و خمسين و مأتين بود، و در مقبره ي شونيزيه مدفون است.

أبوعلي فارسي: از جمله ي عرفا و مرتافين و معاصر امير عضدالدوله ديلمي بود، در سنه سيصد و هفتاد و هفت در بغداد وفات يافت.

شيخ بشر بن حارث الحافي:

قال ابن خلكان: ان بشر الحافي كان مولده سنة خمسين و مأئة، و توفي شهر ربيع الأول سنة ست و عشرين و مأتين، و قيل سبع و عشرين، و قبل يوم الأربعاء عاشر المحرم، و قيل في رمضان ببغداد، و قيل بمرو، انتهي.

سيد سعيد قاضي شهيد در «مجالس المؤمنين» گويد: اصلا از مرو، و مولودش در بغداد بود، جد پنجم او عبدالله بر دست مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام اسلام آورد، در اوايل حال به مناسي و ملاهي اشتغال مي نمود، پس خداي تعالي او را توفيق داد كه توبه بر دست مبارك حضرت موسي كاظم عليه السلام نمود، و او در بغداد از دنيا رفت، و بعضي نوشته اند مزارش در شوشتر است.



[ صفحه 657]



و كان تاريخ وفاته: يوم عاشورا من المحرم لسنة سبع و عشرين و مأتين.

شيخ داود طائي: مرتاض و تارك دنيا بود، يافعي در «تاريخ» خود فوت داود را در سنه يك صد و شصت نوشته.

حمدالله مستوفي در «نزهة القلوب» گويد: مادر داود طائي گفته داود در حالت بيماري همه ي شب را نماز كرد، و آخر شب سر به سجده گذاشت و بر نداشت، گفتم اي پسر وقت نماز است سر از سجده بردار، چون نگاه كردم وفات كرده بود، و وصيت كرده بود كه مرا زير ديوار دفن كنيد تا كسي پيش روي من نگذرد، زير ديوار دفن كردند، بعد از آن در خواب ديدند كه در هوا مي پريد و مي گفت اين ساعت از زندان خلاصي يافته ام.

شيخ عبدالقادر جيلاني: در «بستان السياحه» گويد: كه امام قادريه از طايفه ي صوفيه است، در اصول مذهب أشعريه داشت، و در فروع مذهب مالكيه، در نسب داعيه ي شرافت هاشميه و سيادت حسينيه و علويه داشت، [1] چنانكه نسبت او را در صحاح الأخبار و ساير كتب انساب نوشته اند: الشيخ عبدالقادر بن السيد أبي صالح الملقب به جنگي دوست، موسي ابن عبدالله ابن يحي الزاهدبن بن محمد بن داود بن موسي بن عبدالله بن موسي الجون ابن عبدالله المحض ابن الحسن المثني ابن الأمام الهمام حسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام.

در طرف مشرق دجله در اندرون بغداد جديد مدفون است.

و حسين بن منصور حلاج: كه به جرم «أنا الحق» گفتن در سال سيصد و نه مصلوب گشت. [2] .

در «مشارق الأنوار» گويد: و حسين الحلاج ظهر في بغداد في سنة 309 ه و كان عجيما، و ادعي أنه الباب، و ظفر به الوزير علي بن عيسي و ضربه ألف عصا و فصل اعضائه و لم يتأوه، و كان كلما قطع منه عضوا قال شعرا:



و حرمة الود الذي لم يكن

يطمع في افساده الدهر



ما قد لي عضوا و لا مفصلا

الا و في لهم ذكر



و الحلاجية أصحابه.



[ صفحه 658]



و در كتاب «طراق الحقايق» نوشته است: كه مولانا رضا علي شاه هراتي فقير سالك، و مرتاض كامل بود، در طريقه شاه نعمت الله ولي رفتار مي كرد، در سال هزار و دويست و يازده در كاظمين وفات يافت، و در رواق مطهر مدفون گرديد.

و أما قريه ي امام اعظم كه در بغداد است: در «بستان السياحه» گويد قريه اي است باصفا، مشتمل بر باغات بهجهت فزاد، و عمارات دلگشا، قريب هزار باب خانه در اوست، و جميع ساكنان آنجا حنفي مذهب و قوم عرب و به غايت متعصب اند، اما به فرقه غربا رفيق و با فقرا شفيق اند.

قبر أبوحنيفه نعمان بن ثابت الكوفي:

در آن ديار است، و گنبد عالي در غايت متانت، و ضريح نقره خالص بالاي قبرش ساخته اند، و حجرات بسيار استوار جهت آسايش فقراي هر ديار طرح انداخته اند.

در تواريخ مسطور است: كه چون شاه اسماعيل صفوي بر ترويج مذهب اماميه همت داشت در هر جا مقتدر شد قبري از قبور أهل سنت معدوم و ناچيز ساخت، از آن جمله بلده ي هرات را مسخر كرد، و بعد از قتل و غارت ايشان قبر ملاي جامي، و فخرالدين رازي را ويران ساخت، و چون به دارالسلام بغداد رسيد قبر أبوحنيفه را منهدم و خراب نمود، و بناي عتيق و جديد او را برانداخت، و چون ملوك آل عثمان بغداد را مسخر كردند بنابر تأليف قلوب ابناي زمان صورت قبري ساختند، و گنبد بزرگي و عمارت ستركي انداختند، و خلق را به زيارت تكليف كردند، و عوام نيز به زيارت آن مقام اقدام نمودند، و انديشه نكردند كه مقام معهود خراب و مقصود أصلي ناياب است.

«و كان مذهب أبوحنيفه في الأصول المعتزلي، و في الفروع الراي و القياس»

در «لجة الأخبار» گويد: كه أبوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطي الكوفي الترمذي المعروف به امام اعظم، سر مذهب، و رأس و رئيس و أعظم مجتهدان اهل سنت و جماعت است، تولدش در سال هشتاد از هجرت بود، معاصر حضرات امام زين العابدين و امام جعفر صادق و امام موسي الكاظم عليهم السلام و هشتاد و شش سال زندگاني كرد.

و از تاريخ ديگر نقل كرده كه سنه 150 ه فوت شد، و عمرش هفتاد سال بود، و در همان روز كه ابوحنيفه فوت شد محمد بن ادريس شافعي متولد گشت، و قول ثاني ترجيح دارد.

و أيضا گويد: كه أبوحنيفه آب وضوي حضرت صادق را داشت، و به هر بيماري كه مي داد شفا مي يافت، و به كرامات او حمل مي كردند، و بعد فوت آن حضرت ادعاي قياس و رأي و



[ صفحه 659]



اجتهاد و استحسان عقلي نموده، فتواي بسيار در دين داد، و خلق بسياري را تابع خود نمود، و خودش زيدي مذهب بود، پنهان فتوي مي داد كه واجب است نصرت زيد، و او را امام مي دانست، و مي گفت بايد مال نزد او بردن، و پنهان فتوي مي داد كه خروج كند، مي گفت واجب است خروج بر اين دزد متقلب كه نام امامت و خلافت را بر خود بسته يعني منصور دوانيقي و هميشه در باب او و امثالش مي گفت كه اگر اينها مسجدي بنا كنند من آجر آن را نمي شمارم، زيرا كه ايشان فاسقند، فاسق أهليت امامت ندارد، و عاقبت منصور او را به جهت اين سخنان از نظر اعتبار انداخت، و در زندان محبوس كرد تا از دنيا رفت، و اين باعث اعتبار او شد.

و أيضا گويد: كه او با ابراهيم بن عبدالله بن الحسن بن امام حسن عليه السلام در مخالفت أبوجعفر دوانيقي متفق بودند، و بنابراين ابوجعفر او را زهر داد.

و عالم رباني ميرزا محمد باقر اصفهاني در «روضات الجنات» از زمخشري روايت كرده كه او در تفسير قول خداوند كه «لا ينال عهدي الظالمين» گفته كه أبوحنيفه پنهاني به وجوب نصرت زيد بن علي بن الحسين (رضي الله عنه) فتوي مي داد، و وجوهات به خدمت جناب زيد (رضي الله عنه) مي فرستاد، حتي آنكه زني به او گفت:

اشرت علي ابني بالخروج مع ابراهيم و قد قتل!

تو به پسرم گفتي و او با ابراهيم خروج كرد و كشته شد

أبوحنيفه گفت: يا ليتني مكان ابنك، اي كاش من به جاي فرزندت بودم!

و ميبدي در «شرح ديوان» گويد:

كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام در حق پدرش ثابت دعا فرموده بود، به بركت دعاي آن حضرت در ذريه ثابت علم پيدا شد، أبوحنيفه در سنه ثمانين متولد شد، او او را دو بار به قضا تكليف كردند، و چون سلطان عهد متصف به شرايط و ديانت نبود و آن را قبول نمي كرد! و اول در كوفه صد تازيانه اش زدند، و ده روز هر روز ده تازيانه، و آخر در زندان منصور در بغداد وفات يافت، در سنه ي خمسين و مانه از هجرت بود.

و در تاريخ ابوحنيفه گفته اند:



سال هشتاد بوحنيفه بزاد

در جهان داد علم و فقه بداد



سال عمرش كشيد تا هفتاد

در صد و پنجه اش وفات افتاد



[ صفحه 660]



ذكر طعن و تكفيري است كه از عامه و خاصه در حق ابوحنيفه وارد شده.

در كتاب «لجة الأخبار» گويد: كه بعضي از فضلاي شافعي جهت اثبات كفر أبوحنيفه كتاب مدلل و موسوم به «النكت الشريفه» تصنيف كرده، و محمد غزالي از فحول علماي ايشان نيز كتابي ملقب به «منخول» تصنيف نموده، موضوع و محمولش همه طعن بر أبوحنيفه و اثبات كفر او به أدله واضحه است، و از جمله ي عبارات او اين است كه:

«ان أباحنيفة النعمان بن ثابت الكوفي كان يلحن في الكلام، و لا يعرف اللغة و النحو و لا يعرف الاحاديث». تا آخر آنچه گفته و گويد: كه اين هر دو كتاب در مصر متداول اند، و اشتهار اين دو نسخه برتر از آن است كه انكار توان نمود، و شهرستاني كه از اكابر فضلاي اهل سنت است در كتاب «ملل و نحل» نقل كرده كه ابوحنيفه گفته است:

«علمنا هذا رأي و هو أحسن ما قدرنا عليه، فمن قدر علي غير ذلك فله ما رأي»!

و دميري شافعي در كتاب «حياة الحيوان» گويد كه:

عن الصادق عليه السلام أنه رد علي أبي حنيفة في بعض المسائل، و وبخه علي العمل بالرأي و القياس، و هداه الي مأخذ الاستنباط و الأقتباس، و لما خرج من مجلسه الشريف استحب العمي علي الهدي، و اشتغل بما كان عليه من الردي.

و مالك گفته: كانت فتنة أبي حنيفة أضر علي الامة من فتنة ابليس.

و شعبه گفته: كف من تراب خير من أبي حنيفة.

و شافعي گفته: نظرت في كتاب أبي حنيفة فاذا فيها مائة و ثلاثون ورقة خلاف الكتاب و السنة.

و غزالي گفته: أجاز أبوحنيفة وضع الحديث علي وفق مذهبه.

و يوسف بن أسباط گفته: قال أبوحنيفة لو أدركني رسول الله لأخذ بكثير من قولي!!

و از ابوحامد محمد بن محمد غزالي شافعي صاحب «روضات» نقل كرده: كه او در كتاب «المنخول في علم الأصول» گويد:

«فأما أبوحنيفة فقد قلب الشريعة ظهر البطن، و شوش مسلكها، و غير نظامها، و أردف جميع قواعد الشرع بأصل هدم به شرع محمد المصطفي، و من فعل شيئا من هذا مستحلا كفر، و من فعله غير مستحل فسق» ثم أطال الكلام في طعنه و تفسيقه.

و زمخشري در «ربيع الأبرار»: قال يوسف بن أسباط رد أبوحنيفة علي رسول الله أربعمائة حديث أو اكثر!



[ صفحه 661]



و محقق تويسركاني در «لآلي الأخبار» گويد: كه قال أبوحنيفه اني باريت أقوال جعفر بن محمد الصادق في جميع الأحكام و المسائل فعملت بعكسه و ما فاتني...!

من در جميع مسائل و أحكام با جعفر بن محمد معارضه كردم و به عكس او عمل نمودم، و در اين باب چيزي از من فوت نشد مگر اينكه ندانستم كه در ركوع ديده هايش را مي گشود يا مي پوشيد، تا بر خلاف آن عمل نمايم.

و در «روضات» گويد: كه آن ملعون و فضول مي گفت: «و ما يعلم جعفر بن محمد، و أنا أعلم منه، لقيت الرجال، و سمعت من أفواههم، و جعفر بن محمد صحفي».

جعفر بن محمد چه مي داند، من از وي أعلم هستم، به خدمت رجال رسيده ام، و از زبان ايشان استماع حديث نموده ام، و جعفر بن محمد صحفي است، يعني از كتابها مي گويد!

چون كلام آن ملعون به حضرت رسيد خنديد و فرمود:

«لعنه الله، أما في قوله أنا رجل صحفي فقد صدق قرأت صحف آبائي ابراهيم و موسي».

خدا بر وي لعنت كند، اما اين گفته من صحفي هستم، و خوانده ام صحف پدران خودم ابراهيم و موسي را.

در ذكر كرامات قبر أبوحنيفه:

سيد جزايري در «مقامات» نقل كرده كه گويد:

چون سلطان اعظم شاه عباس اول بغداد را فتح كرد أمر نمود كه قبر أبوحنيفه را كنيف [3] قرار دهند، و دو استر وقف كرد كه آنها را در سر بازار نگهدارند و هر كس كه جهت قضاي حاجت بطلبد بر آنها سوار شده بر قبر أبوحنيفه برود، و روزي خادم قبرش را طلبيد و گفت: به چه خدمت مي كني، الآن ابوحنيفه در أسفل درك است؟

خادم گفت: در اين قبر يك سگ سياهي است بر آن سگ خدمت مي كنم، زيرا كه چون جد مرحومت شاه اسماعيل بغداد را پيش از تو فتح كرد و استخوانهاي أبوحنيفه را از اينجا بيرون نمود، يك سگ سياهي در اينجا دفن نمود، و شاه چنين كرده بود كه خادم گفت.

از جمله كرامات آن قبر اين است: كه روزي حاكم بغداد علماء و أفنديان را جمع كرد و گفت چطور است كه مرد أعمي چون به قبر موسي بن جعفر عليه السلام مي رود، و متوسل به آن بزرگوار مي شود، و شبي در آن مكان شريف مي ماند، صبح شفا مي يابد، اما از قبر أبوحنيفه كه امام



[ صفحه 662]



اعظم است همچون كرامت نشنيده ام.

گفتند: مثل اين هم از امام اعظم ظاهر مي شود.

گفت: كه مي خواهم خودم ببينم.

گفتند: عيب ندارد، پس مرد فقيري را گفتند كه اينقدر درهم و دينار به تو مي دهيم كه بگو من كورم، و دو سه روز به عصا تكيه كن و راه برو، و بعد از آن شب جمعه در نزد قبر امام اعظم بيتوته كن، و در وقت صبح بگو الحمدلله از بركت اين قبر بينا شده ام!

او قبول كرد، و چون آن شب در زير قبه ي أبوحنيفه خوابيد حقيقة كور شد، و چيزي را نديد، پس صيحه زد و گفت:

ايها الناس قصه من اينطور است، و من مرد صاحب عيال هستم!

خبر به حاكم بلد رسيد او را طلبيد و استفسار كرده، أمر نمود كه مادام الحياة معاش آن مرد را بدهند.

از جمله احتجاجات حضرت صادق عليه السلام با أبوحنيفه:

مرحوم شيخ الأسلام ميرزا حسن زنوزي بخط خود در «رياض الجنة» نوشته: كه سيد حيدر آملي در «جامع الأسرار» از أبوحنيفه روايت كرده كه من به در خانه ي حضرت صادق عليه السلام رفتم، و استيذان نمودم، اذن نداد، پس در اين اثناء جماعتي از أهل كوفه آمده استيذان نمودند، به ايشان اجازه حضور داد، من هم با آنها داخل شدم، و به خدمتش رسيدم.

عرض كردم: يابن رسول الله، لو أرسلت الي اهل الكوفة فنهيتهم أن يشتموا أصحاب النبي صلي الله عليه و آله؟

كاش بفرستي به سوي اهل كوفه و ايشان را از شتم أصحاب رسول الله يعني خلفا نهي كني، همانا بيشتر از ده هزار نفر را در آنجا گذاشتم كه ايشان را شتم و سب مي كردند.

حضرت فرمود: از من قبول نمي كنند!

من گفتم: كدام شخص از شما قبول نمي كند، و حال آنكه تو فرزند پيغمبر خدائي!

فرمود: أنت اول من لا يقبل قولي مني!

تو اول كسي هستي كه قول مرا قبول نمي كني زيرا كه: «دخلت داري بغير اذني، و جلست بغير أمري، و تكلمت بغير رأئي»!

بدون اذن من به خانه ي من داخل شدي و نگفته در منزل من نشستي، و بي رأي من تكلم كردي، و بر من رسيده كه تو به قياس قائلي.



[ صفحه 663]



گفتم: بلي.

فرمود: ويحك يا نعمان، أول من قاس ابليس حين أمر الله سجوده لآدم فأبي و قال «أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين».

و ابن شهر اشوب در «مناقب» نقل كرده: كه گويد روزي أبوحنيفه به مجلس حضرت صادق عليه السلام آمد كه استفاضه و استماع حديث بكند، پس وقتي كه آن حضرت برخواست كه تشريف ببرد به عصا تكيه فرمود.

أبوحنيفه عرض كرد: يابن رسول الله ما بلغت من السن ما تحتاج معه الي العصا؟

شما به سني نرسيده ايد كه عصا لازم داشته باشيد؟

فرمود: هو كذلك.

بلي چنين است.

و لكنها عصا رسول الله أردت التبرك بها.

و ليكن اين عصاي جد بزرگوارم حضرت رسول است، مي خواهم تيمن و تبرك از وي جويم.

پس أبوحنيفه از جاي برخواست و عرض كرد بگذاريد اين عصا را ببوسم.

فحسر أبوعبدالله عن ذراعيه و قال له: و الله لقد علمت أن هذا بشر رسول الله، و أن هذا من شعره فما قبلته، و تقبل عصا!

پس حضرت آستين خود را بالا كرد و دست خود را نشان داد، و فرمود سوگند به خدا مي داني كه اين بشره ي رسول خدا و از بدن اوست، پس چرا اين را نمي بوسي و از عصا مي بوسي.

الأمام عز الدين أحمد بن محمد بن حنبل: ينتهي نسبته الغير الميمون الي ذي الثدية الملعون، رئيس الخوارج علي اميرالمؤمنين عليه السلام.

عن «مناقب» ابن شهر اشوب المازندراني نقلا عن صاحب كتاب «معرفة الرجال»: أن أمه خرجت من مرو حاملا به، فولدته ببغداد في شهر ربيع الأول سنة أربع و ستين و مائة، و كان أحمد من خواص أصحاب الشافعي، و توفي في شهر ربيع الأول احدي و أربعين و مأتين ببغداد، و دفن بمقبره باب حرب، و قبره مشهور يزار، و حضر جنازته ثمان مأئة ألف من الرجال، و ستين ألفا من النساء.

و قيل: أنه أسلم يوم مات عشرون ألفا من اليهود و النصاري و المجوس!



[ صفحه 664]



و نقل: أنه دفن مما يلي راس أبي حنيفة في الجانب الشرقي من بغداد المحروسة. [4] .

و ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري: تولدش سنه ي دويست و شصت در بصره بوده، وفاتش سنه ي سيصد و سي و سه در كرخ بغداد واقع گرديده، طايفه اشاعره [5] منسوب به اوست.

در «نفايس الفنون» گويد: كه أشاعره گويند أفعال و حركات مخلوق جميعا به ارادة الله است، هم اسباب را ايجاد كند، و هم مسببات را، بنده را در هيچ كاري اختيار نيست.

ميگويند: خداوند مخلوق را خواه به بهشت برد خواه به جهنم، ظلم نخواهد شد، زيرا كه ظلم تصرف در ملك غير است، از ملك تا ملكوت همه ملك اوست، هر چه بخواهد مي كند.

أشاعره قائل به جبر محض اند، و معتزلي ها قائل به اختيار صرف اند، و اما اماميه به قول ائمة هدي متمسك شده اند كه فرموده اند:

«لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الامرين».

تحقيق مسئله اين است: يعني فعل بنده مخلوق بنده است بي واسطه، و مخلوق خداست به واسطه، و همچنين خير به توفيق خداست، و شر به ترك ياري خدا است.



[ صفحه 665]




پاورقي

[1] محققين همگي ترديدي در نفي سيادت او ندارند، و او را فردي گيلاني به دور از ارتباط نسبي با خاندان نبوت مي دانند، ليكن مريدان او به دروغ براي او سلسله ساخته اند تا بدين وسيله او را در ميان مردم مشهور گردانند.

[2] شيخ طوسي در كتاب (الغيبة) نام حلاج را ضمن افراد شياد و ملعوني مي آورد كه به دروغ خود را منتسب و مربوط و باب امام زمان عليه السلام مي دانسته و براي اغفال شيعيان دعوي سفارت و نيابت مي كرده است، از اين رو حضرت حجت عليه السلام طي نامه اي او را لعن و نفرين كرده است، و از مردم خواسته است كه از او دوري جويند.

[3] آبريزگاه.

[4] قبر احمد بن حنبل در كناره رودخانه دجله بود، در قرن هشتم هجري بر اثر سيلاب و طغيان رودخانه از ميان برفت و امروزه اثري از گور او نمي باشد.

[5] مقصود مذهب أشعري است كه سه مذهب از مذاهب اهل سنت يعني حنيفيان و شافعيان و مالكيان در اصول پيرو او هستند.