بازگشت

در ذكر خلفاي بني عباس


چون تختكاه و دارالخلافة ايشان دار السلام بغداد بود، بنابراين در ضمن حرم ششم به شرح حال ايشان به وجه اختصار از «روضة الصفا» و «ناسخ» و غيره پرداختم:

اول ايشان ابوالعباس سفاح، عبدالله بن محمد بن علي بن عباس عبدالمطلب بود.

بني اميه را قتل و منقرض ساخت، سال جلوسش صد و سي و دو، سال وفاتش صد و سي و شش از هجرت گذشته، قبرش در أنبار كه مشهور به مدينه هاشميه در پشت كوفه است، آنجا از آثار و بناي خود عبدالله سفاح بود، اينكه در بين عوام عبدالله سفاح به احمد سفاح مشتبه و مشهور شده غلط است، به جهت اينكه أحمد أبوالعباس لقبش ناصر بالله بود، وفاتش سلح رمضان در سال يكصد و بيست دو گرديد، فاصله ميان اين دو نفر چهارصد و هشتاد سال است.

دويم: أبي جعفر منصور دوانيقي: پس از مرگ برادرش مردم به او بيعت نمودند، أبومسلم را كه باعث و داعي خلافت بني عباس بود بكشت، و همچنين عم خود را نيز كشت، و بغداد [را] بنا نموده [و] محل خلافت قرار داد، و به اولاد علي عليه السلام ظلم كرد، و بسياري از ايشان [را] شهيد كرد، و مملكت اسپانيا از بني عباس منتزع شد، در زمان او مقنع در خراسان خروج نمود، و همچنين در زمان منصور أبي اسحاق بن يعقوب اصفهاني، نام أصلي آن عوقيد ألوهيم بود دعوي پيغمبري نمود، ادعا كرد كه رسول مسيح منتظر منم، و حق تعالي با من سخن مي گويد، و مرا فرموده تا بني اسرائيل را از دست ظالمان خلاصي دهم، بسيار از يهود بر او جمع شدند، دعوي آيات و معجزات مي كرد، و شرح تورات كرد، و خوردن حيواني را حرام نمود، و ده نماز واجب گردانيد، و اوقات آن را تعيين كرد، و مي گفت عيسي پيغمبر نبود بلكه مقرر [1] دين موسي بود، بنابراين در انجيل احكام نيامده است، و تغيير شنبه با يكشنبه، و اباحت خنزير از عيسي نبود، بلكه از قوم او بوده است.

بالجمله، سال جلوس منصور صد و سي و شش، وفاتش صد و پنجاه هشت شب شنبه ششم شهر ذي حجة در مكه واقع شد.

در «بديع الأنوار» گويد: منصور قبل از موت خود به چندين روز اين دو بيت بر ديوار نوشته ديد:



[ صفحه 666]



أباجعفر جائت وفاتك و أنقضت

سنوك بأمر الله لابد واقع



أباجعفر هل كاهن أو منجم

يك اليوم من ضرب المنية مانع



أبوجعفر منصور از اين جهت متأثر و محزون شده، دانست كه اجلش نزديك است، در همان ايام از بغداد جهت حج حركت كرد، چون از كوفه يك منزل دور گشت بيمار شد، با ربيع گفت كه جهد [2] كنيد تا مرا به مكه برسانيد چون به بئر ميمون رسيد در ششم ذي حجة بمرد، و آن شب مرگ او را پنهان داشتند، چون روز شد به طريق مهود أكابر و أشراف حاضر شدند، و ربيع جهت مهدي از ايشان بيعت گرفت، و منصور را برهنه و روي گشاده دفن كردند زيرا كه احرام بسته بود.

سيم: محمد المهدي بالله: است، پس از مرگ پدرش منصور مردم با او بيعت كردند، عاقل و نيكوكار بود، جلوسش صد و پنجاه هشت، وفاتش صد و شصت و نه، و از عمرش چهل و سه سال گذشته بود.

چهارم: موسي الهادي بالله: است، و او پس از پدر به خلافت برآمد، و مردم با وي بيعت كردند، و جلوسش صد و شصت و نه، و در چهاردهم ربيع الأول سال صد و هفتاد از جهان برفت، و از عمرش بيست و چهار سال گذشته بود.

پنجم: هارون الرشيد بن محمد المهدي بالله: است در شبي كه موسي بمرد هارون خليفه شد، و مأمون بدنيا آمد، و برامكه را وزارت و استقلال داد، و بعد مغضوب او و كشته شدند، چند مرتبه به روم تاخته، امپراطيس اپرن، و امپراطور تكفور را مقهور كرد و از ايشان خراج گرفت، و علوم و صنايع را ترويج داد، و افريقا از او منتزع شد، سال جلوسش صد و هفتاد، وفاتش صد و نود سه، و از عمرش چهل و هفت سال گذشته بود، قبرش در خراسان است.

ششم: محمد الأمين ابن هارون: است، پس از پدر در بغداد به خلافت برقرار گرديد، و مأمون برادرش در خراسان به خلافت نشست، طاهر ذو اليمينين با لشگر گران به بغداد فرستاد، محمد أمين كشته گشت، بغداد مفتوح گرديد، جلوسش صد و نود و سه، وفاتش صد و نود و هشت، و از عمرش بيست هشت سال گذشته بود.

هفتم: عبدالله المأمون ابن هارون: است، پس از قتل برادر استقلال تمام پيدا كرد، حضرت رضا را وليعهد نمود، و طاهر ذواليمينين را حكومت خراسان داد، با يونانيها جنگ كرد و بر



[ صفحه 667]



آنها غالب شد، به ترويج علوم پرداخت، داراي صفات حسنه از عفو و كرم بود، و فضل و علم داشت، به علويين محبت مي كرد، جلوسش صد و نود و هشت، وفاتش در رجب سال دويست و هيجده از اين جهان بگذشت، و از عمرش چهل و نه سال گذشته.

و نسطور حكيم نصراني در عهد مأمون ظاهر شد، و در انجيل تصرف بسيار كرد، مي گفت اقنوم به جسد عيسي متحد شد نه به طريق ظهور و امتزاج، بلكه به طريق اشراق، قتل و صليب بر مسيح واقع شد از جهة ناسوتيت، نه از جهة لاهوتيت، چه آلام در باري تعالي حلول نكند.

و گفت: اول در ميان نصاري اختلافي نبود، وقتي كه قسطنطين پادشاه روم به دين عيسي ميل كرد أحوال عيسي را از ايشان پرسيد، بعضي گفتند عيسي خدا است، جمعي گفتند پسر خدا است، و برخي گفتند لاهوت در ناسوت ظهور كرده، و جود و علم و حيات خدا در عيسي ظاهر گشت، و أصحاب او را نسطوريه گويند.

هشتم: معتصم أبي اسحاق ابراهيم ابن هارون: است پس از مرگ برادرش خلق به وي بيعت كرد، و سر من رآي را بنا كرد، بابك خرمي را كه بناي مذهب جديد گذاشته بود نابود ساخت، وفاتش سال دويست و بيست هفت، در سر من رأي از اين جهان بگذاشت، و از عمرش چهل و هشت سال گذشته بود.

نهم: الواثق بالله هارون ابن المعتصم: است، پس از مرگ پدرش در سر من رأي خلق با وي بيعت كردند، و در رجب سال دويست سي و دو در سر من رآي از اين جهان بگذشت، و از عمرش سي و شش سال گذشته بود.

دهم: المتوكل علي الله جعفر بن ابراهيم المعتصم: است، پس از مرگ برادر در سر من رأي به خلافت نشست، دشمن خانواده رسالت بود، تا اينكه در شهر شوال دويست و چهل هفت به تحريك پسر خود مقتول گرديد، و وزير و وكيل اش در دست تركان كشته شدند، و از آن به بعد همواره أتراك خلفا را مخلوع يا مقتول مي نمود، و به ميل خود خليفه انتخاب كردند، وقت وفات از عمرش چهل سال گذشته بود.

يازدهم: المنتصر بالله محمد ابن المتوكل: است، پس از كشتن پدر خليفه شد، و پس از شش ماه بمرد، و از عمرش بيست و شش سال گذشته بود.

دوازدهم: المستعين بالله أحمد بن محمد ابن المعتصم: است، پس از مرگ پسر عم مردم به وي بيعت كردند، و در رمضان دويست و پنجاه و دو به دست خدام معتز بالله كشته شد، با وجود اينكه خود را از خلافت خلع كرده به معتز بالله واگذاشته بود، و خلافتش دو سال و نه



[ صفحه 668]



ماه و عمرش سي و يك سال بود.

سيزدهم: المعتز بالله محمد ابن المتوكل: است، پس از خلع مستعين خليفه گشت، در عهد وي استيلاي يعقوب بن ليث صفار شد، و در رجب سال دويست و پنجاه پنج او را از خلافت خلع كردند، و از گرسنگي كشتند، و از عمر او بيست و سه سال گذشته بود.

چهاردهم: المهتدي بالله جعفر بن الواثق بالله هارون: است، پس از پسر عم او خلق با وي بيعت كردند در روز خلع معتز و در رجب سال دويست و پنجاه و ششم كشته شد، و از عمرش سي و هفت سال گذشته بود، و بعضي گويند اسم او محمد جعفر بوده.

پانزدهم: المعتضد بالله، و المعتمد علي الله أحمد بن المتوكل: است پس از قتل پسر عمش با وي بيعت كردند، و او در سر من رآي به خلافت نشست، و در شوال و هفتاد نه از اين جهان بگذشت، و از عمرش پنجاه سال گذشته بود.

بدان كه: تا بدين جا خلفا معاصرين ائمة عليهم السلام بودند، و معاصر يا غيبت صغري المعتضد بالله، و المكتفي بالله، و المقتدر بالله، و القاهر بالله، و الراضي بالله است، و در اول خلافت المتقي بالله غيبت كبري واقع گرديد.

مكتفي: قرامطه را مقهور كرد، و بر مصر و شام استيلا يافت، وفاتش سال دويست و نود و پنج بود.

مقتدر: در زمانش حسين بن منصور حلاج مصلوب گشت، و افريقا و ايران انتزاع گرديد، ظهور دولت فاطميه در آفريقا، و خروج آل قابوس در ايران، [در] سنه ي سيصد و بيست وفات يافت.

قاهر: ابتداي دولت آل بويه، و كار خليفه در آخر عمر به گدائي رسيد، وفاتش سنه ي سيصد و سي و نه بود.

مستكفي: از زمان اين خليفه ديالمه رتبه ي أميرالامرائي يافتند، وفاتش سنه ي سيصد و چهل و هشت بود.

طائع: ابتداي دولت سلاطين غزنوي، وفاتش سال سيصد و شصت.

مطيع: پسرش و معزالدوله قصد قتل او كردند، سبكتكين از اين معني واقف شده، تركان را جمع كرده با معزالدوله مصاف داد سبكتكين مطيع را خلع كرد، مسعود عبدالكريم را وليعهد ساخت، وفاتش سيصد و شصت و شش بود.

القادر بالله: را بهاء الدوله ديلمي به بغداد طلبيده بر مسند خلافت نشاند، و مدت خلافت



[ صفحه 669]



آن چهل سال امتداد يافت، و در سنه ي سبع و عشرين و أربعمائه در گذشت، مدت عمرش هفتاد دو سال، وزيرش أبوالفضل حاجب بن معمر بود.

قائم: مدت خلافتش چهل و چهار سال و هشت ماه، سنه ي چهارصد و هشتاد دو وفات يافت.

مقتدي: داماد ملكشاه سلجوقي بود، مدت خلافتش دوازده سال و دو ماه، سنه ي احدي و تسعين و أربعمائة وفات يافت.

مستظهر: ابتداي دولت خوارزمشاهيان خليفه بود، در عهد وي ملاحده قوت گرفت، مدت خلافتش بيست پنج سال، وفاتش سنه ي پانصد و دوازده شد.

مسترشد: با سلطان محمود سلجوقي جنگ كرد، مدت هفده سال خلافت كرد، سنه ي پانصد و بيست نه در دست ملاحده مقتول گشت.

مقتفي: اتابكان در عهد وي ظهور كردند، وفاتش پانصد و پنجاه پنج.

راشد: بعد از شهادت مسترشد به بغداد آمد، خلق الله با وي بيعت كردند، و سلطان محمود در همان ايام به بغداد آمده، خليفه به طرف موصل شتافت، بعد از يك سال كه در اطراف عراق و آذربايجان سرگردان بود در ظاهر [3] اصفهان به زخم كارد فدائيان اسماعيليه به قتل رسيد، مدت خلافتش يك سال بود.

مستنجد: چون بر سرير خلافت نشست خيرات و مبرات بسيار كرد، يازده سال خلافت كرده، و در سبعين و خمسمائه وفات يافت.

مستضي ء: نه سال و هشت ماه خلافت كرد، سنه ي پانصد و هفتاد و نه وفات يافت.

ناصر بالله: در زمان وي چنگيز خان به جهانگيري برخواست، اين خليفه بسيار سخي و مروج علوم و نيكوكار بود، و مدرسه در بغداد بنا نمود، و در سال پانصد و هفتاد دو بر سرير خلافت نشست.

الطاهر: باج و خراج ممالك را برانداخت، و جرائم و اموال خلق كه پدرش گرفته بود به مردم رد نمود، مدت خلافت او نه ماه و چهارده روز، و در سنه ي ثمان و عشرين و ستمائه وفات يافت.

مستظهر ثاني: سيرت پسنديده داشت، و مرد رحيم دل بود، و هر مالي كه در مدت پانصد سال خلفاي بني عباس جمع كرده بود جمله را ببخشيد، و بر سر جسر [4] مدرسه و كتابخانه بنا نهاد، مدت شانزده سال و دو ماه خلافت كرد، و در سنه ي أربع و أربعين و خمسائة وفات يافت.



[ صفحه 670]



معتصم ثاني: كه آخرين خلفاي بني عباس بود، وزارت به ابن علقمي تفويض نموده بود، نوبتي ميان ساكنان محله كرخ بغداد كه شيعي مذهب بودند و ميان محله ديگر كه أهل سنت و جماعت بودند در روز عاشورا نزاعي به وقوع انجاميد، و أمير احمد ولد معتصم جانب محله أهل سنت را گرفته محله كرخ را غارت كرد، و بسياري از سادات بني فاطمه را اسير كرده، زنان و دختران ايشان را سر و پا برهنه بر اسبان نشانده در بازار بگردانيدند، و ابن علقمي كه شيعي مذهب بود به خليفه گفت كه أمير احمد نسبت به اولاد رسول الله استخفاف و خلاف كرده و بي احترامي چنين نموده، التماس آنكه او را منع فرمائيد، مستعصم به سخن وزير اعتنا نكرد، و ابن علقمي در صدد استيصال آل عباس برآمده، به توسط خواجه نصيرالدين الطوسي، به دستياري هلاكوخان بغداد را خراب و خليفه را به قتل رساندند! و بني عباس را منقرض ساختند، اين واقعه نهم صفر المظفر سنه ي 656 اتفاق افتاد، و تاريخ مدت سلطنت و خلافت بني عباس از اين شعر معلوم است.

نظم:



دور عباسيان در اين دنيا

اولش قلب و آخرش خون است




پاورقي

[1] تأييد كننده و تكرار كننده.

[2] تلاش.

[3] بيرون.

[4] پل.