بازگشت

در كيفيت حبس حضرت أبوابراهيم موسي بن جعفر


بدان كه منصور دوانيقي به ظاهر متعرض آن حضرت نشد، و اكتفا به شهادت امام جعفر صادق نمود، و آن حضرت در خلافت منصور آسوده بود، وقتي كه منصور در گذشت و خلافت به مهدي رسيد آن حضرت را به بغداد آورده يك سال حبس نمود.

في «كشف الغمة» مروي است از محمد بن طلحه از ربيع حاجب كه گفت:

چون مهدي خليفه، موسي بن جعفر را حبس نمود، در شبي از شبها به خواب ديد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب را كه به او گفت: يا محمد «فهل عسيتم أن توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم»؟

ربيع گويد: شب بود، فرستاد از عقب من، و من بسيار ترسيدم، و آمدم نزد او ديدم همين آيه را ميخواند، و بسيار خوب قرائت قرآن ميكرد، به من گفت همين دم موسي بن جعفر را حاضر ساز، چون آوردم او را نزد او با او معانقه كرده و در پهلوي خود نشانيد، او را گفت يا أباالحسن أميرالمؤمنين را در خواب ديدم و اين آيه را بر من خواند، حال مرا خاطر جمع مي كني كه خروج بر من يا يكي از اولاد من نكني.

آن حضرت گفت: قسم به خدا كه به خاطر من خطور ننموده چنين عملي، در همان شب او را روانه ي مدينه نمود.

و في «البحار» نقلا عن «المناقب» كه مروي است مهدي خواست حميد بن قحطبه را نصف شب و گفت چگونه است اطاعت تو مرا؟

گفت: به جان و مال و دين:

پس أمر كرد او را به قتل حضرت امام موسي كاظم عليه السلام، سحري خواب ديد حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام را كه فرمود:

يا مهدي «فهل عسيتم أن توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم».

پس خواست آن حضرت را و او را منع نمود از قتل آن حضرت، و آن بزرگوار را اكرام كرد.

و چون مهدي از جهان برفت و موسي به جاي او خليفه گشت در فكر قتل حضرت امام موسي عليه السلام برآمد، لكن خداوند نخواست كه آن سرور بدست او شهيد شود.

چون موسي نيز از دنيا برفت و خلافت به هارون برسيد در اول خلافت نتوانست متعرض آن حضرت شود، و از بعضي أخبار چنين معلوم مي شود كه حضرت امام موسي را دو



[ صفحه 567]



دفعه حبس كرد، اگرچه مي توان گفت كه در بغداد يك دفعه حبس كرد و پس خارج نمود، باز در بغداد حبس كرد و آن حضرت را نفرستاد به مدينه، آنچه متفق عليه كتب محدثين و مؤرخين است آن است كه در سال صد و هفتاد و نه آن حضرت را هارون از مدينه بگرفت و حبس نمود، و در سال صد و هشتاد سه آن حضرت را شهيد نمود.

في «العيون» مروي است [كه] هارون مدتي موسي بن جعفر را حبس كرد، و بعد رها كرد، و باز او را حبس كرد تا به آخر عمر او را رها نكرد، تا اينكه تسليم نمود او را به سندي بن شاهك، و آن ملعون آن حضرت را شهيد نمود.

ايضا في «العيون» به اسناده عن علي بن محمد بن سليمان النوفلي كه گفت:

چون هارون موسي بن جعفر را گرفت در روضه ي پيغمبر در بالاي سر آن حضرت در حالي كه ايستاده به نماز مشغول بود، پس نماز او را قطع نمودند و او را از مسجد بيرون كشيدند! آن بزرگوار گريه مي كرد عرض مي كرد يا رسول الله شكايت مي كنم به سوي تو از اين بليه كه در آن واقعم، و مردم از هر طرف گريه كنان رو كردند بر آن حضرت در حالي كه صحيه ي و ضجه آنها بلند شد، و چون آن جناب را پيش روي هارون آوردند، هارون به آن حضرت بسيار دشنام داد، و چون ظلمت شب عالم را فرو گرفت فرمان داد تا دو قبه مهيا كردند حضرت موسي را در يكي از آن تختها سوار كرده به حسان السروي داد و گفت به او كه آن حضرت را به بصره رسانيده تسليم عيسي بن جعفر كن (و امير بصره بود) و قبه ديگر را در ميان روز روانه ي كوفه [نمود]، و جماعتي را با آن محمل روانه كرد تا اينكه أمر موسي بن جعفر را بر مردم اشتباه نمايد، پس حسان سروي يك روز قبل از روز ترويه كه هشتم ذيحجة باشد وارد بصره شد، و آن بزرگوار را تسليم عيسي بن جعفر نمود، پس عيسي آن حضرت را در ميان اطاقي كه اغلب در آن مي نشست نمود و قفلي بر درب اطاق زد و عيد قربان او را مشغول كرده و حضرت از ياد او رفته بود، پس در اطاق را باز نمي كردند مگر در دو وقت يك وقت براي آنكه آن حضرت بيرون رود از براي طهارت كردن، و يك وقت كه از براي آن بزرگوار طعام مي بردند.

بالجمله، عيسي بن جعفر كه والي بصره بود آن حضرت را يك سال حبس كرد و هارون به او نوشت كه امام موسي را به قتل رسان، او با خاصان خود مشورت كرد و نوشته ي هارون را بر آنها قرائت كرد، آنها صلاح ندانستند.

عيسي به هارون نوشت كه حبس موسي بن جعفر در نزد من به طول كشيد و من در اين



[ صفحه 568]



مدت ديدبان چند بر او گماشتم، شب و روز در عبادت و اطاعت الهي است، پس معلوم شد كه او نفرين بر تو و بر من نمي كند و از براي نفس خود دعا مي كند.

شعر:



راز نگفت غير مناجات دادگر

كاري نداشت غير عبادت ذوالجلال



از گاه شام طاعت او تا به وقت صبح

از بامداد سجده ي او تا گه زوال



پس اگر تو كسي را مي فرستي كه او را ببرد بسيار خوب، و الا او را رها مي كنم، و يكي از خدام عيسي بن جعفر كه موكل به زندان بود نامه ي به هارون رساند، هارون مأموري فرستاد و آن حضرت را از بصره به بغداد بردند، و تسليم فضل بن ربيع كردند، و مدتي در حبس فضل بود، تا اينكه هارون فضل را جهة تمشيت أمري بخواست، و فضل ابا كرد و گفت نمي توانم از موسي بن جعفر غافل شوم، هارون نامه اي نوشت كه امام موسي را تسليم فضل بن يحيي بكند، حضرت را از فضل بن ربيع گرفتند و به فضل يحيي تسليم نمودند، و او در بعضي از حجرات خانه ي خود آن حضرت را محبوس كرد، و ناظرين جهت حفظ آن سرور بگماشت، و آن بزرگوار مشغول عبادت بود، و همه شب را احيا مي فرمود، و اكثر ايام روزه مي گرفت، و روي مبارك از محراب نمي گردانيد، پس فضل بن يحيي توسعه ي در حال حضرت قرار داد، و از اعزاز و احترام آن سرور مي نمود، تا اينكه به هارون رسانيدند وقتي كه در رقه [1] بود، پس چيزي به فضل بن يحيي نوشت و او را به قتل آن سرور مأمور ساخت، فضل بن يحيي توقف از گفته رشيد كرد، پس هارون نوشت كه حضرت موسي را به سندي بن شاهك بسپارند.

به روايت هفت سال، به روايت دوازده سال حضرت امام موسي عليه السلام در حبس بود، و كرات و دفعات معجزات از آن حضرت ظاهر مي شد، بغض هارون زيادتر مي شد و تدبير در قتل او مي كرد.


پاورقي

[1] رقه يكي از شهرهاي بلاد الشام يا سوريه ي امروزي.