بازگشت

لقمه حرام


پشت در نشسته و سرش را بين زانوانش گرفته بود و زارزار مثل ابر بهاري مي گريست. جلو رفتم و گفتم: تو غلام اين خانه اي؟

- آري.

- چه شده، چرا اينجا نشسته اي و مثل بچه ها گريه مي كني.

قطره هاي درشت اشك را كه روي صورت سياهش ريخته بود پاك كرد و گفت: از ترسم بيرون آمده ام.

- چرا.

- مي ترسم مرا تنبيه كند.

-اي بابا، تو كه جان مرا به لبم رساندي، حرف بزن ببينم چه شده.

- قول مي دهي واسطه شوي و بخواهي كه مرا تنبيه نكند؟

- بستگي دارد كه چه كار كرده باشي.

غلام سياه، دستي به موهاي وز وزي سرش كشيد و گفت: امام من به من مقداري پول داده بود تا از بازار تخم مرغ بخرم، در راه غلام خانه ي روبه رو را



[ صفحه 84]



ديدم كه او هم به بازار مي رفت؛ هر دو مقداري پول در دستمان بود و وسوسه شديم يك دست قمار بازي كنيم.

- عجب، پس قمار هم بازي مي كني، حالا بردي يا باختي؟

غلام سرش را پايين انداخت و پس از كمي مكث كردن گفت: بار اول باختم، ولي بار دوم برنده شدم و مقداري هم پول اضافه به دستم رسيد و تخم مرغ خريدم و به خانه آمدم. ناهار پخته شد و آن را جلو امام گذاشتيم... پول هاي اضافه را به غلام ديگري كه پيش ماست نشان دادم و با خوشحالي گفتم كه «اين پول ها مال خودم است» . وقتي فهميد كه از چه راهي به دست آمده دو دستي بر سرم كوبيدو گفت «چخاك بر سرت» . گفتم «مگر چه شده» وا و درحالي كه مي رفت به امام خبر بدهد گفت «ديگر مي خواستي چه بشود، با پول آلوده تخم مرغ خريده اي» . صداي امام را شنيدم كه مي گفت «زود برو يك طشت بياور» . انگشت خود را به گلو كرد و هر چه خورده بود بالا آورد. آن قدر اين كار را كرد كه از چشمانش اشك درآمد و من كه ترسيده بودم دوان دوان خود را به بيرون رساندم.

- برخيز و برويم به داخل خانه تا من براي ايشان توضيح دهم، تو شرم نكردي كه قمار بازي كردي؟

هر دو نفر به داخل خانه رفتيم. امام كاظم از شدت تهوع [1] بي رمق نشسته بود. جلو رفتم و گفتم: آقا اين مرد اشتباه كرده و الآن نيز پشيمان است، او را ببخشيد (به غلام اشاره كردم كه معذرت خواهي كند).

غلام خود را روي پاهاي امام كاظم عليه السلام انداخت و زارزار گريست و



[ صفحه 85]



عذرخواهي كرد. در اين لحظه، دستي زير بغل غلام را گرفت و او را از زمين بلند كرد. آن امام مهربان، به چشم هاي اشكبار غلام نگاهي كرد، اما چيزي نگفت و رفت.غلام به مرد عرب گفت: او مرا مي بخشد؟

- اگر من ارباب تو بودم مي كشتمت، شانس آورده اي كه آقاي تو كاظم (كنترل كننده ي خشم) است و با نگاه تو را تنبيه مي كند... حال تو نيز توبه كن و براي جبران اشتباهت هرگز دست به قمار نزن. [2] .



[ صفحه 86]




پاورقي

[1] استفراغ.

[2] فروع كافي، ج 5، ص 123.